شعر نقطه وحدت – بند پنجم | شاعر : حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا شیخ جعفر ناصری حفظه الله
پرده از روی اگر تو برداری نه ترنج و نه دست خون آلود گر به شیرین لبی شناسندت آن زمانی که بوالبشر گل بود امر کن صادر از تو شد ورنه رنگ و بو دادهای تو گلها را شیر در بیشه را تو فرمودی طفل را گفته ای که گریان شو نوح و کشتی و لنگری تو علی تو فرستادهای زملک سبا بشری یا خدا خدا داند نقطه وحدتی و خلق همه قدسیان این سخن به من گفتند که علی پرده دار لم یزلی است
کس نبیند به خویش هشیاری زخم دل از تو می شود کاری شکر آید پی طلبکاری جبرئیلش نمود فخاری همه بودند گرم گل کاری تیغ را گفتهای کند خاری حمله باید غزال فراری تا کند مادرت پرستاری از تو شد بر خلیل گلزاری آورد هدهد از وی اخباری احمد اینجا نمود ستاری به طواف تواند پرگاری دوش در بین خواب و بیداری هر چه خواهی بخواه دست علی است
بسم الله