0

شعر – داستان نقطه باء |‌ شاعر : حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا شیخ جعفر ناصری حفظه الله

 
hozenovin
hozenovin
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 1126
محل سکونت : اصفهان

شعر – داستان نقطه باء |‌ شاعر : حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا شیخ جعفر ناصری حفظه الله

 

 

 

 

 

شعر  -  داستان نقطه باء

شعر  –  داستان نقطه باء

داستانی است عجب نقطه باء
‏خوش بود گر که ز خود بگریزى‏
ظلمت و جهل به یک سو بنهى
‏دیده روشن کنى از اسم خدا
نور اسماء کند امدادت
آن که فرمود منم نقطه باء
نقطه را کس نشناسد چو على
سخنش فهم کنی از مرد رهی
‏ عالم نقطه ندارد پایان
نقطه یعنى سبب کون و مکان
نقطه سرّیست خدا را ز ازل
نقطه آزاد ز ما و ز من است
‏ نقطه را علم کتابى نبود
نقطه سر فصل فصول تفصیل
‏نقطه از وحدت صرف آمد و باز
هیچ کس نقطه ندانست کجاست
غرقه در آب بدى کشتى نوح‏
عقل فعال همین نقطه بود
نقطه سیر نفس رحمانى است
نقطه سرّى زهویت دارد
نقطه گم گشت به حرف و به حروف
قصه حرف اگر مى‏خواهى
آن چه از حرف ببینى به جهان
گر کنى سوى سماوات سفر
بار قرآن همه دارد بر دوش
تا بدانى که حروف عربی
چون به ترکیب رسد حرف و حروف

 



 


 

که از او خلق خدا گشته به پا
با تولاى ولى آمیزى‏
تا زوسواس و خیالات رهی
تا خدا رنگ کند جان تو را
می‌شود لطف خدا استادت
‏ رازی از غیب تو را کرد انباء
نقطه سری است به علم ازلى
تا زاوهام و جهالت برهی
‏ پى نبردند مگر دانایان
نقطه یعنى زخفا سوى عیان
که گرفته به کف خویش علل
حرف بسیار و بدون سخن است
‏ سرّ غیبیست سرابى نبود
نقطه پایان کثیر است و قلیل
‏باز گردد همه این راه دراز
به زمین است و سما یا همه جاست
اگرش نقطه نمى‏داد فتوح‏
دوست را خال همین نقطه بود
امتداد الفى را بانى است
خط آزادى نیت دارد
نکته‏ها هست در این باب الوف
ز خدا کن طلب آگاهى
همه را نقطه نمودست عیان
بینى از حرف چه بسیار خبر
چشم باید همه‏ات باشد و گوش
‏هستشان جسمی و روحی و ربی
بحر معنى به صف آیند و صفوف

 سررسید   ۸۶  و ۹۱:‌مجمع البحرین

 

بسم الله

دوشنبه 16 فروردین 1395  9:11 PM
تشکرات از این پست
kuoroshss
دسترسی سریع به انجمن ها