شمارهٔ ۶۶۰
به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن
اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن
مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا
به تلخکامی عشاق نوشخند مکن
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شمارهٔ ۶۱۰
به کویش مشت خاکی می فرستم
پیام دردناکی می فرستم
دماغ نامه پردازی ندارم
به مستان برگ تاکی می فرستم
شمارهٔ ۶۶۵
تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من
شاخ گل است زخم نمایان به چشم من
گشته است از نظاره آن سرو جامه زیب
سوهان روح، سرو گلستان به چشم من
صبح دگر شود ز پی خواب غفلتم
خالی اگر کنند نمکدان به چشم من
شمارهٔ ۶۶۲
ختم است بر خرام تو راه نظر زدن
چون آه صبحگاه به قلب جگر زدن
در خامشی گریز ز گفتار، زان که هست
آن گل به جیب ریختن، این گل به سر زدن
شمارهٔ ۶۵۳
صبر مرا حواله به سیماب می کنی
دلداری سفینه به گرداب می کنی
ما همچو داغ لاله سیه روزگار و تو
سیر سمن فشانی مهتاب می کنی
بیدار می کنند به آواز بوسه ات
در دامن فرشته اگر خواب می کنی
شمارهٔ ۶۶۴
خود را به عشق کم ز خودی متهم مکن
آیینه هست، بر نگه خود ستم مکن
عشق است و صد هزار غم عافیت گداز
تاب جفا نداری بر خود ستم مکن
شمارهٔ ۶۷۱
عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او
خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است
چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
شمارهٔ ۶۶۹
برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او
آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او
طره دستار او همسایه بال هماست
پادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او
شمارهٔ ۶۴۷
ز چهره تو چو خوشید نور می بارد
اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی
به اعتبار جهان التفات اگر نکنی
به دیده همه کس ز اهل اعتبار شوی
اگر ز نعمت الوان به خون شوی قانع
چو نافه از نفس گرم مشکبار شوی
فریب وعده بی حاصلان مخور صائب
که همچو ساده دلان خرج انتظار شوی
شمارهٔ ۶۶۷
ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن
که به جامه های صورت نتوان نماز کردن
قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن
که به این کلید بتوان در خلد باز کردن
شمارهٔ ۶۵۸
نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی
نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی
هوا چو ابر شود شیشه را به جلوه درآور
مباد دختر رز را به آفتاب نمایی
شمارهٔ ۶۵۷
تا چو سرزلف صد شکست نیابی
دامن معشوق را به دست نیابی
تا ندهی خویش را تمام به علمی
بعضی ازان را چنان که هست نیابی
شمارهٔ ۶۷۲
می به جامم می کند چشم خمارآلود تو
گل به طرحم می دهد روی بهارآلود تو
می رسی از گرد راه و می توان برداشتن
گرده خورشید از روی غبارآلود تو
شمارهٔ ۶۷۷
یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او
ازین غبار بلندی گرفت رایت او
اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین
شد از خط عسلی بیشتر حلاوت او
شمارهٔ ۶۶۶
هر نغمه طرازی نرباید دل مستان
از ناله نی وجد کند محمل مستان
از طاق فرود آید و در پای خم افتد
خشتی که سرانجام کنند از گل مستان