شمارهٔ ۱۸
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را
که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را
هدف از تیر باران سینه پر رخنه ای دارد
خطر بسیار باشد در کمین گردن فرازی را
مرا با حسن روزافزون او عیشی است بی پایان
که در هر دیدنی می گیرم از سر عشقبازی را
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شمارهٔ ۲۱
بزم عشق است میا از در عادت به درون
شیوه مردم بیگانه سلام است اینجا
طالعی کو که گشایم در گلزار ترا؟
مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا
نیست ممکن که به تدبیر توان کرد علاج
دل بیمار من (و) نرگس بیمار ترا
شمارهٔ ۱۹
ز هجران که دارد لاله داغی دلسیاهی را؟
غزال دشت از چشم که دارد خوش نگاهی را؟
مکن در عشق منع دیده بیدار ما ناصح
به خواب از دست نتوان داد ذوق پادشاهی را
ز شوق خال مشکینش به گرد کعبه می گردم
که ره گم کرده خضری می شمارد هر سیاهی را
اگر فردای محشر عفو میر عدل خواهد شد
که ثابت می کند بر خود گناه بی گناهی را
شمارهٔ ۱۴
ازان پیوسته می لرزد دل از پاس قدم ما را
که ناموس سپاهی هست بر سر چون علم ما را
شکست دشمن عاجز دلی از سنگ می خواهد
وگرنه نیست از خار ملامت پای کم ما را
شمارهٔ ۲۵
تا به کی دور بود سایه ابراز سر ما؟
خشک باشد لب ما چون جگر ساغر ما
شعله پیش جگر سوخته ما خام است
بال پروانه بود یک ورق از دفتر ما
شمارهٔ ۱۶
یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را
حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را
ز صرصر گر چه می پاشد ز هم جمعیت خرمن
حصار عافیت شد باد دستی خرمن ما را
شمارهٔ ۱۷
فروغ عارضت پروانه سازد شمع بالین را
پر پرواز گردد چشم شوخت خواب سنگین را
ز تاراج هوسناکان بود ایمن گلستانت
که شرمت پای خواب آلود سازد دست گلچین را
شمارهٔ ۲۸
رنگ بر روی گل آید ز وفاداری ما
سرو بر خویش ببالد ز هواداری ما
به دم عیسی اگر ناز کند جا دارد
نسخه از چشم تو برداشته بیماری ما
(آنقدر در دهن تیغ تغافل باشیم
کآورد خوی تو ایمان به وفاداری ما)
شمارهٔ ۳۲
در زیر بار مهره گل نیست دست ما
ز اشک تاک سبحه کند می پرست ما
نه گوشه کلاه و نه زلف و نه توبه ایم
خوبان چه بسته اند کمر در شکست ما؟
شمارهٔ ۲۶
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
پنجه در پنجه الماس کند تیشه ما
باده روح در او نشأه ماتم بخشد
مگر از سنگ مزارست گل شیشه ما
شمارهٔ ۳۱
اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را
گشاده رویی گل کرد باغبان ما را
وصال او به نسیم ملامت ارزان است
تفاوتی نکند حرف باغبان ما را
شمارهٔ ۳۴
قانع به جرعه نیست لب میگسار ما
میخانه را به آب رساند خمار ما
ای جلوه نسیم ترحم چه کوتهی است
در غنچه زنگ بست گل اعتبار ما
از نخل موم صد گل رنگین شکفت و ریخت
یک برگ سبز سر نزد از شاخسار ما
امشب که آمده است به کف سیب آن ذقن
خالی است جای شیشه می در کنار ما
شمارهٔ ۳۳
غافل مشو ز رتبه شوق بلند ما
از ساق عرش (حلقه) رباید کمند ما
بی طاقتان شوق، هلاک بهانه اند
از ماهتاب سوخته گردد سپند ما
شمارهٔ ۲۴
نه چنان تنگ گرفته است دل تنگ مرا
که برآرد ز کدورت می گلرنگ مرا
نیست در عالم افسرده جگرسوخته ای
به چه امید برآید شرر از سنگ مرا؟
شمارهٔ ۳۸
بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را
گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را
در بندگی قامت موزون تو بسته است
هر فاخته از طوق کمر سرو روان را
هر شاخ گل آماده به نظاره رویت
از غنچه و شبنم دل و چشم نگران را