0

گزیدهٔ غزلیات صائب تبریزی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۶

چارهٔ دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد

خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد

در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت

مادر بی‌مهر خون را شیر نتوانست کرد

راز ما از پردهٔ دل عاقبت بیرون فتاد

غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد

محو شد هر کس که دید آن چشم خواب آلود را

هیچ کس این خواب را تعبیر نتوانست کرد

در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر

با کمان یک دم مدارا تیر نتوانست کرد

حلقهٔ در از درون خانه باشد بی‌خبر

مطلب دل را زبان تقریر نتوانست کرد

از ته دل هیچ کس صائب درین بستانسرا

خنده‌ای چون غنچهٔ تصویر نتوانست کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۲

فلک به آبلهٔ خار دیده می‌ماند

زمین به دامن در خون کشیده می‌ماند

طراوت از ثمر آسمانیان رفته است

ترنج ماه به نار کفیده می‌ماند

شکفته چون شوم از بوستان، که لاله و گل

به سینه‌های جراحت رسیده می‌ماند

زمین ساکن و خورشید آتشین جولان

به دست و زانوی ماتم‌رسیده می‌ماند

کمند حادثه را چین نارسایی نیست

رمیدنی به غزال رمیده می‌ماند

ز روی لاله ازان چشم برنمی‌دارم

که اندکی به دل داغدیده می‌ماند

چو تیر، راست روان بر زمین نمی‌مانند

عداوتی به سپهر خمیده می‌ماند

تمتع از رخ گل می‌برند دیده‌وران

به عندلیب گلوی دریده می‌ماند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴

باد بهار مرهم دلهای خسته است

گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند

از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ها

شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می‌کند

دیوانه‌ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود

از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانهٔ نسیم به خوابش نمی‌کند

از نالهٔ که بوی گل از خواب جسته است؟

صائب بهوش باش که داروی بیهشی

باد بهار در گره غنچه بسته است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۰

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام

شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان مانده‌ام

از عزیزان هیچ‌کس خوابی برای من ندید

گر چه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده‌ام

هیچ‌کس از بی‌سرانجامی نمی‌خواند مرا

نامهٔ در رخنهٔ دیوار نسیان مانده‌ام

نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار

گرچه چون نخل خزان، از برگ عریان مانده‌ام

هر نفس در کوچه‌ای جولان حیرت می‌زند

در سرانجام غبار خویش حیران مانده‌ام

جذبهٔ دریا به فکر سیل من خواهد فتاد

پا به گل هر چند در صحرای امکان مانده‌ام

قاف تا قاف جهان آوازهٔ من رفته است

گر چه چون عنقا ز چشم خلق پنهان مانده‌ام

چون سکندر تشنه‌لب بسیار دارم هر طرف

گر چه در ظلمت نهان چون آب حیوان مانده‌ام

گر چه در دنیا مرا بی‌اختیار آورده‌اند

منفعل از خویش، چون ناخوانده مهمان مانده‌ام

بهر رم کردن چو آهو راست می‌سازم نفس

ساده‌لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده‌ام

می‌رساند بال و پر از خوشه صائب دانه‌ام

در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان مانده‌ام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰

گردنکشی به سرو سرافراز می‌رسد

آزاده را به عالمیان ناز می‌رسد

هرچند بی‌صداست چو آیینه آب عمر

از رفتنش به گوش من آواز می‌رسد

یعقوب چشم باخته را یافت عاقبت

آخر به کام خویش، نظر باز می رسد

خون گریه می‌کند در و دیوار روزگار

دیگر کدام خانه برانداز می‌رسد؟

از دوستان باغ، درین گوشهٔ قفس

گاهی نسیم صبح به من باز می‌رسد

این شیشه پاره‌ها که درین خاک ریخته است

در بوتهٔ گداز به هم باز می‌رسد

آن روز می‌شویم ز سرگشتگی خلاص

کانجام ما به نقطهٔ آغاز می‌رسد

صائب خمش نشین که درین روزگار، حرف

از لب برون نرفته به غماز می‌رسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۷

سینه‌ای چاک نکردیم درین فصل بهار

صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار

گریه‌ای از سرمستی به تهیدستی خویش

چون رگ تاک نکردیم درین فصل بهار

ابر چون پنبهٔ افشرده شد از گریه و ما

مژه‌ای پاک نکردیم درین فصل بهار

جگر سنگ به جوش آمد و ما سنگدلان

دیده نمناک نکردیم درین فصل بهار

لاله شد پاک فروش از عرق شبنم و ما

عرقی پاک نکردیم درین فصل بهار

غنچه از پوست برون آمد و ما بیدردان

جامه‌ای چاک نکردیم درین فصل بهار

با دو صد خرمن امید، ز غفلت صائب

تخم در خاک نکردیم درین فصل بهار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۸

نه پشت پای بر اندیشه می‌توانم زد

نه این درخت غم از ریشه می‌توانم زد

به خصم گل زدن از دست من نمی‌آید

وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد

خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه

برون چو رنگ ازین شیشه می‌توانم زد

اگر ز طعنهٔ عاجز کشی نیندیشم

به قلب چرخ جفاپیشه می‌توانم زد

ازان ز خنده نیاید لبم به هم چون جام

که بوسه بر دهن شیشه می‌توانم زد

ندیده است جگرگاه بیستون در خواب

گلی که من به سر تیشه می‌توانم زد

خوش است پیش فتادن ز همرهان صائب

وگرنه گام به اندیشه می‌توانم زد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۸

در نمود نقشها بی‌اختیار افتاده‌ام

مهرهٔ مومم به دست روزگار افتاده‌ام

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت

در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده‌ام

خواری و بی‌قدری گوهر گناه جوهری است

نیست جرم من اگر در رهگذار افتاده‌ام

ز انقلاب چرخ می‌لرزم به آب روی خویش

جام لبریزم به دست رعشه‌دار افتاده‌ام

هر که بر دارد مرا از خاک، اندازد به خاک

میوهٔ خامم، به سنگ از شاخسار افتاده‌ام

نیست دستی بر عنان عمر پیچیدن مرا

سایهٔ سروم به روی جویبار افتاده‌ام

هیچ کس حق نمک چون من نمی‌دارد نگاه

داده‌ام حاصل اگر در شوره‌زار افتاده‌ام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰

طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند

صیقل شکست و آینه‌ام در غبار ماند

چون ریشهٔ درخت که ماند به جای خویش

شد زندگی و طول امل برقرار ماند

خواهد گرفت دامن گل را به خون ما

این آشیانه‌ای که ز ما یادگار ماند

ناخن نزد کسی به دل سر به مهر ما

این غنچه ناشکفته برین شاخسار ماند

دست من از رعونت آزادگی چو سرو

با صد هزار عقدهٔ مشکل ز کار ماند

نتوان ز من به عشرت روی زمین گرفت

گردی که بر جبین من از کوی یار ماند

صائب ز اهل درد هم آواز من بس است

کوه غمی که بر دلم از روزگار ماند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۸

از زمین اوج گرفته است غباری که مراست

ایمن از سیلی موج است کناری که مراست

چشم پوشیده‌ام از هر چه درین عالم هست

چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟

کار زنگار کند با دل چون آینه‌ام

گر چه هست از دگران، نقش و نگاری که مراست

جان غربت زده را زود به پابوس وطن

می‌رساند نفس برق سواری که مراست

نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را

بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست

می‌کنم خوش دل خود را به تمنای وصال

سایهٔ مرغ هوایی است شکاری که مراست

نیست در عالم ایجاد، فضایی صائب

که نفس راست کند مشت غباری که مراست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱

هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد

هر تشنه‌لب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد

کار مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق

این کشتی شکسته به طوفان نمی‌رسد

وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار

دایم نسیم مصر به کنعان نمی‌رسد

کوتاهی از من است نه از سرو ناز من

دست ز کار رفته به دامان نمی‌رسد

آه من است در دل شبهای انتظار

طومار شکوه‌ای که به پایان نمی‌رسد

هر چند صبح عید ز دل زنگ می‌برد

صائب به فیض چاک گریبان نمی‌رسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۵

کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت

بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت

درین محیط پر از خون، بهار عمر مرا

به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت

من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید

تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت

می دو ساله دم روح‌پروری دارد

که می‌توان ز صلاح هزار ساله گذشت

نشد ز نسخهٔ دل نقطه‌ای مرا معلوم

اگر چه عمر به تصحیح این رساله گذشت

گداخت از ورق لاله، دیده‌ام صائب

کدام سوخته یارب برین رساله گذشت؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۱

شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم

اخگر دل‌زنده‌ام، محتاج دامان نیستم

شبنم خود را به همت می‌برم بر آسمان

در کمین جذبهٔ خورشید تابان نیستم

دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست

چون سکندر درتلاش آب حیوان نیستم

بوی یوسف می‌کشم از چشم چون دستار خویش

چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم

گر چه خار رهگذارم، همتم کوتاه نیست

هر زمان با دامنی دست و گریبان نیستم

کرده‌ام با خاکساری جمع اوج اعتبار

خار دیوارم، وبال هیچ دامان نیستم

نیست چون بوی گل از من تنگ جا بر هیچ کس

در گلستانم، ولیکن در گلستان نیستم

نان من پخته است چون خورشید، هر جا می‌روم

در تنور آتشین ز اندیشهٔ نان نیستم

گوش تا گوش زمین از گفتگوی من پرست

در سخن صائب چو طوطی تنگ میدان نیستم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۲

از سر کوی تو گر عزم سفر می‌داشتم

می‌زدم بر بخت خود پایی که برمی‌داشتم

داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان

می‌زدم بر سینه هر سنگی که برمی‌داشتم

زندگی را بیخودی بر من گوارا کرده است

می‌شدم دیوانه گر از خود خبر می‌داشتم

دل چو خون گردید، بی‌حاصل بود تدبیرها

کاش پیش از خون شدن دل از تو برمی‌داشتم

می‌ربودندم ز دست و دوش هم دردی‌کشان

چون سبو دست طلب گر زیر سر می‌داشتم

می‌فشاندم آستین بر رنگ و بوی عاریت

زین چمن گر چون خزان برگ سفر می‌داشتم

جیب و دامان فلک پر می‌شد از گفتار من

در سخن صائب هم‌آوازی اگر می‌داشتم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۳

نه آن جنسم که در قحط خریدار از بها افتم

همان خورشید تابانم اگر در زیر پا افتم

به ذوق نالهٔ من آسمان مستانه می‌رقصد

جهان ماتمسرا گردد اگر من از نوا افتم

درین دریای پرآشوب پنداری حبابم من

که در هر گردش چشمی به گرداب فنا افتم

خبر از خود ندارم چون سپند از بیقراریها

نمی‌دانم کجا خیزم، نمی‌دانم کجا افتم

تلاش مسند عزت ندارم چون گرانجانان

عزیزم، هر کجا چون سایهٔ بال هما افتم

پی تحصیل روزی دست و پایی می‌زنم صائب

نمی‌روید زر از جیبم که چون گل بر قفا افتم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:18 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها