0

گزیدهٔ غزلیات صائب تبریزی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۴

خواری از اغیار بهر یار می‌باید کشید

ناز خورشید از در و دیوار می‌باید کشید

عالم آب از نسیمی می‌خورد بر یکدگر

در سر مستی نفس هشیار می‌باید کشید

شیشهٔ ناموس را بر طاق می‌باید گذاشت

بعد ازان پیمانهٔ سرشار می‌باید کشید

تا درین باغی، به شکر این که داری برگ و بار

برگ می‌باید فشاند و بار می‌باید کشید

آب از سرچشمه صائب لذت دیگر دهد

باده را در خانهٔ خمار می‌باید کشید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱

می‌کند یادش دل بیتاب و از خود می‌رود

می‌برد نام شراب ناب و از خود می‌رود

هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد

می‌شود از آتش گل آب و از خود می‌رود

از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب

می‌زند یک دور چون گرداب و از خود می‌رود

پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست

یاد دریا می‌کند سیلاب و از خود می‌رود

زاهد خشک از هوای جلوهٔ مستانه‌اش

می‌کشد خمیازه چون محراب و از خود می‌رود

وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت

موج می‌غلتد به روی آب و از خود می‌رود

نیست این پروانه را سامان شمع افروختن

می‌کند نظارهٔ مهتاب و از خود می‌رود

دست و پایی می‌زند هر کس درین دریا چو موج

بر امید گوهر نایاب و از خود می‌رود

بی‌شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی

جای صهبا می‌کشد خوناب و از خود می‌رود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۲

از هر صدا نبازم، چون کوهٔ لنگر خویش

بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش

شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست

بسیار دیده‌ام من، در زیر پا سر خویش

از خشکسال ساحل، اندیشه‌ای ندارم

پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش

دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را

ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش

روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم

دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش

دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید

در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش

غافل نیم ز ساغر، هر چند بی‌شعورم

چون طفل می‌شناسم، پستان مادر خویش

کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب

در زخم می‌نمایم، چون تیغ جوهر خویش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۵

تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل؟

تا کی به سینه سنگ زنم ز آرزوی دل؟

افتد ز طوف کعبه و بتخانه در بدر

سرگشته‌ای که راه نیابد به کوی دل

ساحل ز جوش سینهٔ دریاست بی خبر

با زاهدان خشک مکن گفتگوی دل

در هر شکست، فتح دگر هست عشق را

پر می‌شود ز سنگ ملامت سبوی دل

طفل بهانه‌جو جگر دایه می‌خورد

بیچاره آن کسی که شود چاره‌جوی دل

میخانه است کاسهٔ سر فیل مست را

صائب ز خود شراب برآرد سبوی دل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۶

رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل

چون سایه در قفای تو افتاد بوی گل

ناز دم مسیح گران است بر دلم

این خار را نگر که گرفته است خوی گل

آبی نزد بر آتش بلبل درین بهار

خالی است از گلاب مروت سبوی گل

از گلشنی که دست تهی می‌رود نسیم

پر کرده‌ام چو غنچه گریبان ز بوی گل

شرم رمیده را نتوان رام حسن کرد

رنگ پریده باز نیاید به روی گل

کردم نهفته در دل صد پاره راز عشق

غافل که بیش می‌شود از برگ، بوی گل

صائب تلاش قرب نکویان نمی‌کنم

چشم ترست حاصل شبنم ز روی گل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۷

روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام

چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده‌ام

دست رغبت کس نمی‌سازد به سوی من دراز

چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده‌ام

اختیارم نیست چون گرداب در سرگشتگی

نبض موجم، در تپیدن بیقرار افتاده‌ام

عقده‌ای هرگز نکردم باز از کار کسی

در چمن بیکار چون دست چنار افتاده‌ام

نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست

گوییا آیینه‌ام در زنگبار افتاده‌ام

همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد، دور نیست

دور از مژگان ابر نوبهار افتاده‌ام

من که صائب کار یکرو کرده‌ام با کاینات

در میان مردم عالم چه کار افتاده‌ام؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۴

در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع

تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع

دیدنم نادیدنی، مدنگاهم آه بود

در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمع

سوختم تا گرم شد هنگامهٔ دلها ز من

بر جهان بخشودم و بر خود نبخشودم چو شمع

سوختم صد بار و از بی‌اعتباریها نگشت

قطرهٔ آبی به چشم روزن از دودم چو شمع

پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود

زیر دامان خموشی رفتم، آسودم چو شمع

این که گاهی می‌زدم بر آب و آتش خویش را

روشنی در کار مردم بود مقصودم چو شمع

مایهٔ اشک ندامت گشت و آه آتشین

هر چه از تن‌پروری بر جسم افزودم چو شمع

این زمان افسرده‌ام صائب، و گرنه پیش ازین

می‌چکید آتش ز چشم گریه آلودم چو شمع

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۹

از جنون این عالم بیگانه را گم کرده‌ام

آسمان سیرم، زمین خانه را گم کرده‌ام

نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر

دل مرا و من دل دیوانه را گم کرده‌ام

چون سلیمانم که از کف داده‌ام تاج و نگین

تا ز مستی شیشه و پیمانه را گم کرده‌ام

از من بی‌عاقبت، آغاز هستی را مپرس

کز گرانخوابی سر افسانه را گم کرده‌ام

طفل می‌گرید چون راه خانه را گم می‌کند

چون نگریم من که صاحب خانه را گم کرده‌ام؟

به که در دنبال دل باشم به هر جا می رود

من که صائب کعبه و بتخانه را گم کرده‌ام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۱

پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش

مردان به دیگری نگذارند کار خویش

چون شیشهٔ شکسته و تاک بریده‌ام

عاجز به دست گریهٔ بی‌اختیار خویش

از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن

یک کاسه کرده‌ایم خزان و بهار خویش

انجم به آفتاب شب تیره را رساند

دارم امیدها به دل داغدار خویش

سنگ تمام در کف اطفال هم نماند

آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش !

دایم میانهٔ دو بلا سیر می‌کند

هر کس شناخته است یمین و یسار خویش

صائب چه فارغ است ز بی‌برگی خزان

مرغی که در قفس گذراند بهار خویش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۳

سبکروان به زمینی که پا گذاشته‌اند

بنای خانه‌بدوشی به جا گذاشته‌اند

خوش آن گروه که چون موج دامن خود را

به دست آب روان قضا گذاشته‌اند

عنان سیر تو چون موج در کف دریاست

گمان مبر که ترا با تو واگذاشته‌اند

مباش در پی مطلب، که مطلب دو جهان

به دامن دل بی‌مدعا گذاشته‌اند

مگر فلاخن توفیق دست من گیرد

که همچو سنگ نشانم به جا گذاشته‌اند

چو نی بجو نفس گرم ازان سبک‌روحان

که برگ را ز برای نوا گذاشته‌اند

فغان که در ره سیل سبک عنان حیات

ز خواب، بند گرانم به پا گذاشته‌اند

مباش محو اثرهای خود، تماشا کن

که پیشتر ز تو مردان چها گذاشته‌اند

دعای صدرنشینان نمی‌رسد صائب

به محفلی که ترا بی‌دعا گذاشته‌اند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۲

دل از مشاهدهٔ لاله‌زار نگشاید

ز دستهای حنابسته کار نگشاید

ز اختیار جهان، عقده‌ای است در دل من

که جز به گریهٔ بی‌اختیار نگشاید

خوش آن صدف که گر از تشنگی کباب شود

دهان خویش به ابر بهار نگشاید

شکایت گره دل به روزگار مبر

که هیچ‌کس به جز از کردگار نگشاید

زمین و چرخ بغیر از غبار و دودی نیست

خوش آن که چشم به دود و غبار نگشاید

مراست از دل مغرور غنچه‌ای، صائب

که در به روی نسیم بهار نگشاید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۵

تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد

زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد

چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد

در ورق گردانی لیل و نهارم بگذرد؟

بس که ناز کارنشناسان ملولم ساخته است

دست می‌مالم به هم تا وقت کارم بگذرد

بار منت بر نمی‌تابد دل آزاده‌ام

غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد

با خیال او قناعت می‌کنم، من کیستم

تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟

من که چون خورشید تابان لعل سازم سنگ را

از شفق صائب به خون دل مدارم بگذرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۸

شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس

می‌شوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس

نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست

معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس

عاشقان دورگرد آیینه‌دار حیرتند

شبنم افتاده را از عالم بالا مپرس

حلقهٔ بیرون در از خانه باشد بی‌خبر

حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس

برنمی‌آید صدا از شیشه چون شد توتیا

سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس

چون شرر انجام ما در نقطهٔ آغاز بود

دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس

گل چه می‌داند که سیر نکهت او تا کجاست

عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس

پشت و روی نامهٔ ما، هر دو یک مضمون بود

روز ما را دیدی، از شبهای تار ما مپرس

نشاهٔ می می‌دهد صائب حدیث تلخ ما

گر نخواهی بیخبر گردی، خبر از ما مپرس

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۱

نه گل، نه لاله درین خارزار می‌ماند

دویدنی به نسیم بهار می‌ماند

مل خنده بود گریهٔ پشیمانی

گلاب تلخ ز گل یادگار می‌ماند

مگر شهید به این تیغ کوه شد فرهاد؟

که لاله‌اش به چراغ مزار می‌ماند

مه تمام، هلال و هلال شد مه بدر

به یک قرار که در روزگار می‌ماند؟

چنین که تنگ گرفته است بر صدف دریا

چه آب در گهر شاهوار می‌ماند؟

ز لاله و گل این باغ و بوستان صائب

به باغبان جگر داغدار می‌ماند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۰

ز خار زار تعلق کشیده دامان باش

به هر چه می‌کشدت دل، ازان گریزان باش

قد نهال خم از بار منت ثمرست

ثمر قبول مکن، سرو این گلستان باش

درین دو هفته که چون گل درین گلستانی

گشاده‌روی‌تر از راز می‌پرستان باش

تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست

چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش

کدام جامه به از پرده‌پوشی خلق است؟

بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش

درون خانهٔ خود، هر گدا شهنشاهی است

قدم برون منه از حد خویش، سلطان باش

ز بلبلان خوش‌الحان این چمن صائب

مرید زمزمهٔ حافظ خوش‌الحان باش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:15 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها