0

گزیدهٔ غزلیات صائب تبریزی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۴

به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد

گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد

خروش سیل حوادث بلند می‌گوید

که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد

به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است

مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟

به طاقت دل آزرده اعتماد مکن

که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد

به یک قرار بود آب، چون گهر گردد

بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد

کناره کردن از افتادگان مروت نیست

کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد

مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود

گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد

هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا

یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۸

دل را کجا به زلف رسا می‌توان رساند؟

این پا شکسته را به کجا می‌توان رساند؟

سنگین دلی، وگرنه ازان لعل آبدار

صد تشنه را به آب بقا می‌توان رساند

در کاروان بیخودی ما شتاب نیست

خود را به یک دو جام به ما می‌توان رساند

از خود بریده بر سر آتش نشسته‌ایم

ما را به یک نگه به خدا می‌توان رساند

دامان برق را نتواند گرفت خار

خود را به عمر رفته کجا می‌توان رساند؟

صائب کمند بخت اگر نیست نارسا

دستی به آن دو زلف رسا می‌توان رساند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند

کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟

سنگین نمی‌شد اینهمه خواب ستمگران

گر می‌شد از شکستن دلها صدا بلند

هموار می‌شود به نظر بازکردنی

قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساری ما هیچ‌کس نکرد

تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند

از جوهری نگین به نگین دان شود سوار

از آشنا شود سخن آشنا بلند

فریاد می‌کند سخنان بلند ما

آواز ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم

بیرون روم ز خود، چو شد آواز پا بلند

بلبل به زیر بال خموشی کشید سر

صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸

کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند؟

روبه هر جانب که آرم، سنگبارانم کنند

هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران

می‌شوم معمورتر چندان که ویرانم کنند

تازه چون ابرست از تردستیم روی زمین

می‌شود عالم پریشان، گر پریشانم کنند

بسته‌ام چشم از تماشای زلیخای جهان

چشم آن دارم که با یوسف به زندانم کنند

می‌فشارم چون صدف دندان غیرت بر جگر

گر به جای آبرو، گوهر به دامانم کنند

گر به دست افتد چو ماه نو، لب نانی مرا

خلق از انگشت اشارت تیربارانم کنند

نور من چون برق صائب پرده‌سوز افتاده است

نیستم شمعی که پنهان زیر دامانم کنند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۶

دیدهٔ ما سیر چشمان، شان دنیا بشکند

همچو جوهر نقش را آیینهٔ ما بشکند

بر سفال جسم لرزیدن ندارد حاصلی

این سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکند

هر سر خاری کلید قفل چندین آبله است

وای بر آن کس که خاری بی‌محابا بشکند

از حباب ما گره در کار بحر افتاده است

می‌کشد دریا نفس هرگاه مارا بشکند!

از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است

عشق کو، کاین شیشه‌ها را جمله یکجا بشکند؟

کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست

وقت موجی خوش که در آغوش دریا بکشند

همت مردانه می‌خواهد، گذشتن از جهان

یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند

بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون

هر که این‌جا بیشتر در دل تمنا بشکند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۲

شوق می از بهار گل‌اندام تازه شد

پیوند بوسه‌ها به لب جام تازه شد

از چهرهٔ گشادهٔ سیمین‌بران باغ

آغوش‌سازی طمع خام تازه شد

زان بوسه‌های‌تر که به شبنم ز گل رسید

امید من به بوسه و پیغام تازه شد

میلی که داشتند حریفان به نقل و می

از چشمک شکوفهٔ بادام تازه شد

از نوبهار، سبزهٔ مینا کشید قد

از آ ب تلخ می جگر جام تازه شد

داغی که به به خون جگر کرده بود دل

از روی گرم لالهٔ گلفام تازه شد

شب از شکوفه روز شد و روز شب ز ابر

هنگامهٔ مکرر ایام تازه شد

حاجت به رفتن چمن از کنج خانه نیست

زین‌سان که از بهار در و بام تازه شد

صائب ترا ز سردی دوران خزان مباد

کز نوبهار طبع تو ایام تازه شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳

پیرانه‌سر همای سعادت به من رسید

وقت زوال، سایهٔ دولت به من رسید

پیمانه‌ام ز رعشهٔ پیری به خاک ریخت

بعد از هزار دور که نوبت به من رسید

بی‌آسیا ز دانه چه لذت برد کسی؟

دندان نمانده بود چو نعمت به من رسید

شد مهربان سپهر به من آخر حیات

در وقت صبح، خواب فراغت به من رسید

صافی که بود قسمت یاران رفته شد

درد شرابخانهٔ قسمت به من رسید

مجنون غبار دامن صحرای غیب بود

روزی که درد و داغ محبت به من رسید

این خوشه‌های گوهر سیراب، همچو تاک

صائب ز فیض اشک ندامت به من رسید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۵

چون صراحی رخت در میخانه می‌باید کشید

این که گردن می‌کشی، پیمانه می‌باید کشید

کم نه‌ای از لاله، صاف و درد این میخانه را

با لب خندان به یک پیمانه می‌باید کشید

پیش ازان کز سیل گردد دست و پای سعی خشک

رخت خود بیرون ازین ویرانه می‌باید کشید

حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی

تا نفس چون مورداری، دانه می‌باید کشید

عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفت

ناز مهمان را ز صاحب خانه می‌باید کشید

نیست آسایش درین عالم، که بهر خواب تلخ

منت شیرینی افسانه می‌باید کشید

مدتی بار دل مردم شدی صائب، بس است

پا به دامن بعد ازین مردانه می‌باید کشید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۹

صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس

صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس

با تشنگی بساز که در ساغر سپهر

غیر از دل گداخته، آبی ندید کس

طی شد جهان و اهل دلی از جهان نخاست

دریا به ته رسید و سحابی ندید کس

این ماتم دگر، که درین دشت آتشین

دل آب گشت و چشم پر آبی ندید کس

حرفی است این که خضر به آب بقا رسید

زین چرخ دل سیه دم آبی ندید کس

از گردش فلک، شب کوتاه زندگی

زان سان بسر رسید که خوابی ندید کس

از دانش آنچه داد، کم رزق می‌نهد

چون آسمان، درست حسابی ندید کس

صائب به هر که می‌نگرم مست و بیخودست

هر چند ساقیی و شرابی ندید کس

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۶

من نمی‌آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار

بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار

گفتگوی توبه می‌ریزد نمک در ساغرم

پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار

از خمار می گرانی می‌کند سر بر تنم

تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار

کرده‌ام قالب تهی از اشتیاقت، عمرهاست

قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار

گر به هشیاری حجاب حسن مانع می‌شود

در سر مستی سری یک بار بر دوشم گذار

شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش

پنبه‌ای بر لب ازان صبح بناگوشم گذار

می‌چکد چون شمع صائب آتش از گفتار من

صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۰

هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود

هر گل تازه که چیدیم، نچیدن به بود

هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن

چون رسیدیم به مضمون، نشنیدن به بود

زان ثمرها که گزیدیم درین باغستان

پشت دست و لب افسوس گزیدن به بود

دامن هر که کشیدیم درین خارستان

بجز از دامن شبها، نکشیدن به بود

هر متاعی که خریدیم به اوقات عزیز

بود اگر یوسف مصری، نخریدن به بود

لذت درد طلب بیشتر از مطلوب است

نارسیدن به مطالب، ز رسیدن به بود

جهل سررشتهٔ نظاره ربود از دستم

ور نه عیب و هنر خلق ندیدن به بود

مانع رحم شد اظهار تحمل صائب

زیر بار غم ایام خمیدن به بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۳

سیراب در محیط شدم ز آبروی خویش

در پای خم ز دست ندادم سبوی خویش

در حفظ آبرو ز گهر باش سخت‌تر

کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش

خاک مراد خلق شود آستانه‌اش

هر کس که بگذرد ز سر آرزوی خویش

از نوبهار عمر وفایی نیافتم

چون گل مگر گلاب کنم رنگ و بوی خویش

از مهلت زمانهٔ دون در کشاکشم

ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش

صائب نشان به عالم خویشم نمی‌دهند

چندان که می‌کنم ز کسان جستجوی خویش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۵

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کند

آیینه را رخ تو پریخانه می‌کند

دل می‌خورد غم من و من می‌خورم غمش

دیوانه غمگساری دیوانه می‌کند

آزادگان به مشورت دل کنند کار

این عقده کار سبحهٔ صددانه می‌کند

ای زلف یار، سخت پریشان و درهمی

دست بریدهٔ که ترا شانه می‌کند؟

غافل ز بیقراری عشاق نیست حسن

فانوس پرده‌داری پروانه می‌کند

یاران تلاش تازگی لفظ می‌کنند

صائب تلاش معنی بیگانه می‌کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۹

روی کار دیگران و پشت کار من یکی است

روز و شب در دیدهٔ شب‌زنده‌دار من یکی است

سنگ راه من نگردد سختی راه طلب

کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است

نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار

خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است

گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده‌اند

حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است

ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است

زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است

می‌برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست

خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است

بی‌تامل صائب از جا بر نمی‌دارم قدم

خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹

نیستم غمگین که خالی چون کدویم می‌کنند

کز می گلرنگ، صاحب آبرویم می‌کنند

گرچه می‌سازم جهانی را ز صهبا تر دماغ

هر کجا سنگی است در کار سبویم می‌کنند

گر چه بی‌قدرم، ولی از دیده چون غایب شوم

همچو ماه عید مردم جستجویم می‌کنند

می‌کننداز من توقع صد دعای مستجاب

مشت آبی گر کرم بهر وضویم می‌کنند

کار سوزن می‌کند با سینهٔ صد چاک من

رشتهٔ مریم اگر صرف رفویم می‌کنند

از ره تسلیم، چون شکر گوارا می‌کنم

زهر اگر صائب حریفان در گلویم می‌کنند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها