0

نان و پنیر شیخ بهایی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

نان و پنیر شیخ بهایی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه نان و پنیر شیخ بهایی گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

بهاء الدین محمد عاملی مشهور به شیخ بهایی از دانشمندان بنام عهد شاه عباس صفوی است. وی در سال ۹۵۳ هجری قمری در بعلبک متولد شد. در ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران مهاجرت کرد. وی تألیفاتی به فارسی و عربی دارد که مجموعهٔ آنها به ۸۸ کتاب و رساله بالغ می‌شود. از آثار او می‌توان به کشکول، دیوان غزلیات، جامع عباسی (در فقه)، خلاصةالحساب، تشریح الافلاک و دو مثنوی معروف " نان و حلوا" و "شیر و شکر" اشاره کرد. وی در سال ۱۰۳۰ هجری قمری در اصفهان دار فانی را وداع گفت. جنازهٔ او را به مشهد انتقال دادند و در مسجد گوهرشاد دفن کردند.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

و آن هم استحسان و رأی از اجتهاد

نه خبر از مبداء و نه از معاد

بر ظواهر گشته قائل، چون عوام

گاه ذم حکمت و گاهی کلام

گه تنیدت بر ارسطالیس، گاه

بر فلاطون طعن کردن بی‌گناه

دعوی فهم علوم و فلسفه

نفی یا اثباتش از روی سفه

تو چه از حکمت به دست آورده‌ای

حاش لله، ار تصور کرده‌ای

چیست حکمت؟ طائر قدسی شدن

سیر کردن در وجود خویشتن

ظلمت تن طی نمودن، بعد از آن

خویش را بردن سوی انوار جان

پا نهادن در جهان دیگری

خوشتری، زیباتری، بالاتری

کشور جان و جهان تازه‌ای

کش جهان تن بود دروازه‌ای

خالص و صافی شوی از خاک پاک

نه ز آتش خوف و نه از آب پاک

هر طرف وضع رشیقی در نظر

هر طرف طور انیقی جلوه‌گر

هر طرف انوار فیض لایزال

حسن در حسن و جمال اندر جمال

حکمت آمد گنج مقصود ای حزین!

لیک اگر با فقه و زهد آید قرین

فقه و زهد ار مجتمع نبود به هم

کی توان زد در ره حکمت قدم؟

فقه چبود؟ آنچه محتاجی بر آن

هر صباح و شام بل آنا فن

فقه چبود؟ زاد راه سالکین

آنکه شد بی‌زاد، گشت از هالکین

زهد چه؟ تجرید قلب از حب غیر

تا تعلق نایدت مانع ز سیر

گر رسد مالی، نگردی شادمان

ور رود هم، نبودت با کی از آن

لطف دانی؟ آنچه آید از خدا

خواه ذل و فقر، خواه عز و غنا

هر که او را این صفت حالی نشد

دل ز حب ماسوی خالی نشد

نفی، «لاتأسوا علی ما فاتکم»

یأس آوردش، شده از راه گم

نیست با وجه زهادت معتبر

نقد باغ و راغ و گاو و اسب و خر

گرچه اینها غالبا سد رهند

پای‌بند ناقصان گمرهند

آنکه گشت آگاه و شد واقف ز حال

داند از دنیا بود بس انفعال

مال دنیا را معین خود مدان

ای محدث «فاحذروا» را هم بخوان

حب دنیا، گرچه رأس هر خطاست

اهل دنیا را در آن، بس خیرهاست

حب آن، رأس الخطیات آمدست

بین حب الشیء و الشیء فرق هست

سیب، طعمش قوت دل می‌دهد

گه ز رنگش، طفل را دل می‌جهد

عاقل آن را بهر قوت می‌خورد

بهر رنگش، طفل حسرت می‌برد

پس مدار کارها، عقل است، عقل

گر نداری باور، اینک راه نقل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۲ - حکایت

روی از لذات جسمی تافته

لذت جان در عبادت یافته

قطعه‌ای از ارض بود او را مکان

کز سرای خلد می‌دادی نشان

صیت عابد رفت تا چرخ کبود

بس که بودی در رکوع و در سجود

قدسیی از حال او شد باخبر

کرد اندر لوح اجر او نظر

دید اجری بس حقیر و بس قلیل

سر او را خواست از رب جلیل

وحی آمد کز برای امتحان

وقتی از اوقات با وی بگذران

پس ممثل گشت پیش او ملک

تا کند ظاهر، عیارش بر محک

گفت عابد: کیستی، احوال چیست؟

زانکه با ناجنس، نتوان کرد زیست

گفت: مردی، از علایق رسته‌ای

چون تو، دل بر قید طاعت بسته‌ای

حسن حالت دیدم و حسن مکان

آمدم تا با تو باشم، یک زمان

گفت عابد: آری این منزل خوش است

لیک با وی، عیب زشتی نیز هست

عیب آن باشد که آن زیبا علف

خودبخود، صد حیف می‌گردد تلف

از برای رب ما نبود حمار

این علفها تا چرد فصل بهار

گفت قدسی: چونکه بشنید این مقال

نیست ربت را خری، ای بی‌کمال

بود مقصود ملک، از این کلام

نفی خر اندر خصوص آن مقام

عابد این فهمید، یعنی نیست خر

نه در اینجا و نه در جای دگر

گفت: حاشا! این سخن دیوانگان

این چنین بی‌ربط آمد بر زبان

پیش هر سبزه، خری می‌داشتی

خوش بود تا در چرا بگماشتی

گر نبودی خر که اینها را چرید

این علفها را چرا می‌آفرید؟

گفت قدسی: هست خر، نی خلق را

حق منزه از صفات خلق را

پس ملک، هردم صد استغفار برد

گرچه وی را ناقص و جاهل شمرد

با وجود نفی اقرار وجود

چون علفخوارش تصور کرده بود

بی‌تجارب، از کیا را علم نیست

کز علف حیوان تواند کرد زیست

هان، تأمل کن در این نقل شریف

که در آن پنهان بود سر لطیف

عابد اول در میان خلق بود

کسب آداب و عبادت می‌نمود

ورنه، چون داند عبادت چون کند؟

بر چه ملت طاعت بی‌چون کند

در اوان خلطه را خلق جهان

دیده بود او، آنچه دیده دیگران

بعد از آن کرد او تجرد اختیار

چون ندیده به ز طاعت، هیچ کار

بود عقلش فاسد و ناقص ولی

نه فساد ظاهر و نقص جلی

مرد عابد، دیده بد خر را بسی

هر یکی را لیک در دست کسی

گفت: اینها خود همه، از مردم است

هر یک از سعی خود آورده به دست

مالک ملک آمده هر کس به عقل

در تمسک، دست ما را نیست دخل

چون شد اینها جمله ملک دیگری

پس نباشد، حضرت رب را خری

او ندانسته که کل از حق بود

جمله را حق مالک مطلق بود

هر که را ملکیست، از ابناء اوست

هر که را مالیست، از اعطاء اوست

نزع و ایتایش به وفق حکمت است

هر که را گه عزت و گه ذلت است

هر کجا باشد وجود خر به کار

می‌کند ایجاد، از یک تا هزار

هرچه خواهد می‌کند، پیدا بکن

بی‌علاج و آلت حرف و سخن

عقل عابد را چو این عرفان نبود

با ملک کرد آنچنان گفت و شنود

هان! مخند ای نفس بر عابد ز جهل

هان، مدان رستن ز نقص عقل سهل

در کمین خود نشینی، گر دمی

خویش را بینی کم از عابد همی

گر تو این اموال دانی مال رب

بهر چه در غصب داری، روز و شب؟

گر بود در عقد قلبت آنکه نیست

مال، جز مال خدا، پس ظلم چیست؟

آنچه داری مال حق دانی اگر

پس به چشم عاریت، در وی نگر

زان به هر وجهی که خواهی نفع گیر

داده بهر انتفاع، او را معیر

لیک نه وجهی که مالک نهی کرد

تا شوی از خجلت آن، روی زرد

گر نکردی این لوازم را ادا

دعوی ملزوم کردن، دان خطا

عابد اندر عقل، گرچه بود سست

بود اخلاص و عباداتش درست

کان ملک، تا آن زمان آمد پدید

علت نقصان اجر وی بدید

تا که آخر، در خلال گفتگو

کرد استنباط ضعف عقل او

هست در عقل تو نیز این اختلال

نفی خر کرد او ز حق، تو نفی مال

در تو آیا هست اخلاص و عمل؟

پس چه خندی بر وی ای نفس دغل!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۳ - فی‌العقل

از برای نفس تا سازد عیان

از معانی، آنچه می‌تابد بر آن

چون جمال عقل، عین ذات اوست

نیستش محتاج عینی کو نکوست

بلکه ذاتش هم لطیف و هم نکوست

دیگران را نیز نیکویی به اوست

پس اگر گویی، چرا نیکوست عقل

خواهمت گفتن: نکو زان روست عقل

جان و عقل آمد، بعینه، جان نور

که بود از عین ذات او ظهور

او بذاته، ظاهر آمد، نی به ذات

فهم کن، تا وارهی از مشکلات

نیر اعظم دو باشد: شمس و عقل

جسم و جان باشند عقل و شرع و نقل

نور عقلانی، فزون از شمس دان

زانکه این تابد به جسم و آن به جان

نور عقلانی کند تنویر دل

نور شمسانی کند تنویر گل

شمس بر ظاهر، همین تابان بود

لیک باطن، از خرد ریان بود

گر تو وصف عقل از من نشنوی

گوش کن ابیات چند از مثنوی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۴ - قال المولوی المعنوی

گفت: ای خوشنام! غیر من بجو

ماجرای مشورت، با من بگو

من عدوم مر تو را، با من مپیچ

نبود از رأی عدو، پیروز هیچ

رو کسی جو که تو را او هست دوست

دوست بهر دوست، لاشک خیر جوست

من عدوم، چاره نبود کز منی

کژ روم، با تو نمایم دشمنی

حارسی از گرگ جستن، شرط نیست

جستن از غیر محل، ناجستنی است

من تو را، بی‌هیچ شکی، دشمنم

من تو را کی ره نمایم؟ ره زنم

هر که باشد همنشین دوستان

هست در گلخن، میان بوستان

هر که با دشمن نشیند، در ز من

هست اندر بوستان، در گولخن

دوست را مازار، از ما و منت

تا نگردد دوست، خصم و دشمنت

خیر کن با خلق، از بهر خدا

یا برای جان خود، ای کدخدا

تا هماره دوست بینی در نظر

در دلت ناید ز کین، ناخوش صور

چون که کردی دشمنی، پرهیز کن

مشورت با یار مهرانگیز کن

گفت: می‌دانم تو را ای بوالحسن

که تویی دیرینه دشمن دار من

لیک مرد عاقلی و معنوی

عقل تو نگذاردت که کج روی

طبع خواهد تا کشد از خصم کین

عقل بر نفس است بند آهنین

آید و منعش کند، واداردش

عقل، چون شحنه است، در نیک و بدش

عقل ایمانی، چو شحنهٔ عادل است

پاسبان و حاکم شهر دل است

همچو گربه باشد او بیدار هوش

دزد در سوراخ ماند، همچو موش

در هر آنجا که برآرد موش دست

نیست گربه، ور بود، آن مرده است

گربهٔ چون شیر، شیرافکن بود

عقل ایمانی که اندر تن بود

غرهٔ او حاکم درندگان

نعرهٔ او، مانع چرندگان

شهر پر دزد است و پر جامه کنی

خواه شحنه باش گو و خواه نی

عقل در تن، حاکم ایمان بود

که ز بیمش، نفس در زندان بود

عقل دو عقل است اول مکسبی

که در آموزی، چو در مکتب صبی

از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر

وز معانی و علوم خوب و بکر

عقل تو افزون شود بر دیگران

لیک، تو باشی ز حفظ آن گران

لوح حافظ، تو شوی در دور و گشت

لوح محفوظ است، کاو زین در گذشت

عقل دیگر، بخشش یزدان بود

چشمهٔ آن، در میان جان بود

چون ز سینه، آب دانش، جوش کرد

نی شود گنده، نه دیرینه، نه زرد

ور ره نقبش بود بسته، چه غم؟

کو همی جوشد ز خانه، دم به دم

عقل تحصیلی، مثال جویها

کان رود در خانه‌ای، از کویها

چون که راهش، بسته شد، شد بینوا

تشنه ماند و زار، با صد ابتلا

از درون خویشتن جو چشمه را

تا رهی از منت هر ناسزا

جهد کن تا پیر عقل و دین شوی

تا چو عقل کل، تو باطن بین شوی

از عدم، چون عقل زیبا رو نمود

خلقتش داد و هزاران عز فزود

عقل، چون از عالم غیبی گشاد

رفت افزود و هزاران نام داد

کمترین زان نامهای خوش نفس

این که نبود هیچ او محتاج کس

گر به صورت، وا نماید عقل رو

تیره باشد روز، پیش نور او

ور مثال احمقی، پیدا شود

ظلمت شب، پیش او روشن بود

کاو ز شب مظلم‌تر و تاری‌تر است

لیک، خفاش شقی، ظلمت خر است

اندک اندک، خوی کن با نور روز

ورنه چون خفاش، مانی بی‌فروز

عاشقی هر جا، شکال و مشکلی است

دشمنی هرجا چراغ مقبلی است

ظلمت اشکال، زان جوید دلش

تا که افزونتر نماید حاصلش

تا تو را مشغول آن مشکل کند

وز نهاد زشت خود غافل کند

عقل ضد شهوت است، ای پهلوان

آنکه شهوت می‌تند، عقلش مخوان

وهم خوانش آنکه شهوت را گداست

وهم قلب و نقد، زر عقلهاست

بی‌محک، پیدا نگردد وهم و عقل

هر دو را سوی محک کن زود نقل

این محک، قرآن و حال انبیا

چون محک، هر قلب را گوید: بیا

تا ببینی خویش را ز آسیب من

که نه‌ای اهل فراز و شیب من

عقل را، گر اره‌ای سازد دو نیم

همچو زر باشد در آتش او به سیم»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۸ - فی‌التحقیق

ای خوشا نفسی که شد در جستجو

بس تفحص کرد حق را کو به کو

در همه حالات، حق منظور داشت

حق ورا دانست، ناحق را گذاشت

گر چنینی، هر کتابی را بخوان

عاقبت، مأجوری خود را بدان

ورنه حق مقصود داری ای خبیث

بر تو حجت باشد این علم حدیث

رو تتبع کن وجود رأیها

تا شوی واقف مکانهای خطا

این چنین فرموده، شاه علم و دین

هادی عرفان، امیرالمؤمنین

هان، نگویی فلسفه، کل حق بود

آنکه گوید، کافر مطلق بود

آری! از وی می‌کند در دل خطور

بس معانی کز دهانت بوده دور

چون تصور کردش آنکو المعی است

دید دانست آنچه خود را واقعی است

چون تواند کرد عقل اثبات شیء

تا نمی‌فهمند شرح رسم وی

هم برین منوال دان ابطال آن

این بود قانون عقل جاودان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۹ - فی‌الفطره

ای لوای اجتهاد افراشته

روزهٔ هر روز، عادت ساخته

اهل وحدت را به شقوت کرده حکم

بسته‌شان در ربقهٔ صم و بکم

هان، مشو مغرور بر افعال خود

هان مشو مسرور بر احوال خود

این عبادتهای تو مقبول نیست

تا ندانی عاقبت، کار تو چیست

ای بسا نعلی که وارون بسته شد

شیشهٔ امن نفوس اشکسته شد

گبر چندین ساله‌ای در حین نزع

کرد بر حقیقت اسلام، قطع

عابدی با شد و مد و کش و فش

بهر ترسا بچه‌ای شد، باده‌کش

کار با انجام کار است و سرشت

ختم کاشف، از سرشت خوب و زشت

ای بسا بدطینت و نیکوخصال

ای بسا خوش طینت و ناخوش فعال

طینت بد، آنکه در علم ازل

رفته از وی ختم بر کفر و دغل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱۰ - در توحید

دست او، طوق گردن جانت

سر برآورده از گریبانت

به تونزدیکتر ز حبل ورید

تو در افتاده در ضلال بعید

چند گردی به گرد هر سر کوی

درد خود را دوا، هم از او جوی

«لا» نهنگی است، کاینات آشام

عرش تا فرش در کشیده به کام

هر کجا کرده آن نهنگ آهنگ

از من و ما نه بوی ماند و نه رنگ

نقطه‌ای زین دوایر پرگار

نیست بیرون ز دور این پرگار

چه مرکب در این فضا، چه بسیط

هست حکم فنا، به جمله محیط

بلکه مقراض قهرمان حق است

قاطع وصل کلمان حق است

هندوی نفس راست غل دو شاخ

تنگ کرده برو جهان فراخ

دارد از «لا» فروغ، نور قدم

گرچه «لا» داشت، تیرگی عدم

چون کند «لا» بساط کثرت طی

دهد «الا» ز جام وحدت، می

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۵ - فی اختلاف العقول

شعله‌ها هریک به حدی منتهی است

مشعلی از شمع جستن، ابلهی است

پس ز هر نفسی، فروغی ممکن است

چون به فعل آید، توانی گفت هست

سعی می‌کن تا به فعل آید تمام

ورنه خواهی بود ناقص، والسلام

سعی و تحصیل است و فکر اعتبار

ترک شغلی کان تو را نبود به کار

برحذر بودن ز طغیان هوا

زانکه افتد عقل از آن در صعبها

عبرتی گیر از چراغی، ای غنی

در غبار ابر، در کم روغنی

هان، تو بگشا چشم عبرت گیر خود

ساز عبرت رهنمای سیر خود

امتیاز آدمی از گاو و خر

هم به فکر و عبرت آمد، ای پسر!

چون شدی بی‌بهره از فکر ای دغل

دان که «کا لانعام» باشی، بل أضل

فکر یک ساعت تو را در امر دین

افضل آمد از عبادات سنین

ای خوشا نفسی که عبرت گیر شد

در علاج نفس، با تدبیر شد

تقوی قلب و صلاح واقعی

هم به فکر و عبرت است، ای المعی

ای رمیده طبع تو از ذی صلاح

کرده‌ای خود غیبت نیکان مباح

عالمی، گر پیرو سنت شود

مقصدش زان پیروی، غربت شود

چون رسد وقت نماز، از جا جهد

ترک صحبت داده، شغل از کف نهد

گوئیش: مرد ریاکاری بود

اهل مشرب را به دل باری بود

ور ز قید شرع بینی وا شده

لاابالی گشته، بی‌پروا شده

در عبادت کرده عادت، چون صبی

آخر وقت و اقل واجبی

صحبت هر صنف کافتد اتفاق

باشد اندر وسعت خلقش وفاق

نامیش با مشرب و بی‌ساخته

گوئیش: اصلا ریا نشناخته

بس سبکروح و لطیف و بامزه است

گوئیا، نان و پنیر و خربزه است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۷ - تمثیل

بی‌نمازی با یکی از اهل راز

خواست گوید علت ترک نماز

گفت : هر وقتی که کردم قصد آن

آفتی آمد به مالم، ناگهان

و آن دگر گفتش که من کردم نماز

مدتی بسیار و شبهای دراز

تا برون آیم ز فقر و احتیاج

گیرد آن دکان و بازارم رواج

حاصلی از وی توقع داشتم

چون نشد، یکبارگی بگذاشتم

این بود احوال جهال، ای عزیز!

این بودشان پایهٔ قدر و تمیز

واجبی را در خیال، این گمرهان

کرده‌اند از جهل خود، ممکن گمان

داده نسبت بخل یا غفلت به وی

در مقایل، خویش را دانسته شیء

غیر ممکن، کی ز ممکن کرد فرق

آنکه در دریای تشبیه است غرق

تا نشد اوصاف امکانیش فهم

کی تواند دید کوته، دست وهم

ساحت عزت، چه سان داند بری

از خلاء و سطح و بعد جوهری

تا ندانسته است اعراض عدد

بر چه معنی خواهدش گفتی احد

هرچه گوید، در رضا و در غضب

زان منزه‌دان، جناب قدس رب

گرچه تقدیس خداوند صمد

از ره تقلید هم ممکن بود

زان جهت گوییم: جمعی از عوام

یافته در سلک اسلام، انتظام

لیک، این اسلام، حکم ظاهر است

تا برون آید ز گبر و بت‌پرست

گرنه فضل از حق خود دارد قبول

کی شود مقبول تقلید اصول

بلکه آن تقلید هم از مشکلات

اصل مطلب چون بود از غامضات

ز آن، نبی مجمل رساند اول پیام

که در آن منظور بودش خاص و عام

رفته رفته، عقلها چون شد قوی

یافت بسطی مجملات معنوی

آنکه از علم سیر دارد خبر

کرده در اقوال معصومین نظر

دیده اجمالات و تفصیلاتشان

در تکلم، مختلف حالاتشان

سائلی پرسید از تفویض و جبر

تا شناسد، کیست در امت چو گبر

گفت: تفویض، آنکه اعمال تمام

حق مفوض کرده باشد بر آنام

راست گفت؛ این نیز تفویضی بدست

لیک، آن نه کز پیمبر واردست

چون نبودش تاب استعداد و درک

کرد زان تفسیر، این تفیض، درک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱۳ - فی ماهیة الذوات

هر یک از موجود، با طوری وجود

بهر او موجود شد، انسان نمود

بود امر ممکنی از ممکنات

در ازل ممتاز از غیرش به ذات

بود اما بودنی علمی و بس

حد علم ارچه نشد مفهوم کس

مأخذ کل، قدرت بی‌منتهی است

بی‌کم و بی‌کیف و أین و متی است

داشت از حق، بهر حق را هم ظهور

خواهی ار تمثیل وی، چون ظل و نور

ظل، قدرت بود، کل، قبل الوجود

هم ز حق، از بهر حق معلوم بود

چون معانیشان ز یکدیگر جداست

گر تو ماهیاتشان خوانی، رواست

زانکه ماهیت ز ماهو مشتق است

زان به هر یک صدق، تشبیه حق است

آنچه می‌گویم، همه تقریب دان

نیست جز تقریب در وسع بیان

این بیانات و شروح، ای حق شناس

جمله تمثیل و مجاز است و قیاس

وه! چه نیکو گفت دانای حکیم

از پی تمثیل قدوس و قدیم:

ای برون از فکر و قال و قیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱۵ - فی‌المناجات

بار الها، ما ظلوم و هم جهول

از تو می‌خواهیم، تسلیم عقول

زانکه عقل هر که را کامل کنی

خیر دارینی بدو واصل کنی

عقل، چون از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

در تعلم، هست دانا ناگزیر

استفاضه باید از شیخ کبیر

پس مرا، یارب، به دانایی رسان

تا ز شر جمله باشم در امان

تا به دل فائز شود، از فیض پیر

مر گرسنه، آنچه از نان و پنیر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱۱ - باقی سخن در توحید

می‌برد تا به خدمت ذوالمن

کش کشانش، دوشاخه در گردن

دو نهال است رسته از یک بیخ

میوه‌شان نفس و طبع را توبیخ

کرسی «لا» مثلثی است صغیر

اندر او مضمحل، جهان کبیر

هرکه رو از وجود محدث تافت

ره به کنجی از آن مثلث یافت

عقل داند، ز تنگی هر کنج

که در او نیست ما و من را گنج

«بوحنیفه» چه در معنی سفت

نوعی از باده را مثلث گفت

هست بر رای او به شرح هدی

آن مثلث، مباح و پاک ولی

این مثلث، به کیش اهل فلاح

واجب و مفترض بود نه مباح

زان مثلث، هر آنکه زد جامی

شد ز مستی، زبون هر خامی

زین مثلث، هرآنکه یک جرعه

خورد، بختش به نام زد قرعه

جرعهٔ راحتش، به جام افتاد

قرعهٔ دولتش، به نام افتاد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱۴ - فی مجانسة الذوات بالصفات

داشت هر ذاتی، چو در علم ازل

خواهش خود را به نوعی از عمل

بالسان حال کرد از حق سؤال

تا میسر سازدش در لایزال

گر میسر خیر شد، توفیق دان

گر میسر شر بشد، خذلانش خوان

نی میسر این جز الحان سؤال

گرچه بی‌مسول فعل آمد محال

لوم، پس عائد به اهل شر بود

ذیل عدل حق، از آن اطهر بود

لم این مرموز اسرار خداست

خوض دادن عقل را، در وی خطاست

گر به علم و حکمت حق قائلی

بر تو منحل می‌شود، بی‌مشکلی

ورنه اول رو تتبع کن علوم

خاصه، تشریح و ریاضی و نجوم

بین چه حکمتهاست در دور سپهر

بین چه حکمتهاست در تنویر مهر

بین چه حکمتهاست در خلق جهان

بین چه حکمتهاست در تعلیم جان

بین چه حکمتهاست در خلق نبات

بین چه حکمتهاست در این میوه‌جات

صافی این علمها خواهی اگر

رو به «توحید مفضل» کن نظر

کاندر آن از خان علم اله

بشنوی با حق، بیان ای مرد راه

علم و دانش، جمله ارث انبیاست

انبیا را علم، از نزد خداست

خواندن صوری نشد صورت پذیر

از معانی تنیست دانا را گزیر

نفس چون گردد مهیای قبول

علم از ایشان می‌کند در پی نزول

غایتش، گاهی میانجی حاصل است

مثل عقلی کاو به ایشان واصل است

عقل از بند هوی چون وارهد

روی وجهت سوی علیین کند

انبیا را چیست تعلیم عقول؟

گوش کن گر نیستی ز اهل فضول

کشف سر است آنچه بتوانند دید

نقل ذکر است آنچه باشدشان شنید

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱۲ - فی التکلیف والشوق

هان، مدان بیگار تکلیفان عام

هان! مدان ضایع رسالات و پیام

باید اول آید از حق نهی و امر

غیر مختص، نه به زید ونه به عمرو

ز استماع آن دو تا بارز شده است

شوق مکنونی که در نیک و بد است

امر و نهی شرع و عقل و دین ز رب

شرط شوق این و آن دان، نه سبب

شرط اصلا محدث مشروط نیست

گرچه از بهر حدوثش، بودنی است

گر نباشد بارش نام از سما

از زمین کی روید اقسام گیا

گل، به فیض عام، روید از زمین

لیک این باشد چنان و آن چنین

این یکی خارست آن یک گل به ذات

هر یکی دارد ز ذات خود صفات

سنبل و گل، بهر روییدن دمید

خار و خس را بهر تون او آفرید

بارش اینها را چنین حالات داد

پس به بارش، حال ذات از وی نزاد

گر نکردی فهم، بگذر زین مقال

خویش را ضایع مکن اندر جلال

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها