0

کنز الحقایق شیخ محمود شبستری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق الدنیا سجن المؤمن

چو دنیا مومنان را هست زندان

مشو ساکن درین زندان چو رندان

چو دانستی که سجن مومنان است

کسی کو را نخواهد مومن آنست

اگر تو مومنی حب وطن دار

برای آن وطن چیزی به دست آر

ببین تا از کجایی در حقیقت

چو تا آنجا روی اینک طریقت

وطن‌گاه تو گر دنیاست باری

دو سه روز آمدی اینجا به کاری

اگر دنیا تو را همچون بهشت است

یقین دان کافری اینست و زشتست

برو مومن شو از خواهی نکوئی

که گر مومن شوی دنیا نجوئی

بدانی گر شوی عارف در اینجای

که در سجنی و داری بند بر پای

بکوشی تا ازو یابی نجاتی

نجاتی کاندر او باشد حیاتی

حیات جان تو از علم و دینست

چو دریابی یقین دانی که اینست

به سجن اندر کسی شادان نباشد

اگر باشد به جز نادان نباشد

که گر در سجن میری بی‌خبروار

به سجّینت کشد آنجا نگونسار

بکن جهدی و بیرن شو ز زندان

به دانائی و بگذارش به نادان

نشان مومنان دانسته‌ای چیست

ارادت سوی آن عالم که باقی‌ست

برو جان پدر روئی به ره آر

ز فانی بگذر و باقی به دست آر

بهشت و دوزخت در توست و با توست

چرا بیرون خود می‌جوئی اس سست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در بیان نهایت عشق است

به صورت آدمی کرده است نقاش

اگر مردی به معنی آدمی باش

چو سلطان خود کند حالی رسولی

رسولی دیگری باشد فضولی

چو آب آمد تیمم نیست در کار

چو روز آمد چراغ از پیش بردار

چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار

یقین دلاله شد معزول از کار

به شهری چون درآید شهریاری

نماند شحنه را در شهر کاری

چو عشق آمد چه جای عقل رعناست

که کار عشق بدمستی و غوغاست

در آن منزل که عشق آمد ستیزان

نباشد عق آنجا جز گریزان

چو عشق آمد چه جای عقل و هوشست

چو گوید عشق عقل آنجا خموش است

در آن منزل که آمد عشق کاری

در آمد عقل چون طفلان بزاری

اگرچه کارها از عقل شد راست

ولیکن کار با عشق بالاست

در تحقیق را صندوق عشق است

رسول عاشق و معشوق عشقست

اگر معشوق را عاشق نبودی

که گفتی این حقایق که شنودی

ز فیض عقل می‌بین نور راهت

ولی در عشق می‌دانی پیشگاهت

دو حالست ای اخی در عشق پنهان

که پیدا می‌شود در عاشقی آن

بود در راستی اول مقامش

میان عشق و مستی کشت نامش

چو شد عاشق تهی از خود فنا دان

چو پر گردد ز معشوقش بقا دان

چو حاضر گشت جانان کیستم من

چو غایب باشم از وی چیستم من

اگر صد سال می‌سازی بضاعت

بسوزد عشق اندر نیم ساعت

کسی کو عاشق است اندر مجازی

ندارد عشق صورت را نیازی

اگر تو عاشقی اندر حقیقت

نشان خواهند از تو در طریقت

نشانش چیست ترک خویش گفتن

شدن قربان و ترک کیش گفتن

سخن در عاشقی بسیار گویند

ولی نی اینچنین اسرار گویند

همی گویم حدیثی در بیانش

ز سر عشق می‌آرم نشانش

در گنج معانی باز کردم

پس آنگه این سخن آغاز کردم

سخن نیکست اگر تو نیک دانی

نه در معنی و در صورت بمانی

چو بشناسی به دل یک یک دقایق

فرو آید به جانت این حقایق

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مثال

مثالی گویمت بنیوش آن را

که نشنیدست هرگز گوش آن را

هر آن شاهی که شاهی نیک داند

یکی سرهنگ را بر در نشاند

که تا نامحرمان را دور دارد

که شه در خلوت در آنجا سور دارد

کسی باید که نیک و بد بداند

در آرد نیک را و بد براند

نبد عرفان کسی را اندر این راه

بجز شیطان ز سرهنگان درگاه

حقیقت کار شیطان در میان نیست

ز لعنت کردنش چندان زیان نیست

چو مال و خلق را در خیل او کرد

برای مال خلقی میل او کرد

بجز اغوا خرد باری ندارد

ولی با خاصگان کاری ندارد

تو خود را خاص کن تا راه یابی

که تا عامی ز شیطان در عذابی

چو تو در دست نفس خود زبونی

منال از دست شیطان برونی

ز اول نفس خود را کن مسلمان

پی آنگه لعن کن بر نفس شیطان

چو می‌دانی به معنی لعن دوری‌ست

به دل زو دور شو لعن زبان چیست

تو نفس خویش را لعنت کن ای دوست

که دشمن‌تر کسی از دشمنان اوست

یقین دان کار شیطان را تمامت

به پیدا کردن این باشد قیامت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق مراتب نفس

چو می‌خواهی بدانی نفس و شیطان

تو شیطان کفر نفس خویش می‌دان

اگر نفس تو اماره است شیطان

چو لوامه شود گردد مسلمان

چو باشد تند اماره است نامش

بود لوامه چون کردند رامش

نه آخر مصطفی گفته چنین است

که با هر نفس یک شیطان قرینست

مرا هم بود اندر نفس شیطان

ولیکن شد به دست من مسلمان

ز تو گر عقل و دانایی پذیرد

کند ترک بدی تقوا بگیرد

پس آنکه چون نماند هیچ کاری

بگیرد اندر آن منزل قراری

رسد اندر مقام ملهمه نفس

بیابد عقل دور از واهمه نفس

در آن منزل که حاصل گشت کامش

به معنی مطمئنه گشت نامش

چو نفست مطمئنه شد به ایمان

بدو پیوند وانگه رو به ایقان

حیاتی باشد آنجا جاودانی

چنین است ای پسر مولود ثانی

رها گردد در ایقان لهو و لعبش

ندای ارجعی آید ز ربش

بدان رای رجوع آن رای روح است

چو دریابی به جان و دل فتوح است

معانی بس عزیز است و رقیق است

تفکر بیشتر کن چون دقیق است

اگر حالی ندانی این معانی

توقف دار هم روزی بدانی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق عیسی و دجال

دو چشمست آدمی را بی ضرورت

برای دیدن معنی و صورت

یکی چشم چپ است و آن دگر راست

ز هر دو بیند آن مردی که بیناست

دو چشمت در حقسقت هست یعنی

یکی در صورت و دیگر به معنی

نبیند چشم صورت جز هوا را

به چشم معنوی بیند خدا را

بدان کاین چشم صورت چشم دنیاست

ولیکن چشم معنی چشم عقبی است

کسی کز چشم معنی هست اعور

نبیند آخرت را ای برادر

که چشم چپ جز از دنیا نبیند

چو دنیا دید هم دنیا گزیند

کسی کش میل جمله سوی دنیی است

به چشم راست چون دجال اعمی است

مثال تن خر و عیسی است جانت

اگر عیسی صفت باشد روانت

چو جان نادان بود دجال باشد

چو دانا گشت عیسی حال باشد

ز نطق عیسوی گیرد نشان جان

شود از علم زنده جان نادان

خر و دجال و عیسی جز یکی نیست

یقین دان اندر این معنی شکی نیست

اگر دانا بود عیسی است بر خر

که نادان خر بود وز خر فروتر

چو دانستی یقین عیسی و دجال

ز راه علم معلومت شد این حال

ببین تا زین دو یک بر خر کدامست

بدان نامش بخوان اینت تمام است

به چشم راست چون دجال اعمی است

به چشم چپ نظر او را به دنیا است

کسی کش سوی دنیا میل باشد

یقین دجال را در خیل باشد

چو دانستی خروج خیل دجال

چو بینی خیل او بگریز در حال

ببُر زین خیل دجالی به مردی

مرو پیشان که زیشان نگردی

نبی گفته مرو آخر زمانه

به دنبال دف و چنگ و چغانه

مبادا کز پیش دجال باشد

که در مانی که او نیکال باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در شناخت مهدی سلام الله علیه

بسی گفتند از عیسی و مهدی

مجرد شو تو هم عیسی عهدی

ز مهدی گرچه روزی چند پیشی

بکش دجال خود مهدی خویشی

نمی‌دانی که کفر و دین چه معنی است

حقیقت کفر و دین دجال و عیسی است

به حق گویا شو از باطل خمش باش

چو عیسی نبی و دجال‌کش باش

چو تو عیسی جان خود ندانی

چه دانی عیسی آخرزمانی

چو تو در معرفت چون طفل مهدی

چه دانی قدر علم و مهر مهدی

به علم عیسوی کن چشم روشن

که تا باشد که بتوانیش دیدن

که گر در جهل خود دایم نشینی

چو مهدی پیشت آید هم نبینی

نبی را گرچه قومٌ ینظرون بود

خطاب از جهلشان لایبصرون بود

کسی کو چشم معنی و بیان دید

یقین او روی پیغمبر عیان دید

چو عمر از جهل پایان کرده باشی

ز جهل از عهد مهدی مرده باشی

برو از علم مهدی نسبتی گیر

جوانمردی کن و بشنو ازین پیر

که تا مهدی تو را مکشوف گردد

چو در آخرزمان معروف گردد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق رزق

یقین دان رزق جان از علم و دین است

نباشد جز به سعی انسان یقین است

تن از دنیا و رزق او طعام است

دل از عقبی طعام او کلام است

به رزق تن شدی عمری گرفتار

چو خواهی عمر رزق جان به دست آر

به جان از طالبان علم و دین شو

اگر اینجا نیست سوی شهر چنین شو

چنان کاین رزق تن از نان و آبست

حقیقت رزق جان از علم کتابست

به حکمت گر بخوانی آن کتابت

یقین آن بس بود روز حسابت

و ما من دابه فی الارض گفته است

نه بر من هست رزق فرض گفتست

مگر باور نمی‌داری ز حق آن

که می‌سوزی به جان از بهر یک نان

مکن از بهر خوردن خلق‌سوزی

که با روز تو خواهد بود روزی

مرو چندان به دنبال نواله

طلب آن کن که با تو شد حواله

تو را گفته است رزق جان به دست آر

که رزق تن آید به خروار

تو را چون پادشا بر خوان نشاند

گرسنه بر در اسیت نماند

توکل بر خدا باید همیشه

نه بر تیر و کمان و کار و پیشه

به صنعت هر کسی دارد امیدی

نباشد بر خداشان اعتمیدی

به خلاقیش جمله خلق دانند

ولی رزاقیش را در گمانند

هر آن کس را که باشد عقل داند

چو جانت داد بی روزی نماند

چو جانت داد بر تن کرد فیروز

معین کرد زرق تن همان روز

به تن می‌خور همیشه آب و نان را

به جان می‌جوی علم خاص جان را

چو بشناسی که‌ای و از کجائی

بدانی عاقبت سر خدائی

مرا زان شمه معلوم گشته است

سوی الله این دمم مفهوم گشته است

به هر جائی که هستم در شب و روز

همی گویم به آه گرم و دلسوز

خداوندا دلی بخش این گدا را

که اندر وی نبیند جز خدا را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق قیام قیامت

چو بهتر در زمانه علم و جانست

بدان کین علم جان آخر زمان است

ز اول تا به آخر هرچه گفتم

چو دُر ناسفته بود اکنون بسُفتم

بدان این نفس و قلب اول که او کیست

بدان این روح و عقل آخر که او چیست

نزول وحدت است امروز کثرت

عروج کثرت مرد است وحدت

چو دریا قطره شد آبش نخوانند

چو باران سیل شد دریاش دانند

به صورت نام‌ها بسیار باشد

ولی معنی یکی ناچار باشد

شریعت با قیامت هر دو جفتند

سخن چون من درین معنی نگفتند

مرا زین هر دو جز اظهار حق نیست

بدان اظهار حق جز این نسق نیست

به دنیا حکم تن باشد شریعت

قیامت حکم جان باشد حقیقت

به تن علم شریعت کش که بار است

به حان علم قیامت کان به کار است

به تن کار شریعت کن تمامت

که نافع علم جان شد در قیامت

کسی کو علم جان و دل نداند

قیامت همچو خر در گل بماند

عمل با علم باید در شریعت

که نبود خوب صورت بی حقیقت

قیامت واحد و کوهست قهسار

به حکمت می‌کند در علم خود کار

قیامت کرد در حکم شریعت

قیامت خود بود حاکم حقیقت

نه سلطانی بود آنجا نه شاهی

نباشد هیچ امری جز الهی

سخن گرچه نکو گفتم به کامت

ولی کردم قیامت را تمامت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق میزان

ندانی چیست تحقیق ترازو

که می‌سنجد عمل بی دست و بازو

بگویم با تو یک یک سر میزان

ولی بشنو به شکل بی تمیزان

تو پنداری ترازوی قیامت

چنین باشد که در دنیا تمامت

بود شاهین آن عقل ای برادر

که پیدا می‌کند هم خیر و هم شر

بود یک کفه‌اش دنیا و کردار

دگر کفش بود عقبی و مقدار

اگر باشد تو را کردار نیکو

مقابل باشدت مقدار نیکو

اگر باشد سبک میزان به دنیا

به طاعت کی جزا یابی به عقبی

ز کس گر تو برنجی وز تو رنجند

بسوزی چون عمل‌های تو سنجند

هر آن چیزی که در آن کار تو باشد

یقین در پلهٔ بار تو باشد

اگر با خویش نیکی نیک می‌باش

چو خواهی کشت تخم نیک می‌پاش

که تا از یکی هفتصد بروید

وگر بد کاشتی هم بد بروید

بیان این ز من بشنو به تحقیق

که صدقست این سخن نزدیک صدیق

میان خیر و شر جز عقل هشیار

که داند فرق کرد اندر همه کار

همه کار نکو از عقل می‌دان

چو نبود عقل کم باشد ز حیوان

هر آن چیزی که باشد سخت دشوار

به میزان خرد سنجند هموار

بیان صورت و معنی میزان

بگفتم هان همینست ای عزیزان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق نماز

خشوع مومنان جان نماز است

از آن معنی که با او دوست راز است

اگر از جان و دل با حق به رازی

یقین می‌دان که دایم در نمازی

اگر چه افضل طاعت نماز است

فضیلت بیشتر اندر نیاز است

مصلی را فلاح اندر خشوع‌ست

خشوع دوستان در عین جوع‌ست

ازیرا جوع باشد قوت مردان

شکم چون پر شود می‌دان ز شیطان

ببُر از خلق و با حق گیر پیوند

به کلّی اقتدا کن رکعتی چند

ز اول بفکن این دنیا پس سر

پس آن گاهی بگو الله اکبر

ز خاطر دور کن افعال مَنهی

به قول و فعل گو وجّهت وجهی

چو استادی دوانستی که جای‌ست

به هر سویی که روی آری خدای‌ست

چو میدانی که نیت چیست باری

به نیت کن چو خواهی کرد کاری

قرائت چیست با حق راز گفتن

نیاز خویش با حق باز گفتن

حضور قلب می‌باید در این کار

اگر داری وگرنه رو به دست آر

اگر چه ما نمازی می‌گزاریم

ولی در وی حضور دل نداریم

خداوندا حضوری بخش ما را

اجابت کن به فضلت این دعا را

تو را تا بود تو اندر وجود است

تنت فارق چو شیطان از سجود است

ولی چون بود خود را ترک کردی

برو کن سجده اکنون زانکه مردی

برو نیت نکو کن پس قدم نه

که نیت مومنان را از عمل به

نماز پنج وقتی سهل باشد

توان کردن چون این کس اهل باشد

نماز مومنان این بُد که گفتم

به یک معنی و دیگرها نهفتم

نماز مخلصان برتر از این‌ست

ندانستی‌ش پنداری همین است

نمازی کان به حق دین را ستون‌ست

یقین می‌دان صلوه دائمون‌ست

بسی خفتی کنون برخیز از خواب

جماعت فوت خواهد گشت دریاب

نخست از فاتحه بشناس خود را

بخوان پس قل هو الله احد را

نماز معنوی زان علی بود

که جان او ز نور حق جلی بود

که پیکان برکشیدش مرد از پای

نجنبید از حضور خویش از جای

تو هم گر عابدی بگذار عادت

که این‌ست ای اخی سر عبادت

نمازی کز سر صدق و صفا نیست

اگر در کعبه بگذاری روا نیست

مکن سهو نمازت در ره دین

بخوان یک راه ویل للمصلین

نمازی کان به سهو آری تمامت

جزایش ویل باشد در قیامت

برو جان پد بشنو ز محمود

کز اینش جز نصیحت نیست مقصود

نماز از صدق کن کان‌ست اولی

که تا یابی جزایش قرب مولی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در نشر

دلیل است ای اخی بر حشر و نشرت

چنان کت نشر باشد هست حشرت

چه می‌کاری ببین از خیر و از شر

همان خواهی درودن روز محشر

بدان گر پاکی است امروز کارت

یقین با او بود فردا شمارت

بدین صورت که اینجا مرده باشی

بدان خیزی گر اینجا برده باشی

در این معنی تفاوت نیست یک جو

کسی گوید تفاوت هست مشنو

ز خیر و شر ببین تا چیست کردت

که جز گردت نخواهد گشت کردت

یقین می‌دان چو کشتی کرده باشی

همان چیزی به دست آورده باشی

نگه دارند آن‌ها را تمامت

همان آرند پیشت در قیامت

در آن منزل یقین می‌دان ضرورت

نبندد جز عمل‌های تو صورت

اگر نیکوست آن صورت بهشت است

وگر نه دوزخی باشد که زشت است

چو دستت می‌دهد امروز کشتی

بکن کز وی به فردا در بهشتی

مجو افزون از آن فردا مزیدی

که نبود ای اخی هر روز عیدی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق حج و ارکان آن گوید

هر آن امری که فرمودت به جای آر

به کعبه روی خود سوی خدا آر

چو کردی نیت از اول نکو کن

از آن پس اعتماد خود بر او کن

بدان نیت شوی درویش حاجی

که کردی با خدای خویش ناجی

ز بهر آن که باز آئی و مردم

زر و سیمت دهند و نان و گندم

که پنداری که کاری کرده باشی

و یا حجی به جای آورده باشی

برو بشکن همه بت‌های پندار

چو ابریشم شو از استرک بی‌زار

فدا کن جان و دل که این‌ست طاعت

اگر هستت ز حق این استطاعت

هر آنچه آمد به تو آن از خدا بین

پس آنکه مرده را این‌ها صفا بین

ز جهل خویش بگریز و روان شو

به سعی از سوی علم حق دوان شو

وفا کن عهد و میثاقی که حق‌ست

حجر را بوسه ده کان دست حق‌ست

رها کن پای باطل دست حق گیر

از آن پس کوی در عرفان گیر

در حق گیر و رو کان باب نیکوست

پس آنکه دست در حلقه زن ای دوست

چو اسمعیل جان خود فدا کن

به اسمعیل آنجا اقتدا کن

پس آنکه عید کن زیرا که عید است

خوشا عیدی که فارق از وعید اسن

بکش آن نفس شوخت بهر رحمان

که این‌ست ای برادر سرّ قربان

برون آی از نهفت صورت دوست

به صحرای معانی شو که نیکوست

چو عید اول و آخر بدانی

چو عیسی مانده دور آسمانی

خداوندا چه ما را عید دادی

به عیدی روزهٔ ما گشادی

چه از تقلید یابی نور تحقیق

بدانی معنی ایام تشریق

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در حسب حال و ختم کتاب گوید

سخن در سینه زین بسیار دارم

نمی‌گویم که عمری کار دارم

چو در کار است با گفتار کردار

پی کردار کرد و ترک گفتار

نه گفتار است تنها جمله کارم

که از کردار دارم هرچه دارم

برای غیر این گفتار بوده است

وگرنه کار من کردار بوده است

بگویم چیست کارم ترک دنیا

بگویم چیست بارم میل عقبی

گرفتم ترک دنیا کارم این بود

ببستم بار عقبی بارم این بود

ز دنیا و ز عقبی گشتم آزاد

سر و کارم کنون با دوست افتاد

ازین پس کار من یکتاست با دوست

یکی باید دوئی آنجا نه نیکوست

بر این معنی سخن را ختم کردم

که ختم است این سخن بر من که مردم

چنان مردی که الحق مرد باشد

که از عقبی و دنیا فرد باشد

تو هم گر وارهی همدرد گردی

یقین دانم به معنی مرد گردی

اگر ار خلق بُرّی با خود آئی

ز خود بًرّی از آن پس با خدائی

برای دوست کم کن دشمنی را

به حق دوستی بفکن منی را

مجو از بهر نفس خود مرادش

که گردد از مراد افزون عنادش

ولی چون کم شود از دل مرادت

کند در نامرادی دوست شادت

مریدی هست میلش سوی دنیا

مریدی هست میلش سوی عقبی

ارادت بعد از این بر سوی حق کن

مریدی گر کنی بر این نسق کن

اگر مردی ز خود گردی تو بیزار

به مردی روی خود سوی خدا آر

چه می‌خواهی بری در معرفت گوی

خدا بین و خدا دان و خدا گوی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق موتوا قبل ان تموتوا

بمیر ای بی‌خبر گر می‌توانی

به مرگی کان به است از زندگانی

بمیر از باطل و زنده به حق باش

چو هستی طالب حق زین نسق باش

در این روز دو سه کت داد حق مهل

بکن جهدی و دل خالی کن از جهل

به جای جهل پر علمش کن ای دوست

که چون مغز است علم و جهل چون پوست

خوشا وقت کسی کو پیش از مرگ

شود بیدار و سازد مرگ را برگ

اگر در جهل عمرت می‌شود فوت

کجا یابی امان از مالک الموت

مترس از مرگ صورت زانکه سهلست

بتر مرگ ای برادر مرگ جهلست

چو از دنیا بمیرد مرد دانا

به سوی آخرت راند توانا

بدانی گر بمیری اندرین تو

که موتوا این بود قبل ان تموتوا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در حکت و موعظت

تو نفست دل کن و دل را چو جان کن

پس آنگه سوی جانان روان کن

برهنه دار تن کوتاه کن دست

شکم را گرسنه می‌دار پیوست

به زیر پای کن نفس و هوا را

که تا باشد ببیند دل خدا را

ز مبدأ آمدی نادان در اینجای

سعادت را ندانستی سر و پای

ز غفلت بی‌خبر ز آغاز و انجام

نه از معنی به صورت آدمی نام

ولی چون پر کنی علم و عبادت

شوی مرغی که پری تا سعادت

چو عیسی گفت اول چون بزادی

مثال بیضه در فرش اوفتادی

بدانش گر نپّری بار دیگر

کجا دانی از عرض برتر

به حکمت گر دیرین معنی بکوشی

فرشته‌وش لباس علم پوشی

مجرد کردی از دنیا به طاعات

چو عیسی راه یابی در سموات

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:20 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها