0

کنز الحقایق شیخ محمود شبستری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

کنز الحقایق شیخ محمود شبستری

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه کنز الحقایق شیخ محمود شبستری گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

سعدالدّین محمود بن امین‌الدّین عبدالکریم‌بن یحیی شبستری (معروف به شیخ محمود شبستری) یکی از عارفان و شاعران سدهٔ هشتم هجریست. سال تولّد او را گوناگون و از جمله ۶۸۷ ه.ق. دانسته‌اند. محل تولّد این عارف نام‌آور قصبهٔ شبستر در نزدیکی شهر تبریز است. او در سال ۷۲۰ ه.ق. در سنّ ۳۳ سالگی وفات یافته و در زادگاهش شبستر مدفون است.

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام آن که اول کرد و آخر

به نام آن که ظاهر کرد و باطن

خداوند منزه پاک و بی عیب

که عالم را شهادت کرد از غیب

به هر وصفی که خوانی در شریعت

در آئی انس میدان در طریقت

توان اندر صفاتش ره بریدن

ولی در ذات او نتوان رسیدن

به دانش در صفاتش ره نیابند

به کلّی سوی ذاتش چون شتابند

بسی گوشند و گویند از صفاتش

ولی عاجز شوند از کنه ذاتش

نبی گفتا صفات او ندانند

که اندر ذات او چون ابلهانند

کسی کو ظن برد کاو هست واصل

یقین دانم ندارد هیچ حاصل

کمال معرفت شد ما عرفناک

از آن گفتند خالصان ما عبدناک

هزاران قرن اگرچه علم خوانند

سزاوار صفاتش هم نخوانند

تفکر را نماند آن جا مجالی

به جز حیرت ندارم هیچ حالی

نخواهم آن چه گوید مرد گمراه

از آن گفتارها استغفرالله

به قدر فهم و عقل خویش گویند

یقین دارم اگر چه بیش گویند

نگویم که چنان و که چنین کرد

که گاهی آسمان و گه زمین کرد

ولی دانم که او از امر واحد

همه موجود کرد و اوست واحد

یکی را در یکی زن هم یکی دان

یکی از ذات پاکش بیشکی دان

نه از روی عدد کز راه وحدت

یکی دانَش نه چون هر یک ز صفوت

بدان دارد که می‌بینم عیانش

به گفتن در نمی‌گنجد بیانش

سخن ترسم که در توحید رانم

که در تشبیه و در تعطیل مانم

هر آن چیزی که بتوان گفت این‌ست

که آن یک آسمان، این یک زمین است

زمین و آسمان اندر بیانش

هر آن چیزی که هست او داد جانش

مر او را می‌رسد از خلق تحسین

تعالی خالق الانسان من طین

ملائک در مقام خویش هر یک

به علم خویش می‌دانند بی شک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در حقیقت اسلام فرماید

چه فرق‌ست ای پسر از جسم تا جان

چنان دان فرق از اسلام و ایمان

بدان کاسلام باشد حکم ظاهر

بود ایمان نصیب جان طاهر

تو شرح صدر از اسلام می‌دان

که مکتوب است اندر قلب ایمان

مسلمانی به دنیا سود دارد

بود ز دهر هرکه او بهبود دارد

مسلمانی همین قول زبان‌ست

چو گفتی خون و مالت در امان‌ست

ولی در آخرت ایمان‌ست در کار

برو مومن شو ای مسلم دگر بار

اگر با تو کسی بد کرد بد کرد

تو عفوش کن که او بر جان خود کرد

چو همسایه ز تو ایمن شد ای یار

شدی مسلم همین معنی نگه دار

در اسلام باشد سوی دنیا

در ایمان بود در کوی عقبی

ورای هر دوان راهی‌ است برتر

بکوش آنجای رس زین هر دو بگذر

به علم ار بگذری از اسلام و ایمان

یقین اندر رسی در ملک ایقان

یقین گردد تو را سر خدائی

نجوئی بعد از این او وی جدائی

اگر امروز بشناسی یقینی

یقین می‌دان که فردا هم به بینی

کسی کاینجا نیست از معرفت بار

نه بیند اندر آنجا هیچ دیدار

ز تن بگذر برو در عالم جان

که حالی جان رسد آنجا به جانان

تنت آنجا به کلی فقد گردد

بهشت نسیه حالی نقد گردد

بهشتی نه که می‌جویند هر کس

بهشتی کاندرو حق باشد و بس

بهشت عامیان پر نان و آب‌ست

به صورت آدمی لیکن دواب است

که جان آدمی زنده به علم است

کدامین علم انکش بار حلم است

مسلمانی که این ایمان ندارد

تنی دارد ولیکن جان ندارد

کسی کز چشم دل گشته است اعمی

وی از اموات می‌دان نی ز احیا

حیات عاریت را نیست مقدار

حیات اصلی از مردی به دست آر

مرا زین کشف سرّ این بود مقصود

که بنمایم مقام پاک محمود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکایت

چه نیکو گفت آن پیر سخندان

بدان عامی سرگردان و حیران

که صوفی و امام و شیخ و زاهد

سه ماهه دار و قرآن خوان و عابد

مرقع‌پوش و صاحب تاج و کشکول

میان مردمان گردیده مقبول

خطیب و واعظ و مفتی و قاضی

مدبر بر وقوف حال و ماضی

همه گشتی و شد کارت به سامان

کنون وقت‌ست اگر گردی مسلمان

مسلمانی ورای این مقام است

بگویم با تو رمزی کان کدام است

به کس مپسند آنچت نیست درخور

مسلمانی همین است ای برادر

ولی ایمان ورای این و آن‌ست

که ایمان علم خاص الخاص جان‌ست

چو یشناسی یقین تو این معانی

حقیقت سر ایمان را بدانی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق حقیقت

به کلی دور شو از رسم و عادت

بگو از جان و دل قول شهادت

برو در پیش کُن یک راه جان را

که قدری نیست اقوال زبان را

به اخلاص و یقین کن کار خود راست

که حق از بندگان خود همین خواست

بگویم تا بدانی چیست اخلاص

که قول و فعل تو حق را بود خاص

شهادت را حقوق‌ست و حدود است

چو بشناسی و بگذاری چه سود است

تو پنداری بدین قول رستی

شود فردا حمارت زانکه مستی

مسلمان نیست از تو جز زبانت

منافق این بود کردم بیانت

نفاق ای بی‌خبر چیزی دگر نیست

زبان گویان و دل را زان خبر نیست

مسلمان گشتة اکنون به یک عضو

به کل شو زانکه نافع نیست یک جزو

اگر دل با زبان یکسان کنی تو

هر آنچت گفت حق فرمان کنی تو

مسلمان حقیقت گشته باشی

ز شرک مشرکان بگذشته باشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق طهارت

ز دنیا و ز دنیادار شو دور

مباش از بهر دنیا بیش رنجور

که دنیا چون رباط است اندر این راه

بباید رفتنت زین جای ناگاه

ز نیک و بد هر آنچت خلق گویند

تو منت دار زانکت جامه شویند

کسی کت جامهٔ تن پاک شوید

یقین می‌دان که از تو سیم جوید

بدین معنی کسی کت جامهٔ جان

بشوید دار ازو منت فراوان

تن تو جامهٔ جان‌ست ای دوست

ولی وقتی که پاکیزه است نیکوست

غبار جامهٔ تن شوخ و چرک‌ست

ولیکن شوخ جان از کفر و شرک‌ست

لباس تن به آب جوی می‌شوی

طهور جان ز آب علم و دین جوی

ز خشم و کینه و از شهوت و آز

درونت پاک کن آنگه وضو ساز

از یراکر نباشد جان نمازی

اگر چه در نمازی بی‌نمازی

حدث دنیاست زیرا هست مردار

به ترک تا حدث از پیش بردار

چو دنیا را پیمبر خوانده جیفه

مکش جیفه دگر در بند نیفه

به توبه کوش تا یابی انابت

حقیقت این بود غسل جنابت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق زکوة

چو دانستی عماد دین صلوه است

از آن پس در پیش آتو الزکوه است

زکوه مال جندانی که حالست

برون می‌کن چو دانی شوخ مال‌ست

چو بینی مستحق از طعم و طیبی

نصابت چون بود می‌ده نصیبی

زکوه صورتی بعد از نصاب‌ست

ولی فردا انصاب اندر حساب‌ست

به امر شرع بی ترسی و بیمی

بباید دادنت از بیست نیمی

ز مال گوسفند و غلّه و زر

زکوه فطر نیز آمد بر سر

زکوه فطر از آن بر سر فکندند

که تا معلوم گردد خلق چندند

زکوه مال دادی کشت مالت

بحصن اندر وز آن نبود وبالت

زکوتی را که دادی بهر جنت

مکن باطل به ایذا و به منت

به هر چیزی زکوتی هست بر ما

ز سیم و غلّه و انگور و خرما

مرا در کیسه نقد این بد گشادم

زکوه نقد خویش از علم دادم

بگیر از من زکوه از مستحقّی

که حق‌ست این زکوه از مرد حقی

زکوه اولیا دانستهٔ چیست

فدا کردن به جای نیمهٔ بیست

زکوه صادقان خود ترک مال‌ست

نمی‌دانم که ایشان را چه حال‌ست

چو خواهی این سخن را عین تحقیق

بکن تقلید از بوبکر صدیق

فدا کرد او همه نی نیمی از بیست

که دانست آچه خواهد داد باقی است

زکوه عاشقان خود ترک جان‌ست

نمی‌دانم خود که را برگ آن‌ست

ز دست و پا و چشم و گوش و بینی

زکاتت هست اگر بر خویش بینی

به هر دم کز خدا یابی حیاتی

از آن بر خویش واجب دان زکانی

اگر بر دست گیری مال سهل‌ست

ولی در دل نگه داری جهل است

برای مصلحت دنیا گنه نیست

سر جمله گناهان حب دنیی است

زکوه خاصگان آن علی بود

علی کرد آنچه او را حق بفرمود

نکرد این کار از خلق جهان کس

زکوه اندر نماز او دادی و بس

شنیدستی که در وقت رکوع او

به سائل داد خاتم در خشوع او

سه قرص جو هم از بهر خدا داد

خداوندش جزای هَلْ اَتی داد

تو هم گر می‌توانی همچنین باش

ز دنیا دور شو در راه دین باش

زکوه ار می‌دهی بهر خدا ده

چو می‌دانی که از جمله خدا به

زکوتی کان به حق باشد قبول‌ست

قبولش کن که این قول رسول‌ست

بیاموز ار ندانی این طریقت

ز محمودت زکوتی ده حقیقت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکایت

چنین گویند مردی بود قصاب

بخیلی کز بخیلی بود در تاب

زکوه سیم و زر هرگز ندادی

وگر دادی بسی منت نهادی

جگربندی نهاده بود در پیش

خریداریش آمد سخت درویش

سوالش کرد آن درویش در بند

که چند می‌فروشی این جگربند

بدو گفتا که ای درویش بیمار

زکاتم گشت واجب چار دینار

بخر از من بدین مقدار این را

زکاتم این بود بردار این را

چو درمانده بد آن درویش حیران

بدان مایه زکات از وی خرید آن

گرفت و روی خود سوی هوا کرد

بر آن قصاب بسیاری دعا کرد

ولی زان پس بگفت ار بیع آن‌ست

خداوندا تو می‌دانی گران‌ست

زکوتی باشد کانچنان به تزویر

جزای آن چه باشد ویل و زنجیر

زکوتی کانچنان باشد تمامت

چه سنجد آن به میزان قیامت

برد جان پدر تزویر بگذار

مکش همچون خران بی‌فایده بار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق جهاد و معنی آن

ز بعد او دگر رکن جهاد است

که صاحب شرع اندر دین نهاد است

جهاد تو دو نوع‌ست از ضرورت

که باید کرد در معنی و صورت

جهاد صورتی با کافران است

که منکر گشت حق را کافر آنست

جهاد معنوی را نیز دریاب

چو دانستی بکن جهدی در این باب

چو اماره است نفست کافر است او

ز جمله کافران کافرترست او

به حکمت دعوتش کن سوی ایمان

مریدش کن اگر گردد مسلمان

که گر از نور ایمان پاک گردد

به معنی برتر از افلاک گردد

وگر دانی که نفست سرکش افتاد

یقین خاکت دهد یک روز بر باد

بکن با کافر نفست جهادی

که بر کافر نباشد اعتمادی

جهاد نفس کافر را چه مقدار

جهاد کافر نفس است دشوار

اگر با کافران چین و ماچین

در افتی به که با این نفس پرکین

به جان بشنو که از پیغمبر است این

که در محراب گفت و در خوارست این

که فارغ چون شدیم از جنگ اصغر

به پیوندیم زین پس جنگ اکبر

چرا محراب را محراب خوانند

که در وی نیز حرب است ار توانند

جهاد اصغرت با کافران دان

جهاد اکبرت با نفس و شیطان

به علم از نفس شیطان را بگیری

کنی در بند و فرمائی اسیری

یقین در پیش تو زاری کند او

درین ره مر تو را یاری کند او

وگر در قتل نفس خود رسیدی

یقین می‌دان که در معنی شهیدی

جهاد نفس خود معلوم کردی

ز من بشنو جهادی کن به مردی

جهاد صورت و معنی چنین است

مکن شک اندین معنی یقین است

به دانش خشم و شهوت زیر پا کن

نه بهر نفس خود بهر خدا کن

به کلی روی خود سوی خدا آر

جهاد صورت و معنی به جا آر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق روزه

ز خشم و شهوت و از حرص و کینه

تهی کن ای پسر امروز سینه

وگر مه در قیامت این چهارت

برآرند از دل و ار جان دمارت

ز من بشنو رها کن لعب و طیبت

دهان خود بشوی از کفر و غیبت

پس آنگه روزه گیر از هر چه منهی‌ست

اگر دانسته‌ای کالصّومُ لی چیست

به صورت روزه ترک آب و نان‌ست

به ترک دون حق معنیش آن‌ست

چو خواهی داشت روزه چشم درپوش

مکن غیبت وگر گویند منیوش

به کلی از همه بدها حذر کن

چو بینی بد چو باد از وی گذر کن

نخوردن ز آب و نان این روزه عام‌ست

ولیکن نزد خاصان کار خاص‌ست

چو پرهیزی ز نمامی و غیبت

ز سوگند دروغ و میل شهوت

بود این روزهٔ خاصان درگاه

خوشا وقت کسی کو داشت یک ماه

از آن پس روزهٔ خاص الخواص است

بگویم کاندر آن چه اختصاص است

ز دنیا فارغند از راه عزت

ز عقبی نیز هم از عین حیرت

بجز حق هر چشان در خاطر آید

از ایشان در زمان روزه گشاید

چنین دار ار توانی داشت روزه

وگر نه رو برو بخور در چاشت روزه

تو زین هر سه که بشنیدی به گفتار

کدامینت پسند آید نگهدار

بگویم مغز این جمله کدام است

که گر جز همچنان داری حرام است

به حق گیر و به حق دار و به حق خور

که سر روزه این‌ست ای برادر

کسی را باشد این معنی مسلم

که ترک خود کند والله اعلم

به عیدی‌مان لباس عافیت ده

که در دنیا و عقبی عافیت به

چو از تحقیق یابی نور تحقیق

بدانی معنی ایام تشویق

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در حقیقت نفس گوید

مثال این‌ست نیکو فهم آن کن

مدارش سرسری فهمش به جان کن

درخت ار چند دارد شاخ و باری

حقیقت بار او آید به کاری

حقیقت نفس انسانی چنین است

که شاخش آسمان بیخش زمین‌ست

تن از دنیا و جان از آخرت دان

ز دنیا تن بگیر از آخرت جان

توئی تو به بین تا چیست آنست

که تن را قلب و قلبت را چو جانست

به غیر از این چنین گفتن ندانم

وگر ظاهر کنم باشد زیانم

اگر افشا کنم اسرار کفر است

بدین اقرار کن انگار کفر است

بسی گفتی ولی چیزی نگفتم

چو میوه خام بود آن را نهفتم

به وقت خویش موقوفست است کار

چو وقت آید برش یابی به یک بار

هنوز این میوه کو یا خام خام است

وگر مکشوف گردانم حرامست

به رمزی گفتم این معنی به مفهوم

شود آن را که باشد عقل معلوم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در پیدایش نفس و صفت آن

چنین گفتند دانایان اسرار

که چون حق کرد نور خویش اظهار

ز عکس نور او شد عکس عالم

که خوانندش حکیمان روح اعظم

ز روح اعظم و از امر اعلی

پدید آمد به خلقت عقل اولی

حدیث از سید سادات نقل‌ست

که مخلوق نخست از امر عقل‌ست

به امر از عقل کرد او نفس پیدا

چنان کز جنب آدم شخص حوا

از آن پس عرش و کرسی و سموات

که باشد اندر او چندین علامات

ز نور و ظلمت و افلاک و انجم

ز ارکان و موالید و ز مردم

چو صورت بست ازین بس نفس انسان

جدا کردش به نطق از جمع حیوان

ز حق نفس‌ت بدین ترتیب و مقدار

به چندین واسطه آمد پدیدار

ازو بهتر نیامد هیچ موجود

ز موجودات او بوده است مقصود

کسی کو محرم سر خدا نیست

امانت را بدو دادن روا نیست

در این معنی سخن گفتند حالی

ولیکن من نگویم جز مثالی

مثالت گر نکو مفهوم گردد

تو را سرّس از آن معلوم گردد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در مناظرهٔ موسی علیه‌السلام

چو موسی باز می‌گردید از طور

در آن وادی سیاهی دید از دور

چو نزدیکش رسید او بود شیطان

که می‌نالید او از دوری و عصیان

چو موسی دید او را رحمش آمد

کمانش شد که آن دم خشمش آمد

به شیطان گفت موسی ای گنهکار

چرا سجده نکردی تا شوی خوار

بگفتا زان سبب سجده نکردم

که ترسیدم مبادا چون تو گردم

بگفتا من چه گشتم در نبوت

بگفتا اوفتادی از فتوت

بگفتا چون فتادم هین بیان کن

عیانم نیست این بر من عیان کن

بگفتا خواستی از دوست دیدار

چرا کردی نظر آنجا به کهسار

چو روی از وی بگرداندی ندانی

شوی خسته ز قول لن ترانی

چو بودم من به عشق او یگانه

مرا می‌آزمود این بُد بهانه

ز عصیان بس چها آمد به رویم

نجستم غیر او و هم نجویم

ز عشقش سجدهٔ آدم نکردم

چو حق باشد سوی آدم نگردم

به غیر حق دگر چیزی ندانم

اگر نزدیک یا دورم همانم

بگفت این‌ها و از موسی جدا شد

ندانستش چه افتاد و کجا شد

یقین دان عشق کار سرسری نیست

حقیقت مرد عاشق هر دری نیست

کسی کش عشق شخصی هست در پوست

نخواهد غیر او هرچند نیکوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در موازنهٔ نفس در تمثیل جام جم

یکی جم نام وقتی پادشا بود

که جامی داشت کان گیتی‌نما بود

به صنعت کرده بودندش چنان راست

که پیدا می‌شد از وی هرچه می‌خواست

هر آن نیک و بدی اندر جهان بود

در آن جام از صفای آن نشان بود

چو وقتی تیره جام از زنگ گشتی

شه گیتی از آن دلتنگ گشتی

بفرمودی که دانایان این فن

بکردندی به علمش باز روشن

چو روشن گشت انجام دل افزای

بدیدی هر چه بودی در همه جای

حکیمی گفت جام آب بُد آن

منجم گفت اصطرلاب بُد آن

دیگر گفت بود آئینه راست

چنان روشن که می‌دید آنچه می‌خواست

به قدر علم خود گفتند بسیار

ولی آسان نشد این کار دشوار

بسی گفتند هر نوعی از این‌ها

نبود ان جام جم جز نفس دانا

چو نفس تیره روشن کرد انسان

نماید اندر او آفاق یکسان

چو انسان گشت اندر نفس کامل

شود بر کل موجودات شامل

ز چرخ و انجم و از چار ارکان

نموداری بود در نفس انسان

حقیقت دان اگر چه آدم است او

چو عارف شد به خود جام جم است او

بدار ای دوست گفت پیر خود پاس

نخستین نفس خود را نیک بشناس

که تا در وی ببینی هر دو عالم

ز راه صورت و معنی به یک دم

تو نفس خویش را نیکو ندانی

به دانستن خدا را چون توانی

نخستین نفس خود را بشناس و خَب باش

از آن پس طالب عرفان رب باش

… نفس … خدا نیست

وز او عرفان حق را آشنائیست

چو بشناسی نباشد زان وبالت

برون آئی به حکمت از ضلالت

دلت روشن شود از نور رحمن

شوی ایمن ز مکر و شر شیطان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در تحقیق شریعت و بیان طریقت

سوالی چند کردم از حکیمی

سوالی نیک هست از علم نیمی

شریعت چیست گفتم گفت بسیار

برای خود به امر حق کنی کار

بگفتم چیست مقصود از شریعت

بگفتا آن که دریابی طریقت

بدو گفتم طریقت چیست گفتن

بگفتا رو به سوی دوست رفتن

بگفتم چیست پایان طریقت

بگفتا هست پایانش حقیقت

بگفتم از حقیقت چیست حاصل

بگفتا آن که گردد جانت واصل

بدو گفتم چه باشد وصل با جان

بگفتا وصل جان را قرب حق دان

بگفتم قرب حق از چیست امروز

بگفت از بُعد نفس و آه دلسوز

بگفتم بُعد نفس از چه بدانم

بگفتا از تصوف ای چو جانم

بگفتم چیست تحقیق تصوف

بگفتا ای اخی ترک تکلف

بگفتم ترک آن معنی چه سانست

بگفتا آن که درویشی همان است

بگفتم چیست درویشی و درویش

بگفتا آنچه داری آوری پیش

بدو گفتم نشانم ده که چونست

بگفتا آن نشان از ما برونست

اگرچه مختصر گفتم بیانش

ولیکن معتبر می‌دان عیانش

نشانی بی نشان دارند ایشان

که جز حق در نظر نارند ایشان

خوشا وقت کسی کان حال دارد

ز حال خویش ترک قال دارد

هر آن کس را که این معنی نشان است

نمی‌گوید چو من کل اللسان است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:19 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها