پاسخ به:دوبیتیها شاه نعمتالله ولی
به همه صورتی مصور اوست
به همه نورها منور اوست
بندهٔ حضرت خداوند است
پادشاه تمام کشور اوست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
اعیان که نمودند به وجهی چه توان گفت
موجود ز جودند به وجهی چه توان گفت
غیرند در آن وجــــه که غیرنــــد نبــــاشند
گر عین وجودند به وجهی چه توان گفت
زبان و دل و جان به فرمان اوست
به اسمای ذاتی ثناخوان اوست
چو تعظیم مطلق به جا آوری
مقید در آن ضمن هم آن اوست
هر چه خواهی به قدر استعداد
حضرت آن کریم خواهد داد
این عطایش به ما بود دایم
خواه در مصر و خواه در بغداد
یوسف گل پیرهن سلطان ماست
این چنین خوش گلستانی آن ماست
لاجرم هر بلبلی کآید به باغ
او همی نالد که او جانان ماست
مطلوب خود است و طالب خود
چه جای خیال نیک یا بد
موجود غرض بگو کدام است
غیری او را چگونه یابد
صوفی باصفا وفا دارد
لاجرم از وفا صفا دارد
امر آسان بود تصوف او
گر درین ره امام ما دارد
هر که او بر خاک این درگه فتاد
روی خود در جنت المأوا نهاد
گر در آمد از در ما عارفی
حق تعالی خوش دری بر وی گشاد
عشق اگر در جان نباشد جان چه باشد هیچ هیچ
ور نباشد درد او درمان چه باشد هیچ هیچ
با وجود حضرت سلطان ما کرمان خوش است
بی حضور خدمتش کرمان چه باشد هیچ هیچ
عین ما این سخن چو با ما گفت
قطره را جمع کرد و دریا گفت
سخن از عقل ما نمیگوئیم
سخن از عقل پور سینا گفت
خشت عقل از قالبش بیرون فتاد
خانهٔ عاقل نگر تا چون فتاد
عقل مخمور آن دو لیلی گرفت
وان که لیلی بود با مجنون فتاد
هر که او با یزید یاری کرد
هر چه کرد او خلاف یاری کرد
هر که گوید یزید بود عزیز
شک ندارم به خویش خواری کرد
عمر بی او اگر گذاری هیچ
غیر او هرچه دوستداری هیچ
در پی دیگری اگر بروی
به عدم می روی چه آری هیچ
عقل نفی ما سوی اللّه می کند
عشق ما اثبات اللّه می کند
لا و الا هر دو را در هم شکن
کاین نصیحت نعمت اللّه می کند
ابر خوش دامنی به ما افشاند
بر سر کوه برف را بنشاند
آفتابی بتافت و برف گداخت
آنچنان برف ژرف هیچ نماند