پاسخ به:دوبیتیها شاه نعمتالله ولی
جنت نفس دوزخ جان است
ترک دوزخ بگو بهشت آنست
آبش آتش نماید ، آتش آب
دوزخش در بهشت پنهان است
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
جام و می را گرد و میگوئی رواست
ور یکی خوانی بخوان کان قول ماست
از حباب و موج و دریا آب جو
غیر آبی در نظر دیگر کجاست
دل تو بارگاه الله است
خلوت خاص نعمت الله است
دل مرنجان و دل به دست آور
گر دلت زین حکایت آگاه است
با محیط عشق او دریا بر ما شبنم است
چشمهٔ آبی چه باشد هفت دریا شبنم است
عارفی دریادلی کو دم ز دریا میزند
هست دریای خوشی اما از آنجا شبنم است
ذات احدیت است این ذات
بی اسم و صفت کجاست آیات
گفتم او را به شرط لا شیی
یعنی مطلق ازین حکایات
این ظلمت و نور جسم و جان است
وین هر دو حجاب عارفان است
گر کشف غلطای اینها
ما را به خدا یقین همان است
هر چیز که آن متاع دنیاست
بیگانه ز ماست بشنو این راست
گر گندم دهر کاه گردد
بر ما بجوی چو یار با ماست
گفتم که عبارتی ز وحدت
گویم به طریق استعارت
چون آتش عشق او برافروخت
هم عقل بسوخت هم عبارت
همه عالم تن است و او جان است
شاه شروان و میر او جان است
جام گیتی نماش می خوانند
به حقیقت بدان که این آن است
دل آینه دار حضرت اوست
دل بندهٔ خاص خدمت اوست
دل مظهر حضرت الهی است
دل منزل نزل نعمت اوست
نزد ما خلت خلیل این است
بخشش حضرت جمیل این است
حق تعالی خلیل خواند او را
تو خلیلش بگو دلیل این است
ساقی ما به ذوق سرمست است
با حریفان مدام بنشستست
می برد دست از همه عالم
زان که دستان او از آن دست است
بدان که حضرت اعلی نمی توان دانست
ز ذات او به جز اسما نمیتوان دانست
هر آنچه ممکن دانستن است دانستیم
ولی حقیقت او را نمی توان دانست
بدان که حضرت اعلی نمی توان دانست
ز ذات او به جز اسما نمی توان دانست
هر آنکه ممکن دانستن است دانستیم
ولی حقیقت او را نمی توان دانست
در حقیقت فاعل افعال اوست
جملهٔ افعال از آن وجهی نکوست
لطف او در این و آن ساری بود
هست ما را بس امید از لطف دوست