پاسخ به:دوبیتیها شاه نعمتالله ولی
رهرو میر ما خلیل الله
در همه راه با همه همراه
جمع کن رهروان خوشی می گو
وحده لا اله الا الله
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
روح او جان جملهٔ ارواح
تن او اصل جملهٔ اشباح
خانه روشن به نور مصباح است
روشن از نور او بود مصباح
خانقاه نعمت الله را صفائی دیگر است
خوش سر آبی و خوش بستانسرائی دیگرست
از سر اخلاص نان بی ریای او بخور
زان که خوان نعمت او را نوائی دیگرست
همه نیکند و هیچ خود بد نیست
آنکه نیکو نباشد او خود نیست
جز یکی نیست در همه عالم
صد مگو ای عزیز من صد نیست
جامی است جهان نما دل تو
افتاده به دست ما دل تو
بیگانه چه داند این حکایت
من دانم و آشنا دل تو
در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم
پیش رندان جهان منصب و نامی دارم
گرچه در صومعه پیرمغان پیر شدم
در خرابات مغان جای تمامی دارم
عشق را جز عشق لایق هست نیست
غیر او معشوق و عاشق هست نیست
عقل اگر گوید که غیر عشق هست
نزد ما این قول صادق هست نیست
اگر چنانچه بزرگی به شکل انسان است
شتر میان بزرگان هم از بزرگانست
در این مقام بزرگی به قدر قیمت نیست
قبول حضرت حق هر که شد بزرگ آن است
تا تونشوی یگانهٔ او
هرگز نشود یگانه آن دو
باشی تو یگانهٔ دو عالم
آن دم که اثر نماند از تو
عاقلی کی به عاشقان ماند
آن سرگل کجا نهان ماند
هندوئی کی بود چو ترک خوشی
این چنین کی به آنچنان ماند
این صفات بد اگر از خود جدا سازی چو من
نعمت الله زمان باشی و سلطان زمن
غیبت و نمامی و حرص و حسد این هر چهار
باز بخل و کینه و آنگه طمع بشنو ز من
نه دار بماند و نه دیار
نه یار بماند و نه اغیار
نه جام بماند و نه باده
نه مست بماند و نه هوشیار
اعیان که نمودند به وجهی چه توان گفت
موجود ز جودند به وجهی چه توان گفت
غیرند از آن وجه که غیرند نباشد
گر عین وجودند به وجهی چه توان گفت
به قدر حوصله ای جام می دهد ساقی
اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست
بیا که مجلس عشقست و عاشقان سرمست
چنین مقام خوشی در همه ولایت نیست
عقل کل لوح قضا میخوانمش
اول مجموع عالم دانمش
صورت او آدم معنی بود
خازن گنج الهی خوانمش