پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
بر خاک درش هر که مقامی دارد
در هر دو جهان جاه تمامی دارد
یاری که بود به عشق او بدنامی
بدنام مگو که نیک نامی دارد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
دل میل به صحبت نگاری دارد
با ساقی و مستی سر و کاری دارد
چون بلبل مست در چمن می گردد
گویا که هوای گلعذاری دارد
آن یار فقیر این و آنش نبود
سرمایهٔ سود و هم زیانش نبود
در کتم عدم مست و خراب افتاده
او را خبر از نام و نشانش نبود
آبست که در شیشه شرابش خوانند
با گل چو قرین شود گلابش خوانند
از قید و گل و مُل چو مجرد گردد
اهل بصر و بصیرت آبش خوانند
بلبل مست است و بوی گل می بوید
دل داده به ما و دلبرش می جوید
این قول خوشی که تو ز سید شنوی
بشنو بشنو که او ز او می گوید
عینی که ظهور کرد اعیان نبود
گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
جانانه در آئینهٔ جان کرد نظر
از ساده دلی آینه جانان نبود
هر آینهٔ که در نظر می گذرد
تمثال جمال او نظر می نگرد
تمثال خیالیست و لیکن ذاتش
در آینه تمثال به ما می نگرد
بودش به کمال خویش بودم بخشید
لطفش به کرم شهد شهودم بخشید
او طالب من که ظاهرش گردانم
من طالب او که تا وجودم بخشید
این لطف نگر که حق به موسی بنمود
در صورت نار نور معنی بنمود
آئینهٔ اعیان چو وجود از وی یافت
هر حسن که بود آن تجلی بنمود
ممکن به خودیش بود و جودی نبود
گر زان که نه او گوش و زبانی بخشد
از خود ما را گفت و شنودی نبود
تا با تو توئی بود دوئی خواهد بود
ای یار دوئی هم ز توئی خواهد بود
چون تو ز توئی وز دوئی وارستی
در ملک یکی کجا دوئی خواهد بود
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
با حکمت ما نصیر طوسی چه بود
با خرقهٔ ما کتان روسی چه بود
گوئی که به عقل می توان رفت این راه
با دین محمدی مجوسی چه بود
سازنده اگرچه ساز نیکو سازد
اما بی ساز ساز چون بنوازد
من آینه ام که می نمایم او را
او خالق من که او مرا می سازد
بی او ما را ظهور یارا نبود
بی آئینه تمثال هویدا نبود
پیوسته چو صورت و تجلی به همند
بی بودن ما ظهور او را نبود