پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
صد جان به فدای دلبران خواهم کرد
هرچیز که گفته دلبر آن خواهم کرد
عارف گوید که می به رندان می بخش
فرمانبر اویم و چنان خواهم کرد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
بیماری اگر کنی دوا به باشد
ور تو به از این شدی تو را به باشد
گر خار نشانیم برش گل نبود
ور بکاریم کار ما به باشد
دل دوش دم از لطف الهی می زد
در ملک قدم خیمهٔ شاهی میزد
بی زحمت آب و گل دل زنده دلم
مستانه دم از نامتناهی میزد
هر چند که ظالمان همه جمع شوند
امید که یک ز یکدگر بر نخورند
سال اسد و ماه اسد شیر خدا
از بیشه برون آید و گرگان بدرند
این نقش خیال عالمش می خوانند
جانی دارد که آدمش می خوانند
روحی است که روح اولش می گویند
چون اوست تمام خاتمش می خوانند
دیدم رندی که سید رندان است
از هر دو جهان گذشته و رند آن است
او گنج بقاست گر چه در کنج فناست
پیداست به ما وز دو جهان پنهان است
بی اسم کسی درک مسما نکند
نام ار نبود تمیز اشیا نکند
عقل از چه مصفا و مزکی باشد
ادراک اله جز به اسما نکند
چون یوسف باد در چمن می آید
بوئی ز زلیخا به یمن می آید
یعقوب دلم نعره زنان میگوید
فریاد که بوی پیرهن می آید
گر زان که گدا نماند آن سلطان ماند
ور کفر نماند نزد ما ایمان ماند
این خواجه به نزد ما همین است ، همان
هر چیز که این نماند باقی آن ماند
یاری که چو ما غرقهٔ دریا گردد
از ما باشد به سوی مأوا گردد
مستانه به گرد نقطه ای چون پرگار
در دور درآید او و با ما گردد
در هر آنی به ما عطایی بخشد
شاهی جهان به هر گدایی بخشد
گنجی که نهایتش خدا می داند
سلطان به کرم به بینوایی بخشد
آن روز که کار وصل را ساز آید
این مرغ ازین قفس به پرواز آید
از شه چو صفیر ارجعی روح شنید
پرواز کـــنان به دست شه باز آید
دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست
عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست
ما از سر زلف خویش سودا زدهایم
خوش سودایی که دائماً در سر ماست
ای دوست حجاب ما ز ما خواهد بود
وین مایی ما حجاب ما خواهد بود
چون مایی ما ز ما بر افتد به یقین
بی مایی ما همه خدا خواهد بود
توحید عوام عاقلان می دانند
توحید خواص عارفان می دانند
توحید و موحد موحد دریاب
خوش توحیدی موحدان می دانند