پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
دریاب و بیا که نازکانه سخنی است
دانستن این سخن برای چو منی است
در صورت و معنیش نظر کن به تمام
تا دریابی که یوسف و پیرهنی است
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
در دیدهٔ ما هر دو جهان آینه است
جانان چو نماینده و جان آینه است
عینیست که باطنا نماینده بود
هر چند که ظاهرا نهان آینه است
در مذهب ما محب و محبوب یکیست
رغبت چه بود راغب و مرغوب یکیست
گویند مرا که عین او را بطلب
چه جای طلب طالب و مطلوب یکیست
ناخورده شراب مستیش چندان نیست
وان مستی او ستودهٔ مستان نیست
مستی که نه از می بود او مخمور است
دستش بگذار کو ازین دستان نیست
دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست
عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست
ما از سر زلف خویش سودا زده ایم
خوش سودائی که دائما بر سر ماست
همه نیکند هیچ خود بد نیست
آنکه نیکو نباشد آن خود نیست
جز یکی نیست در همه عالم
صد مگو ای عزیز من صد نیست
ای دل به طریق عاشقی راه یکی است
در کشور عشق بنده و شاه یکیست
تا ترک دو رنگی نکنی در ره عشق
واقف نشوی که نعمت الله یکیست
از زحمت پا اگر بنالم چه عجب
از جور و جفا اگر بنالم چه عجب
در حضرت پادشاه عالم به تمام
از دست شما اگر بنالم چه عجب
گر کشته شوم به تیغ عشقش غم نیست
ور در هوسش مرده شوم ماتم نیست
گر جامهٔ خلق بر کشند از سر من
تشریف خدائیم خدائی کم نیست
عالم بر رندان به مثل جام می است
ساقی و حریف و جام می جمله وی است
دریا و حباب و موج آبست بر ما
خود جام حباب خالی از آب کی است
مطلوب خود از خود طلب ای طالب ما
خود را بشناس یک زمانی به خود آ
گر عاشق صادقی یکی را دو مگو
کافر باشی اگر بگوئی دو خدا
این علم بدیع ما بیانی دگر است
وین جوهر علم ما ز کانی دگر است
ذوقی ندهد حکایت مخموران
سرمستان را ذوق و بیانی دگر است
گم کردن و یافتن همه گردن تست
گر باطل و گر حق همه پروردن تست
گوئی صنم گم شده را یافته ام
این یافتن تو عین گم کردن تست
ذاتی که به نزد ما نه فرد است و نه جفت
دُریست که اندرین سخن نتوان سفت
چه جای من و تو که شناسیم او را
معلوم خود و عالم خود نتوان گفت
ناخورده شراب ذوق آن نتوان یافت
آن ذوق معانی ز بیان نتوان یافت
این لذت عاشقی که ما یافته ایم
از سفره و لوت عاقلان نتوان یافت