پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
مائیم چنین تشنه و دریا با ماست
اندر همه قطره محیطی پیداست
عشق آمد و بنشست به تخت دل ما
چون او بنشست عقل از آنجا برخاست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
توحید تو پیش ما همه شرک و دوئی است
اثبات یگانگی همه عین دوئیست
از وحدت و اتحاد بگذر که احد
ایمن ز منی باشد و فارغ ز دوئیست
یاری که دلش ز حال ما باخبر است
او را با ما همیشه حالی دگر است
ماتشنه لبیم بر لب بحر محیط
وین طرفه لب بحر ز ما تشنه تر است
واصل به خودم عین وصالم اینست
بر حال خودم همیشه حالم این است
در آینهٔ ذات مثالی دارم
تمثال مثال بی مثالم این است
مردود بود کسی که مردود وی است
مقتول بود کسی که مردود وی است
بی جود وجود او وجودی نبود
هر بود که هست بودی از بود وی است
آئینهٔ حضرت الهی دل تو است
گنجینه و گنج پادشاهی دل تو است
دل بحر محیط است و در او دُر یتیم
در صدفی چنین که خواهی دل توست
از آتش عشق صنم دلکش ما
افتاده مدام آتشی در کش ما
پروانهٔ پرسوخته ما را داند
تو پخته نه ای چه دانی این آتش ما
مخموری و میکده نجوئی حیف است
با ما سخن از ذوق نگوئی حیف است
میخانهٔ عاشقان سبیل است به ما
تو در طلب جام و سبوئی حیفست
رب الارباب رب این مربوب است
وز حضرت احباب همه محبوب است
در صورت و معنیش نظر کن به تمام
تا دریابی که طالب و مطلوبست
این هشت حرف نام آن شاه منست
آن شاه که او مظهر الله منست
مجموع دویست و سی و یک بشمارش
تا دریابی که نام دلخواه منست
در گلشن ما ناله بلبل چه خوشست
نوشیدن مل به موسم گل چه خوشست
گوئی چه خوشست طاعت از بهر خدا
می نوش ببین که خوردن مل چه خوشست
ذات و صفت و فعل همه آن وی است
بود همهٔ خلق به فرمان وی است
جمعیت عالم و پریشانی او
در مرتبهٔ جمع و پریشان وی است
نقشی به خیال بسته کاین علم منست
وان لذت او در این زبان و دهن است
عقل ار چه بسی رفت در این راه ولی
یوسف نشناخت عارف پیر من است
باران عنایتش به ما بارانست
باران چون نباردش به ما بار آن است
گوئی که منم یار تو ای سید من
آری آری وظیفهٔ یار آن است
وان مظهر الطاف الهی دل تو است
مجموعهٔ مجموع کمالات وجود
از دل بطلب که هر چه خواهی دل تو است