پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
بردار ز پیش پردهٔ خود بینی
زین سان که تویی اگر کنی خود بینی
ابلیس سزای خود ز خود بینی دید
تو نیز مکن و گر کنی خود بینی
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
داماد بیاید و کند دامادی
غمها برود به ما رسد آن شادی
گویی که منم بندهٔ سلطان جهان
از ما بطلب تو خط آن آزادی
از بهر خدا اگر خدا می جویی
می دان که خدا را به هوا می جویی
او را بطلب تا که بیابی او را
غیرش چه کنی غیر چرا می جویی
ما را می کهنه باید و دیرینه
از روز ازل تا به ابد سیری نه
خم از عدم و صراحی از جود وجود
او تلخ نه و شور نه و شیرین نه
در کتم عدم وجود جویی هی هی
با ما سخنی ز ذات گویی هی هی
موجی و حباب نزد ما هر دو یکی است
بر آب نشسته آب جویی هی هی
گفتم که منم گفت حجابی داری
گفتم نه منم گفت خرابی داری
گفتم که وصال تو کجا یابم من
گفتا که برو خیال خوابی داری
ای در طلب گره گشایی مرده
در وصل فتاده وز جدایی مرده
ای بر لب بحر تشنه در خواب شده
ای بر سر گنج وز گدایی مرده
گر زان که به ذوق علم ما را دانی
خود را بشناسی و خدا را دانی
گر دُردی درد دل چو ما نوش کنی
آن دُردی درد دل دوا را دانی
بگذر ز حدوث و قدم هیچ مگو
بگذار وجود وز عدم هیچ مگو
از جام جهان نما می عشق بنوش
با ما ز شراب جام جم هیچ مگو
در عالم حسن بر همه شاه تویی
خوبان همه چون ستاره و ماه تویی
ای نور دو چشم و ای خلیلاللّه من
سجاده نشین نعمتاللّه تویی
خواهی که درین زمانه اوحد باشی
در حضرت ذوالجلال مفرد باشی
دارم سخنی که عقل گوید احسن
چون نیک توان بود چرا بد باشی
شبخیز که راز او نگوید با او
شب خیزی او سهل بود ای نیکو
بر خیز به شب راز بگو و بشنو
مقصود ز شبخیزی ما را می گو
وقتی که نباشد این خیال من و تو
او باشد و او باشد و او باشد و او
این است بیان لی مع اللّه بر ما
گر عارف کاملی بدانش نیکو
هستی یکیست آنکه هستی شاید
این هستی تو به هیچ کاری ناید
رو نیست شو از هستی خود همچون ما
کز هستی تو هیچ دری نگشاید
گر معرفت نامتناهی یابی
درعین همه نور الهی یابی
بیرون ز تو نیست خویشتن را بشناس
از خود بطلب هر آن چه خواهی یابی