پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
گر عالم سر لی مع اللّه شوی
دانندهٔ راز بنده و شاه شوی
گر صورت و معنی جهان دریابی
واقف ز رموز نعمت اللّه شوی
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
هم تازه گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
خوبان جهان به جملگی چون نمکند
شیرین نبود نمک تو شیرین نمکی
یاری دارم یگانهٔ سرمستی
هستی که جز او نیست به عالم هستی
گویند بگیر دست او را در دست
دستش گیرم اگر بیابم دستی
تا جامع اسرار الهی نشوی
شایستهٔ تخت پادشاهی نشوی
تا غرقهٔ دریا نشوی همچون ما
دانندهٔ حال ما کماهی نشوی
گر مست شراب اذکروا اللّه شوی
گویا به دم انطقنا اللّه شوی
وز نعمت حق را تو به حق بشناسی
حقا که تو نیز نعمت اللّه شوی
در کتم عدم عقل خیالی بسته
در پردهٔ آن خیال خوش بنشسته
وهم آمده و مزاحم عقل شده
کوری و کری به همدگر پیوسته
ای آنکه طلبکار جهان جانی
جانی و دلی و بلکه خود جانانی
مطلوب توئی طلب توئی طالب تو
دریاب که بی تو هر چه جویی آنی
ای مظهر ذات را صفات آمده تو
بل عین صفات را چو ذات آمده تو
بی ذات و صفات کاینات است عدم
ای ذات و صفات کاینات آمده تو
گفتم به لبانت که سراسر نمکی
گفتا تو چه دانی لب من تا نمکی
گفتم که درین مدینه هستی تو رسول
گفتا که محمدم ولیکن نه مکی
از فقر به عالم معانی برسی
از ترک به ذوق آن جهان برسی
گر ترک وجود ما سوی اللّه کنی
چون خضر به آب زندگانی برسی
وقتی که توکلت فراموش کنی
با دلبر من دست در آغوش کنی
ور زان که سبو کشی و منت داری
جامی ز می توکلم نوش کنی
زنهار دلا مکوش جز بر نیکی
زیرا که زیان نکرد کس در نیکی
گر زان که کسی به جای تو نیک نکرد
تو نیکی کن به جای او گر نیکی
با عقل حدیث عشق گوئی هی هی
در کتم عدم وجود جوئی هی هی
جامی و شراب و عاشق و معشوقی
یکتا به خود آ که خود تو اوئی هی هی
با عقل حدیث عشق گویی هی هی
در کتم عدم وجود جویی هی هی
یک دم به خود آ که خود تو اویی هی هی
دیدم صنمی جام میی نوشیده
از نقش خیال جامه ای پوشیده
گفتم ز کجا شراب نوشی گفتا
از خم میی که خود به خود جوشیده