پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
چشمت همه نرگسست و نرگس همه خواب
لعلت همه آتشست و آتش همه آب
رویت همه لاله است و نرگس همه رنگ
زلفت همه سنبلست و سنبل همه ناب
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر خوب نیامد این صور عیب کراست
ور خوب آمد شکستش بهر چراست
صبح و سحر و بلبل و گلزار یکیست
معشوقه و عشق و عاشق و یار یکیست
هرچند درون خانه را می نگرم
خود دایره و نقطه و پرگار یکیست
در دیدهٔ ما نقش خیالش پیداست
نوریست که روشنائی دیدهٔ ماست
در هر چه نظر کند خدا را بیند
روشن تر از این دیده دگر دیده کراست
در جام جهان نما نظر کن همه را
آنگه ز وجود خود خبر کن همه را
گفتی که خیال غیر باشد در دل
لطفی کن و از خانه به در کن همه را
میخانه تمام وقف یاران منست
هر رند که هست جان جانان منست
درد دل بیقرار درمان من است
وین دُردی درد دائما آن منست
درد تو ندیم دل شیدای منست
ورد تو نهان و آشکارای منست
کفر سر زلف تو که جانم به فداش
کفرش خوانند نور ایمان منست
این هفت فلک سیاره از آه منست
عرش و ملک و ستاره همراه منست
این من نه منم جمله از او می گویم
این گفتهٔ من تمام ز الله منست
طاعت ز سر جهل به جز وسوسه نیست
احکام وصول ذوق در مدرسه نیست
عارف نشوی به منطق و هندسه تو
برهان و دلیل عشق در هندسه نیست
تخت دل من مسخر شاه منست
شاهی به کمال شاه دلخواه منست
او سید من باشد و من بندهٔ او
این سید و بنده نعمت الله منست
دیدم رندی که سید رندانست
از هر دو جهان گذشته و رند آن است
در گنج بقاست گر چه در کنج فناست
پیداست به ما و از جهان پنهانست
این عین که عین جملهٔ اعیانست
عینی است که آن حقیقت انسانست
در آینهٔ دیده ما بتوان دید
اما چه کنم ز دیده ها پنهانست
گفتم جنت گفت که بستان شماست
گفتم دوزخ گفت که زندان شماست
گفتم که سراپردهٔ سلطان دو کون
گفتا که بجو در دل ویران شماست
دل همچو کبوتر است و شاهد باز است
تا ظن نبری که شیخ شاهد باز است
بر شاهد اگر ز روی معنی نگری
بر تو در حق ز روی شاهد باز است
او بر دل تو همه دری بگشاده است
در گوشهٔ دل گنج خوشی بنهاده است
در بندگیش ز عالم آزاد شدیم
مقبول غلامی که چنین آزاد است