پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
در ساغر ما به جز می ناب نبو
با عاشق مست عقل مخمور که بو
گویی ز فلان چشمه روان آب خوش است
با بحر محیط قطرهٔ آب چه بو
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
بواب از آن نشانده اند بر در او
تا وا گردد هر که ندارد سر او
صد جان به جوی است نزد جانانهٔ ما
جانی چه بود که باشد آن در خور او
در بحر در آ و عین ما از ما جو
آن درّ یتیم را در این دریا جو
گویی که کجا مراد خود خواهم یافت
جا را بگذار و جای آن بی جا جو
جوهر آبست و گوهرش دُر یتیم
دریاب بیان ما که سریست عظیم
موج است و حباب نزد ما هر دو یکی
بگذر ز دوئی یکی مسازش به دو نیم
در هر نفسی کسب کمالی می کن
بر لوح دلت نقش خیالی می کن
بر چشمهٔ چشم ما نظر می فرما
اما طلب آب زلالی می کن
اسم و صفت و مظاهر و مظهر کو
خود نام و نشان و باطن و ظاهر کو
معشوقه و عشق و عاشق آنجا نبود
منظور کجا نظر کجا ناظر کو
در بحر در آ درّ یتیم از ما جو
آن درّ یتیم از چنین دریا جو
اسمای اله گنج بی پایان است
گنج ار طلبی از همهٔ اشیا جو
یا رب دانی که من بگاه و بیگاه
جز در تو نکردم ز چپ و راست نگاه
حسن تو چو ماه و شاهدان چون آبند
در آب نظر می کنم و بینم ماه
یارم ز سر ناز نقابی بسته
بگشوده و زلف و خوش حجابی بسته
در دیدهٔ ما خیال روی خوبش
نقشی است که بر عارض آبی بسته
ساقی می خمخانه به ما پیموده
در هر جامی می دگر بنموده
جاوید اگر شراب بخشد ما را
نوشیم و بپوشیم چنین فرموده
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
خود می دانی آن تو ام دستم گیر
هر بی سر و پای دستگیری دارد
من بی سر و سامان تو ام دستم گیر
حرص و حسد و بعض و ریا و کینه
اوصاف بشر طبیعت دیرینه
حقا که به گرد هیچ مردی نرسی
تا پاک نگردت از اینها سینه
ای هست همه ز هست تو هست شده
وی هر دو جهان از می تو مست شده
یاری که ز دست تست آن دستان یافت
زان دست هزار بار از دست شده
آن شاه که او قسیم نار است و جنان
در ملک و ملک صاحب سیف است و سنان
ملک دو جهان مسخر اوست بلی
آن را به سنان گرفت و این را به سنان
بلبل سخن از زبان گل می گوید
مستست و حدیث گل و مل می گوید
دریاب رموز نعمت الله ولی
جزویست ولی سخن ز کل می گوید