پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
در دور قمر چو ماه پیدا شده ایم
وز نور ظهور نیک بینا شده ایم
ما موج و حباب و قطره بودیم ولی
جمع آمده ایم و جمله دریا شده ایم
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
در کوی خرابات خراب افتادیم
رندانه به ذوق در شراب افتادیم
در بحر محیط کشت ای می راندیم
کشتی بشکست و ما در آب افتادیم
عمری است که زنده به حیات اویم
پوشیده به تشرف صفات اویم
از روی وجود چون نکو می نگرم
پیشم بنشین که عین ذات اویم
در کتم عدم سریر شاهی داریم
وان مملکت نامتناهی داریم
عالم همه داریم ولیکن چه کنیم
چون گنج معارف الهی داریم
گر چه زخمی رسیده است بر پایم
من بی سر و پا به خدمتت می آیم
در راه تو از سر قدمی می سازم
پایی چه بود که تا به پایی آیم
زان باده نخورده ام که هشیار شوم
آن مست نیم که باز بیدار شوم
یک جام تجلّی بلای تو بَسَم
تا از عدم و وجود بیدار شوم
گر قطره نماند آب باقی باشد
ور کوزه شکست بحر ساقی باشد
عطار به صورت از خراسان گر رفت
آمد عوضش شیخ عراقی باشد
مانندهٔ گرد ، گرد مأوا گردیم
تا خاک در خانهٔ او وا گردیم
چون آب روان روی به دریا داریم
دریا بودیم و باز دریا گردیم
او جمع همه همه تفاصیل وئیم
زان لحظه پی جمع و تفاضیل نئیم
در جام مئیم و گاه در جام شراب
اما همه جا حقیقتاً عین مئیم
با شمع رخش دمی چو دمساز شدم
پروانهٔ مستمند جانباز شدم
آن روز که این قفس بباید پرداخت
چون شهبازی به دست شه باز شدم
از لوح وجود بخوان تو حافظ قرآن
وز لوح قدر باز بگیرش فرقان
در مکتب عقل و نفس کلیه را
هم مجمل و هم مفصل از هر دو بخوان
یک جو غم ایام نداریم خوشیم
گر چاشت رسد شام نداریم خوشیم
چون پخته به ما می رسد از عالم غیب
یک جو طمع خام نداریم خوشیم
توحید به توحید نکو می دانیم
خود را به خدا و او به او می دانیم
خود را و تو را به او شناسیم ای عقل
تا ظن نبری که او به تو می دانیم
گویی که توکل و رضایی دارم
تسلیم و ریاضت و صفایی دارم
این جمله از آن تو مبارک بادت
من در دو جهان یکی خدایی دارم
از جود وجود عشق لا شی ، شی شد
وز آب حیات جمله جانها حی شد
گویند وفات یافت سید حاشا
باقی به بقای اوست فانی کی شد