پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
در کوی خرابات حضوری دارم
سرمستم و از عشق سروری دارم
با من بنشین که نیک روشن گردی
کز نـور خدا تمام نــوری دارم
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
ترکیب بدن که چار حرف است مدام
زان چار حروف نعمتاللّه شده نام
چون حرف ز یاد نعمتاللّه برفت
اللّه ظهور کرد و اللّه و سلام
هم جام جهان نمای عالم مائیم
هم آینهٔ روشن آدم مائیم
گر یک نفسی از دم ما مرده شوی
می دان به یقین کاین دم و آن دم مائیم
روبند به روی همچو مه بسته بتم
در پرده خوشی نشسته پیوسته بتم
این بت شاه است و عالمی بندهٔ او
برخاسته در خدمت و بنشسته بتـم
هر آینه ای که آید اندر نظرم
تمثال جمال روی او می نگرم
در جام جهان نما نگاهی کردم
مجموع کمال در یکی می شمرم
در نهصد و نه من دو قران می بینم
از مهدی و دجال نشان می بینم
دین نوع دگر گردد و اسلام دگر
این سرّ نهان است عیان می بینم
تا جان دارم به می خوری می کوشم
در کوی مغان مدام می می نوشم
صد صومعه را به نیم حبه نخرم
من دیر مغان به این بها نفروشم
بر خاک درش مست و خراب افتادم
همسایهٔ او در آفتاب افتادم
گفتــم که منـم که نـــور او مینگرم
کشتی بشکست و من در آب افتادم
ملک و ملکوت و جسم و جانند به هم
وین سیّد و بنده شه نشانند به هم
جامی ز حباب است و پر از آب حیات
نیکو نظری کن که چو آنند به هم
این درد همیشه من دوا می بینم
در قهر و جفا لطف و وفا می بینم
در صحن زمین به زیر نه سقف فلک
در هر چه نظر کنــم خدا می بیـنم
تا صورت او در آینه می بینم
معنی همه هر آینه می بینم
آئینهٔ دل به چشم جان می نگرم
وین طرفه که او در آینه می بینم
سمع و بصر و لسان و دست و پایم
چون او باشد به لطف او بر پایم
از جود وجود او وجودی دارم
جاوید به آن وجود او می پایم
گفتم چه کنم که می گو چه کنم
گفتم جویم گفت که می جو چه کنم
گفتا می رو چنانکه من می کارم
گفتــم آری اگر نــَرویم چه کنــــم
پای چپ و راست دردمندند به هم
وین هر دو عزیز مستمندند به هم
بنگر که چگونه باشد ای یار عزیز
حال دو شکسته را که بندند به هم
گر صوفی صفهٔ صفا را بینم
ور عاشق رند بینوا را بینم
گر خود نگرم وگر شما را بینم
در هر چه نظر کنم خدا را بینم