پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
با ریش سفید میر رعناست هنوز
و اندر طلب دلبر زیباست هنوز
با ریش سفید و چشمهای سیهش
اندر سر او مایهٔ سوداست هنوز
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
من در ره عشق جان و دل باخته ام
سر بر سر کوی دوست انداخته ام
خود را به خود و خدای خود را به خدا
بشناخته ام چنان که بشناخته ام
ای دل بر او به پای جان باید شد
در خلوت او ز خود نهان باید شد
در بحر محیط حال دل باید بود
آسوده ز قال این و آن باید شد
از عالم کفر تا به دین یک نفس است
وز منزل شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوار مدار
کاین حاصل عمر ما همین یک نفس است
گر معنی تنزیل بداند حافظ
تنزیل به عشق دل بخواند حافظ
او کرد نزول ما ترقی کردیم
تحقیق کجا چنین تواند حافظ
ما یافته ایم آنچه ما یافته ایم
گم کردهٔ خود را به خدا یافته ایم
گنجی که نیافت هیچکس در عالم
وایافته ایم نیک وایافته ایم
در کنج فنا گنج بقا یافته ایم
در ملک عدم وجود را یافته ایم
خود را به خدا شناختیم ای عارف
آنگاه خدا را به خدا یافته ایم
چون یوسف باد در چمن می آید
بوئی ز زلیخا سوی من می آید
یعقوب دلم نعره زنان می گوید
فریاد که بوی پیرهن می آید
تا با غم عشق او هم آواز شدم
صد بار زیاده بر عدم باز شدم
ز آن راه عدم نیز بسی پیمودم
رازی بودم کنون همه راز شدم
یک نقطه به ذات خود هویدا گردید
زان نقطه به دم دو نقطه پیدا گردید
زین هر سه یکی الف هویدا آمد
وین طرفه که در دو کون یکتا گردید
در هر آنی مرا عطائی بخشید
شاهی جهان بهر گدائی بخشید
گنجی که نهایتش خدا می داند
سلطان به کرم به بینوائی بخشید
تا آتش عشق او بر افروخته ایم
عود دل خود بر آتشش سوخته ایم
دلسوخته ایم و کار آتشبازی
آموخته ایم و نیک آموخته ایم
هر آینه ای که در نظر می آید
آن نور دو چشم ما به ما بنماید
هر چند که آینه نماید او را
او آیـنه را به حسن خود آراید
ای یار بیار جام و کامی بردار
کامی ز لب جام مدامی بردار
کامل بنشین و عاشقانه برخیز
در راه در آی چُست کامی بردار
آن صورت الطاف الهی مائیم
همجامهٔ جامه دار شاهی مائیم
ما محرم راز حضرت سلطانیم
دانندهٔ اسرار کما هی مائیم