پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
مفعول یکی فعل یکی فاعل یک
ما راست یقین اگر تو را باشد شک
بردار حجات تا نمائی به حجاب
دریاب نصیحتی که گفتم نیکک
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
مجموع حروف یک الف می خوانش
با اصل الف به نقطه ای می دانش
نی نی چو یکی نقطه بود اصل الف
یک نقطه بگو معانی قرآنش
بنشین به در خلوت دل ای کامل
مگذار که غیر او درآید در دل
زیرا که اگر غیر در آید به وثاق
آسان تو ، دشوار شود حل مشکل
گفتم که دلم گفت که ویران کنمش
گفتم عقلم گفت که دیوان کنمش
گفتم جانم گفت که در حضرت من
جانی چه بود تا سخن از جان کنمش
این جام و شراب جسم و جان دریابش
آن غیب و شهادت جان دریابش
در هر چه نظر کنی نکو می بینش
در صورت و معنی این و آن دریابش
ما عاشق و رندیم ز طامات مپرس
از ما به جز از حال خرابات مپرس
از زاهد هشیار کرامات طلب
مستیم ز ما کشف و کرامات مپرس
رندانه بیا جام می صاف بنوش
ور درد بود نوش کن از غیر بپوش
می نوش تو چندان که شوی مست و خراب
در کوی مغانت بکشند دوش به دوش
در کوی مغان مست و خراب افتادم
توبه بشکسته در شراب افتادم
سر بر در میخانه نهادم چه دگر
رندانه به ذوق در شراب افتادم
توحید دگر باشد و الحاد دگر
خود بنده دگر باشد و آزاد دگر
ار شکّر شیرین سخنی می گویم
خسرو دگری باشد و فرهاد دگر
در جام جهان نما نظر کن به جمال
تا نقش خیال او نماید به کمال
هر آینه ای که در نظر می آری
تمثال جمالش بنماید تمثال
عمری به خیال تو گذاریم دگر
جان را به هوای تو سپاریم دگر
باز آ که به جان و دل همه مشتاقیم
بی تو نفسی صبر نداریم دگر
در ملک یگانگی دوئی را چه محل
با حضرت او من و توئی را چه محل
آنجا که کلام شاه ترکستانست
هندو و حدیث هندوئی را چه محل
ممکن ز وجود هستی ای دارد و بس
نقشی ز خیال خویش می آرد و بس
بلبل ز گلشن نسیم بوئی یابد
یعنی رخ خود به خار می خارد و بس
عالم همه پر ز نور سبحانی شد
در سطوت ذات او همه فانی شد
یاری که عنایت الهی دریافت
در هر دو جهان عالم ربانی شد
تا خانهٔ دل خلوت او ساخته ام
غیر از نظر خویش برانداخته ام
چون هرچه نظر می کنم او می بینم
بشناخته ام چنان که بشناخته ام