پاسخ به:رباعیات شاه نعمتالله ولی
یاری که مدام این سخن را خواند
معنی کلام عارفان را داند
آئینه اگر چه می نماید تمثال
در ذات نماینده اثر نتواند
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
در ملک اگر شاه عراقی باشد
شک نیست که مال شاه باقی باشد
گر می خواهی که رندکان جمع شوند
باید که یکی همیشه ساقی باشد
ای عقل بو که عشق خلاقی شد
عشق آمد و راه زهد زراقی شد
میخانه چو گرم گشت و رندان کامل
سلطان خرابات به خود ساقی شد
توحید دگر باشد و الحاد دگر
خود بنده دگر باشد و آزاد دگر
تو عمر به باد می دهی ای ملحد
دریاب و مده عمر تو بر باد دگر
ما توبه به جام می شکستیم دگر
با ساقی خویش عهد بستیم دگر
رندانه حریف نعمت الله خودیم
در کوی خرابات نشستیم دگر
حکمی از او محال باشد پرهیز
فرموده و امر کرده از وی مگریز
آن کو به میان امر حکمش عاجز
درماند و دلفکار ، کجدار و مریز
ننشین بنشین وز همه عالم برخیز
عالم چه بود ز بود عالم برخیز
در کتم عدم بیا و با ما بنشین
از بود وجود خویشتن هم برخیز
فرزند عزیز قرةالعین پدر
بی ما به هوای خود برد عمر به سر
مشغول به دیگران و ما را مشغول
نه میل پدر دارد و نه مهر پسر
کو دل که بداند نفسی اسرارش
کو گوش که بشنود ز من گفتارش
معشوق جمال می نماید شب و روز
کو دیده که تا برخورد از دیدارش
خوش علم شریفی است نکو می جویش
این علم وی است رو از او می جویش
آن زلف نگار ما به دست آر چنان
سودازدگان مو به مو می جویش
گر علم به تعلیم الهی یابند
گنجینه و گنج پادشاهی یابند
طالب علما علم چنین گر خوانند
انعام خدا لایتناهی یابند
تقوی که در او اسم الهی نبود
یا مقتبس خبر از شاهی نبود
تقوی چنان از خللی خالی نیست
شاید که کسی به آن مباهی نبود
تا داروی دردم سبب درمان شد
پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد
جان و دل و تن هر سه حجابم بودند
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
بگذر ز تجمل و تکبر بگذار
رو کهنه بپوش و با قناعت به سر آر
جایی که بود تجمل ذاتی او
زین نوع تجمل به چه کار آید یار
معشوق یکی عشق یکی عاشق یک
این هر دو یکی و در یکی نبود شک
یک ذات و صفات صد هزارش می دان
یک صد باشد به اعتباری صد یک