شمارهٔ ۸۱
دیدیم خیال موج و دریا
نقشی است بر آب دیدهٔ ما
بر پردهٔ چشم ما سوی اللّه
نقشی است خیال بسته واللّه
نقاش نگر که نقش بسته
با نقش خوشش خوشی نشسته
یک عین بود بسی مظاهر
عینی به مظاهر است ظاهر
ذاتش بنمود در مرایا
صورت بستند جمله اشیا
فیاض به فیض اقدس ای جان
فرموده تعینات اعیان
اعیان در علم ثابتانند
بالذات بدانکه عین ذاتند
هر عین به تو عیان نماید
اسمی چو نقاب برگشاید
مجموع صفات او نسب دان
انساب همه از او فرو خوان
بحر است و حباب و موج و جو چار
هر چار یکی بود به ناچار
هر فیض خوشی از این فیوضات
فتحی است که بخشدت فتوحات
جامی به کف آر تا توانی
می نوش ز خم خسروانی
می نوش به ذوق در سحر گاه
شادی روان نعمتاللّه
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شمارهٔ ۲۲
هر نفس جامی به رندی می دهند
هر دمی بزمی به جائی می نهند
راز پنهان آشکارا گفته اند
جملهٔ اسرار با ما گفته اند
یک وجود و صد هزاران آینه
می نماید آن یکی هر آینه
گنج اسما در همه عالم نگر
اسم جامع بایدت آدم نگر
عارفانه قطره ای دریا ببین
قطره و دریا همه از ما ببین
عین دریا دیده ام در قطره ای
آفتابی یافتم در ذره ای
ای عجب دریا و قطره عین ماست
غیر ما خود قطره و دریا کجاست
اسم و رسم ما حجاب ما بود
صورت ما قطره و دریا بود
جامی از می پر ز می خوش نوش کن
با حریفان دست در آغوش کن
از دوئی بگذر که تا یابی یکی
آن یکی جو تا بیابی بیشکی
جام و می آئینهٔ گیتی نماست
ساقی ما مظهر لطف خداست
ساقی و جام می و رند و حریف
آن لطیفست آن لطیفست آن لطیف
نعمت الله سید است و بنده هم
باد باقی تا ابد پاینده هم
شمارهٔ ۵۵
دو چه گوئی یکی نمی گنجد
غیر او بی شکی نمی گنجد
بود و نابود را مجالی نیست
وصل و هجران به جز خیالی نیست
علم توحید را بیان کردیم
گنج اعیان به تو عیان کردیم
سخن اینجا در نمی گنجد
گنج و ناگنج در نمی گنجد
دایره چون به همدگر پیوست
قلم اینجا رسید و سر بشکست
شمارهٔ ۷۵
اسم اعظم ذات و مجموع صفات
خوش ظهوری کردهاند در کاینات
لفظ اللّه اسم اسم اعظم است
صورت این اسم اعظم آدم است
اسم اعظم جامع اسما بود
مظهر اسما همه اشیا بود
جملهٔ عالم طلسم و گنج اسم
هر چه می بینیم گنج است و طلسم
دو نماید آن یکی این یک به دو
نیک دریاب این سخن با کس مگو
شمارهٔ ۸۴
می صاف دگر در جام کردم
محبت نامه اش زان نام کردم
محبّانه به محبوبی نوشتم
ز طالب سوی مطلوبی نوشتم
بخوانش خوش که اسرار الهی است
معانی بیان پادشاهی است
همه دردت ازو یابد دوائی
بود آئینهٔ گیتی نمائی
به هر صورت به تو حسنی نماید
ز هر معنی تو را عشقی فزاید
کلام دلپذیر عاشقان است
اگر معشوق جوید عاشق آن است
همه عشق است و غیر از عشق خود نیست
بنزد او همه نیک اند و بد نیست
همه عالم به عشق از عشق پیداست
نظر کن عشق در عالم هویداست
نباشد عاشق و معشوق بی عشق
نیابی خالق و مخلوق بی عشق
محب ار وصل محبوبش تمناست
مرادش در محبت میشود راست
محب و حب و محبوب ار بدانی
محب را غیر محبوبش نخوانی
اگر دریا وگر موج و حباب است
به نزد ما هه جام شراب است
سبیل ما است میخانه سراسر
اگر می می خوری پیش آر ساغر
به شادی نعمتاللّه نوش کن می
که کم یابی حریفی مست چون وی
محبت نامه اش از یاد مگذار
محب خویشتن را یاد می دار
شمارهٔ ۳۸
وجودی در همه عالم عیان است
ولی از دیدهٔ مردم نهان است
به هر آئینه حسنی می نماند
ز هر برجی به شکلی نو برآید
تو نقد گنج او در کنج عالم
طلب این کنج و این گنجینه فافهم
حقیقت در دو عالم جز یکی نیست
یکی هست و در آن مأوا شکی نیست
خیال ار نقش می بندد به خوابی
جز او تعبیر خوابی خود نیابی
ز می جامیست پر می بر کف ما
حبابی می نماید عین دریا
که دارد این چنین ذوقی که ما راست
که ذوق ما همه عالم بیاراست
معانی بیان نعمت الله
بپرس از آفتاب و حضرت ماه
شمارهٔ ۷۶
گرفتار صورت چو گردد چنان
خلافی به صورت نماید عیان
ز صورت گذر کن تو معنی طلب
که یابی تو در ملک معنی طرب
هیولی یکی و به صورت هزار
یکی را به صورت هزارش شمار
ز خلق خدا نیک آگاه شو
بیا همدم نعمتاللّه شو
شمارهٔ ۳
یک حقیقت در دو مظهر رو نمود
دو نمود اما حقیقت دو نبود
یک وجود است و کمالاتش بسی
سر این نکته نداند هر کسی
معنیت معشوق و صورت عاشق است
ور به گردانی سخن هم صادق است
گر بگوئی جام و می هر دو یکیست
در حقیقت حق بود آن بی شکیست
گر بگوئی جام جام و می می است
این یکی مائیم آن دیگر وی است
اعتبار معتبر باشد چنین
معتبر هم باشد آن قول و هم این
گاه محمودم گهی باشم ایاز
گاه نازی می کنم گاهی نیاز
عاشق و معشوق و عشقم گاه گاه
این چنین فرمود محبوب اله
در دل خود دلبر خود را بجو
کام جان خویشتن اینجا بجو
نعمت الله جو که تا یابی همه
هرچه می جوئی ز ما یابی همه
شمارهٔ ۷۱
چشم عالم روشن است از نور او
ناظر او نیست جز منظور او
مینماید نور او در آینه
نه به یک آئینه در هر آینه
دیدهٔ ما دیده نور او به او
لاجرم بیند همه عالم نکو
خوش خیالی نقش بسته در نظر
یک نظر در چشم مست ما نگر
رند سر مستیم و با ساقی حریف
خوش می صافی و خوش جامی لطیف
در خرابات فنا افتادهایم
سر به پای خم می بنهادهایم
لب نهاده بر لب ساغر مدام
همدم جامیم دایم والسلام