غزل شمارهٔ ۱۸
چشم ما شد به نور او بینا
نظری کن به نور او در ما
آب این چشمه می رود هر سو
لاجرم سو به سو بُود دریا
غرق بحریم و آب میجوئیم
ما طلبکار او و او با ما
دردمندیم و دلخوشیم از آن
درد عشق است و جان بود دردا
ما خیالیم و در حقیقت او
هو معنا و فانظروا معنا
نور معنی نموده در صورت
گنج اسما نهاده در اشیا
نعمت الله از او شده موجود
نور او هم به او بود پیدا
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
غزل شمارهٔ ۱۲
مجلس خاص او است حضرت ما
الصلا هر که عاشق است صلا
در خرابات خلوتی داریم
به از این در جهان که دارد جا
عاشق و مست و رند و او باشیم
زاهدی از کجا و ما ز کجا
مدتی شد که بیخودیم ز عشق
با خدائیم با خدا به خدا
ما بلا را به جان خریداریم
گر چه هستیم مبتلای بلا
دردمندیم و درد درمان است
خوشتر از درد دل کجا است دوا
جرعهٔ جان نعمت الله نوش
تا بیابی تو ذوق مستی ما
غزل شمارهٔ ۲۳
به هویت چو اوست با اسما
آن هویت طلب کن از اشیا
از هویت خبر اگر داری
به هویت خدا بُود با ما
گر چه آب روان بود در جو
بخور آبی ولیکن از دریا
دامن خود بگیر و خوش بنشین
تا به کی می روی تو جا ز جا
با تو مقصود تو است هم خانه
در به در می روی کجا و چرا
از خودی بگذر و خدا را جو
چند باشی مقید من و ما
همچو سید از این و آن بگذر
تا بیابی مراد هر دو سرا
غزل شمارهٔ ۲۵
نانوشته حرف می خوانیم ما
این کتاب نیک می دانیم ما
مخزن اسرار او ما یافتیم
نقد گنج کُنج ویرانیم ما
ما باو علم لدنی خوانده ایم
این چنین علمی نکو دانیم ما
دل به دلبر جان به جانان داده ایم
دلبر خود جان جانانیم ما
دُرد درد عشق او نوشیده ایم
همدم این درد و درمانیم ما
خانهٔ دل خلوت خالی اوست
غیر او در خانه کی دانیم ما
خوش حبابی پر کن از آب حیات
نعمت الله را بجو آنیم ما
غزل شمارهٔ ۲۶
مخزن گنج جملهٔ اسما ما
نور چشم تمام اشیا ما
غرق بحریم و آب می جوئیم
قطره و بحر و جود دریا ما
رند و مستیم و عاشق و معشوق
به همه اسمها مسمی ما
ما نه مائیم ما همه اوئیم
اثری چون نماند با ما ما
جام گیتی نما نموده به ما
دو جهان دیده ایم یکتاما
مه روشن به نور او باشند
تا نگوئی مگر که تنها ما
رو نهادیم بر در سید
باز گشتیم سوی مأوی ما
غزل شمارهٔ ۱۷
رفت آن جانان ما از دست ما
از دریغا دلبر سر مست ما
او برفت و پای او نگشودهایم
تا ابد زلفش بود پابست ما
ما همه جا نیکی او گفتهایم
او نخواهد آنچنان اشکست ما
چارهای غیر رضا و صبر نیست
این زمان چون تیر رفت از شست ما
در خیال او است جان ما مدام
دل روان خواهد به او پیوست ما
غزل شمارهٔ ۲۰
قدمی نه در آ در این دریا
عین ما جو به عین ما از ما
هر که با ما نشست از ما شد
بلکه گر قطره بود شد دریا
نظری کن حباب و آب نگر
یک وجود است این و آن اسما
دیدهٔ عالم است از او روشن
مینماید چو نور در اشیا
آینه صد هزار می بینم
در همه روی او بود پیدا
ذوق ما را نهایتی نبُود
ابتدا نیست و انتها آنجا
شعر سید به ذوق می خوانش
چه کنی قول بوعلی سینا
غزل شمارهٔ ۲۸
روشن است از نور رویش دیدهٔ بینای ما
خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما
آفتابی در ازل خوش سایه ای برما فکند
تا ابد روشن بُود این روی مه سیمای ما
ذوق ما داری بیا با ما در این دریا در آ
تا به عین ما نصیبی یابی از دریای ما
در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد
بس سری در سر رود گر این بود سودای ما
از لطیفی آن یکی با هر یکی یکتا شده
جان فدای لطف آن یکتای بی همتای ما
بلبل مستیم و درگلشن نوائی می زنیم
رونقی دیگر گرفت این گلشن غوغای ما
مجلس عشقست و رندان مست و سید در حضور
روضهٔ رضوان بود این جنت المأوای ما
غزل شمارهٔ ۱۹
فقر ما خوشتر ز ملک پادشا
ما و درویشی و درویشی ما
فقر سلطانی است ، سلطانی است فقر
پادشه درویش و درویش پادشا
بینوائی ما و ذوق نیستی
باز پرس از عاشقان بینوا
عاشق و مستیم در کوی مغان
دنیی و عقبی کجا و ما کجا
بیخودم من بیخودم من بیخودم
با خدایم با خدایم با خدا
جام دُرد درد او درمان دل
نوش کن جامی که تا یابی دوا
نعمتالله مست و می نوشد مدام
در خرابات فنا جام بقا
غزل شمارهٔ ۳۰
در آمد ساقی و آورد جام می برای ما
منور کرد نور او سرای که سرای ما
همه می های میخانه به ما انعام فرمودند
کرم بنگر که الطافش چه ها کرده به جای ما
خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
حیات جاودان یابی از آن آب و هوای ما
در میخانه بگشادند و داد عاشقان دادند
به حمدالله اجابت شد دعای کدخدای ما
حریف دردمندانیم و دُرد درد مینوشیم
به ماده دُردی دردش که آن باشد دوای ما
چه خوش ذوقیست ذوق ما که عالم ذوق از او یابند
نوای عالمی بخشد نوای بی نوای ما
گدای نعمت اللهیم سلطان همه عالم
بیا و پادشاهی کن ز انعام گدای ما
غزل شمارهٔ ۳۳
دُرد درد دل بود درمان ما
خوش بود دردی چنین با جان ما
عشق او بحریست ما غرقه در او
گو درآ در بحر بی پایان ما
ای که گوئی جان به جانان می دهم
جان چه باشد پیش آن جانان ما
مجلس عشقست و ما مست و خراب
سر خوشند از ذوق ما رندان ما
عشق او گنجی و دل ویرانه ای
گنج او جو در دل ویران ما
دل ببر از جان شیرین می برد
صد هزاران منتش بر جان ما
دوستدار نعمت الله خودیم
نعمت الله باشد از یاران ما
غزل شمارهٔ ۲۴
جام گیتی نماست سید ما
جان و جانان ماست سید ما
دنیی و آخرت طفیل وی اند
سید دو سراست سید ما
سید ما محمد است به حق
که رسول خداست سید ما
خوش فقیری غنیست از عالم
هم غنی از غناست سید ما
مظهر اسم اعظمش خوانم
حضرت مصطفی است سید ما
فارغم از فنا به دولت او
شاهوار بقاست سید ما
سید عالمست سید ما
بر همه پادشاست سید ما
نقد گنجینهٔ حدوث و قدم
دارد و بینواست سید ما
راحت جان دردمندانست
درد دل را دواست سید ما
اولیا تابعند و او متبوع
سید انبیاست سید ما
نعمت الله نصیب از او دارد
والی اولیاست سید ما
غزل شمارهٔ ۳۶
حضرت او را به او بینیم ما
لاجرم او را نکو بینیم ما
آب چشم ما به هر سو رو نهاد
غرق دریا مو به مو بینیم ما
غیر او در آتش غیرت بسوخت
غیر او چون نیست چون بینیم ما
عاشق و معشوق ما هر دو یکیست
رشته یک تو کی دو تو بینیم ما
احولست آن کس که یک بیند به دو
کی چو احول یک به دو بینیم ما
در نظر داریم دایم آینه
جان و جانان روبرو بینیم ما
دیگران او را به نعمت دیده اند
نعمت الله را به او بینیم ما
غزل شمارهٔ ۳۷
غرق آب و آب را جوئیم ما
آبروی ما ز ما جوئیم ما
صورت و معنی و جام می مدام
آنچه جوئیم از خدا جوئیم ما
خم می در جوش و ما مست و خراب
جامی از غیری چرا جوئیم ما
گنج عشقش در دل ویران ماست
غیر این گنجی کجا جوئیم ما
از بلا چون کار ما بالا گرفت
مبتلائیم و بلا جوئیم ما
چشمهٔ آب حیاتم در نظر
خضر وقت و آشنا جوئیم ما
نعمت الله چون ز ما یابد نوا
کی نوا از بینوا جوئیم ما
غزل شمارهٔ ۳۵
صد دوا بادا دوای درد بی درمان ما
دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
خون دل در جام دیده عاشقانه ریختیم
بر امید آنکه بنشیند دمی بر خوان ما
خانه خالی کرده ایم و خوش نشسته بر درش
غیر او را نیست باری در سرا بستان ما
در حیات جاودانی یافته از عشق او
همدم زنده دلان شو تا بیابی جان ما
در میان ما و او غیری نمی آید به کار
ما از آن دلبریم و دلبر ما ز آن ما
دُرد درد او دوای درد ما باشد مدام
عشق او گنجیست در کنج دل ویران ما
آشنای نعمت اللهیم و غرق بحر او
ذوق اگر داری درآ در بحر بی پایان ما