0

غزلیات سیف فرغانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۵

نسخه عشق تو بر رق دلم مسطورست

وصف روی توبگویم که مرا دستورست

گرنویسم پراز اسرار کتابی گردد

آنچه بر رق دل (من) مسطورست

همه آفاق بریدم بمثالی فرمان

که زسلطان جمال تو مرا منشورست

شوق دردل ارنی گوی شبی همچوکلیم

آمدم برسر کوی تو که جانرا طورست

آتش روی تو دیدم که ندارد تابی

پیش او چشمه خورشید که آبش نورست

هرکسی را (که) بمعنی بتو نزدیکی نیست

صورتش گر بمثل جان بوداز دل دورست

هرکرا عشق تو در بزم بزم ازل جامی داد

گر چه مستی نکند تا بابد مخمورست

زانده تست سخن گفتن من،وین اشعار

شکری زآن قصب و شهدی ازآن زنبورست

چون بسمع تو رسانند بگو کاین ابیات

آه آن شیفته و ناله آن رنجورست

همه در بزم از دست (تو) نالم چون چنگ

تا که ابریشم رگ برتن چون طنبورست

دیده چون دید که چون گل بجمالی معروف

بنده زآن روز چو بلبل بسخن مشهورست

عاشق ارمدحت معشوق کند عیبی نیست

بلبل ار ناله کند ازپی گل معذورست

سیف فرغانی مرده است و من اسرافیلم

وین سخن نفخه عشقست وزبانم صورست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۲

هان ای نسیم صبح که بویت معطرست

همراه با تو خاک سر کوی دلبرست

منشور نیکویی ز در او همی دهند

سلطان ماه را که زاستاره لشکرست

کس دید صورتی که نکوتر زروی اوست؟

کس خواند سورتی که زالحمد برترست؟

محتاج نیست بر سر ره مشک ریختن

کآنجا که اوست پای نهد خاک عنبرست

آنجا که اوست شب نبود کز ضیا ونور

با آفتاب سایه آن مه برابرست

من خود گدای کویم ویک شهر چون منند

درویش عشق او که بخوبی توانگرست

ای در جهان لطف ملکشاه نیکوان

در حسن هر غلام ترا ملک سنجرست

اندر مقام قرب تو بالاست دست آن

کزبهر خدمتت سرش از پا فروترست

جان را بوصف صورت تو رویها نمود

معنی ناپدید که در لفظ مضمرست

بر آدمی برای تو در بسته ام ولیک

بازآ که بر پری همه دیوارها درست

در وصف خوبی تو تعجب همی کنند

کین شیوه شعر شعر کدامین سخن ورست

بر خاک تیره ریخته همچون در از صدف

این قطرهای صافی از ابر مکدرست

در وصف دوست کاغذ دیوان شعر من

کی چون مداد خشک شود چون سخن ترست

تا دست می دهد سخن دوست گوی سیف

کز هر چه میرود سخن دوست خوشترست

چون بهریار نیست سخن صوت جارحست

چون بهر دوست نیست غزل قول منکرست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۶

اختر ازخدمت قمر دورست

مگس از صحبت شکر دورست

ما ز درگاه دوست محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دورست

پای ما از زین حضرت او

راست چون آسمان زسر دورست

همچو پروانه می زنم پر وبال

گرچه آن شمعم از نظر دورست

پادشاهان چه غم خورند اگر

گربه از خانه سگ زدر دورست

در فراق تو ای پسر هستم

همچو یوسف که از پدر دورست

یوسف عهدی و منم بی تو

همچو یعقوب کز پسر دورست

تو بدست کرم کنم نزدیک

کی به پای من این سفر دورست

جهد کردم بسی ولی چه کنم

بخت و کوشش زیکدگر دورست

اندرین حال حکمتی عجبست

بنده از خدمت تو گر دورست

هرکه نزدیک نیست با سلطان

ازبلا ایمن ازخطر دورست

شاخ اگر هست بر درخت دراز

دست کوتاهم از ثمر دورست

بی تو در دیگران نظر نکنم

که معانی ازین صور دورست

خشک لب بی تو سیف فرغانیست

زآن از انشای شعرتر دورست

شاید از خانه پر عسل نکند

نحل چون از گل وزهر دورست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۹

دل تنگم و ز عشق توام بار بر دلست

وز دست تو بسی چو مرا پای در گلست

شیرین تری ز لیلی و در کوی تو بسی

فرهاد جان سپرده و مجنون بی دلست

گر چه ز دوستی تو دیوانه گشته ام

جز با تو دوستی نکند هرکه عاقلست

گر من ببوسه مهر نهم بر لبت رواست

شهد عقیق رنگ تو چون موم قابلست

در روز وصلت از شب هجرم غمست و من

روزی نمی خوهم که شبش در مقابلست

دلرا مدام زاری از اندوه عشق تست

اشتر بناله چون جرس از بار محملست

روز وصال یار اجل عمر باقی است

وقت وداع دوست شکر زهر قاتلست

بیند ترا در آینه جان خویشتن

دلرا چو با خیال تو پیوند حاصلست

هرجا حدیث تست ز ما هم حکایتیست

این شاهباز را سخنش با جلاجلست

من چون درای ناله کنانم ولی چه سود

محمول این شتر چو جرس آهنین دلست

اشعار سیف گوهر در پای عشق تست

این نظم در سراسر این بحر کاملست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۴

صحبت جانان بر اهل دل از جان خوشترست

عاشقانرا خاک کویش زآب حیوان خوشترست

چون زعشق او رسد رنجی بدل دردی بجان

عاشقان را رنج دل از راحت جان خوشترست

شاهباز عشق چون مرغ دلی را صید کرد

وقت اواز حال بلبل در گلستان خوشترست

دست اندرکار او به از قدم بر تخت ملک

پای در بند وی از سردر گریبان خوشترست

بنده رااز دست جانان خار غم در پای دل

ازگل صد برگ بر اطراف بستان خوشترست

دیده گریان عاشق دایم اندر چشم دوست

از تبسم کردن گلهای خندان خوشترست

گرچه از حنسست آن دلبر چو خورشید آشکار

عشق همچون ذره اند سایه پنهان خوشترست

آنچه اندر حق عاشق کرد معشوق اختیار

گر هلاک جان بود مشتاق راآن خوشترست

مور اگر در خانه خود انس دارد با غمش

خانه آن مور از ملک سلیمان خوشترست

وصل جانانرا چو دل بر ترک جان موقوف دید

جان بداذ وگفت کز جان وصل جانان خوشترست

تا بکیخسرو در ایران دیدها روشن شود

چشم رستم را زسرمه خاک توران خوشترست

سیف فرغانی درین ناخوش سرا با درد عشق

وقت این مشتی گدا از وقت سلطان خوشترست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۸

هرچه خواهی کن که برما دست حکمت مطلقست

حق حکم تو زما تسلیم وحکم تو حقست

در ادای حق ودر ادراک حکمتهای تو

نفس کامل ناقص آمد عقل بالغ احمقست

غرقه دریای شوقت از ملایک برترست

کشته هیجای عشقت با شهیدان ملحقست

ملک عالم بر در دل رفت درویش ترا

گفت رو بیرون در بنشین که جا مستغرقست

پای مال اسب همت کرد شاه این بساط

نطع گردون راکه از انجم هزاران بیذقست

ازسر ره چون کسی را دور شد خرسنگ نفس

بعد از آن بر فرق اکوان پای سیرش مطلقست

هردم از دریای دل موج اناالحق می زند

تشنه وصلت که در قاموس شوقت مغرقست

عاشق تو درمیان خلق با رخسار زرد

همچو اندر خیل انجم ماه زرین بیرقست

اندر آن هیجا که شاهان را علم شد سرنگون

این شکسته دل چو اندر قلب لشکر سنجقست

سر بباز وجان فشان رخصت مده خود را برفق

برکسی کین درزند ابواب رخصت مغلقست

سیف فرغانی برین درگاه ازهر تحفه یی

درد دل را قیمت وخون جگر را رونقست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۹

آنکوبتست زنده بجانش چه حاجتست

قوت از غم تو کرده بنانش چه حاجتست

عاشق بسان مرده بود،جان اوست دوست

چون دوست دست داد بجانش چه حاجتست

آن کو بدل حدیث تو تکرار می کند

از بهر ذکر تو بزبانش چه حاجتست

وآن کس که از جهانش تمنا وصال توست

چون یافت وصال تو بجهانش چه حاجتست

عاشق بهشت از پی روی تو می خوهد

چون دید روی تو بجنانش چه حاجتست

عاشق بمال دل ندهد بهر آنکه اوست

کان گهر بگوهر کانش چه حاجتست

او بر در تو از همه خلقست بی نیاز

آنرا که کس تویی بکسانش چه حاجتست

با او چو دست لطف بیاری بر آوری

زآن پس بیاری دگرانش چه حاجتست

از کشف و از عیان نتوان گفت نزد او

چون عین او تویی بعیانش چه حاجتست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۷

دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست

ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست

بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست

در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست

آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست

گر چه بمرد از طلب او،مگو نشست

بی روی دوست سعی نمودیم و بر نخاست

این بار غم که بر دل تنگم ازو نشست

آن کو بجست و جوی تو برخاست مر ترا

تا ناورد بدست نخواهد فرو نشست

مشتاق روی خوب تو در انتظار او

حالی اگر چه داشت بد اما نکو نشست

فردا بروح عشق تو ای جان چو آدمی

برخیزد آن سگی که برین خاک کو نشست

هم عاقبت چو بلبل شوریده شاد شد

ماهی بر وی دوست که سالی ببو نشست

آنکس که در طریق تو گم گشت همچو سیف

از گفت و گو خمش شدو از جست و جو نشست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۱

بداد باز مراصحبت نگاری دست

وگرچه داشته بودم زعشق باری دست

چنین نگار که امروز دست داد مرا

نمی دهد دگران را بروزگاری دست

میسرم شد ناگاه صحبت یاری

که وصل او ندهد جز بانتظاری دست

اگر بپای رقیبش سری نهم شاید

که می زنم زبرای گلی بخاری دست

چو پای در ره مهرش نهاد جان زآن پس

نرفت بیش دلم را بهیچ کاری دست

مرا گرفت گریبان و برد پای از جای

ازآستین مدد پنجه یی برآر ای دست

ایا چو لعل نگین نام دار در خوبی

چو خاتم ار دهدم چون تو نامداری دست،

بصد نگار منقش بخلق بنمایم

درخت وار مزین بهر بهاری دست

درین مصاف ازو دل برد نه جان ای دوست

چو برپیاده بیابد چوتو سواری دست

چو درکمند تو بی اختیار افتادم

زدامن تو ندارم باختیاری دست

تو خاک پای خود ای دوست درکف من نه

اگر بنزد تو دارم فقیرواری دست

غریب شهر توام از خودم مکن نومید

کنون که در تو زدم چون امیدواری دست

بود که جان ببرم از میان بحر فراق

اگر شبی بزنم باتو در کناری دست

مگیر خانه درین کوی سیف فرغانی

اگر ترا ندهد دلبری و یاری دست

برو برو که به جز استخوان درین بازار

نمی دهد سگ قصاب را شکاری دست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۹

دل کنون زنده بجان نیست که جانان اینجاست

وآن حیاتی که بدو زنده بود جان اینجاست

نام شکر چه بری قند لب او حاضر

ذکر شیرین چکنی خسرو خوبان اینجاست

طوطی تنگ دلم لیک ز شکر پس ازین

بار منت نکشم کآن شکرستان اینجاست

پیش ازین گر چه بسی نعره زدم چون بلبل

گریه چون ابر کنم کآن گل خندان اینجاست

مجلسی پر ز عزیزان زلیخا مهرند

دست دل خسته که آن یوسف کنعان اینجاست

نیکوان نور ندارند چو استاره بروز

کامشب از طالع سعد آن مه تابان اینجاست

امشب ای صبح تو در دامن شب پنهان باش

کآفتابی که برآید ز گریبان اینجاست

شست دل در طلب ماهی اومید انداخت

جان خضروار که آن چشمه حیوان اینجاست

هرکرا درد دلی بود و نمی گفت بکس

گو بجو مرهم آن درد که درمان اینجاست

از مجاری شکر پیش جگر سوختگان

نمک افشانده که چندین دل بریان اینجاست

عشق در دل غم و انده نبود دور از تو

جور لشکر بکش ای خواجه کی سلطان اینجاست

زین غزل جمله بیک قول شدند اهل سماع

همه گوینده چو بلبل که گلستان اینجاست

سیف فرغانی تو نیز بگو چون دگران

«خانه امشب چو بهشتست که رضوان اینجاست »

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۶

طوطی روح که دامش قفس ناسوتست

عندلیبی است که جایش چمن لاهوتست

بشکرهای ملون چو مگس حاجت نیست

طوطیی را که ز خوان ملکوتش قوتست

یوسف عقل ترا نفس تو چون زندانست

یونس روح ترا جسم تو بطن الحوتست

ای بدنیا متمتع اگر این عمره و حج

از پی نام کنی کعبه ترا حانوتست

در کهولت چو صبی طبع جوان آیین را

زآن مریدی تو که پیر خردت فرتوتست

دل تو مرده دنیا و چنین تا لب گور

سوبسو مرده کش توتن چون تابوتست

هرکه او تشنه دنیاست ازو ناید عشق

مطلب آب ز چاهی که درو هاروتست

ای جوانمرد تو مرد پیرزن دنیا را

زهره یی دان که رخش آفت صد ماروتست

دل خودبین تو امروز چو افعی شد کور

زآن زمرد که بگرد لب چون یاقوتست

خویشتن را تو چو داود شماری لیکن

هر سر موی تو در ملک یکی جالوتست

سیف فرغانی رو خدمت درویشان کن

کرم قزاز بریشم گر برگ توتست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۳

روز رخت که غره ماه جمال تست

هر شب مدد کننده بدر کمال تست

هم نظم شعر من خبری از حدیث عشق

هم حسن روی گل اثری از جمال تست

عنقای عقل بنده چو پروانه چراغ

پر سوخته ز پرتو شمع جلال تست

تیر نظر همی نرسد آفتاب را

آنجا که قوس ابروی همچون هلال تست

در بوستان که خلعت سبز از بهار یافت

لاله نمونه یی زد و گل برگ آل تست

تا باز جره گرچه کند مرغ ملک صید

خسرو شکار طوطی شیرین مقال تست

چندین غزل که مردم از آن رقص میکنند

تأثیر وجد عاشق شوریده حال تست

با آنک اهل مدرسه لالند ازین حدیث

آنجا چو نیک در نگری قیل و قال تست

عین الحیات را بکفی خاک کی خرد

آن سوخته که تشنه آب وصال تست

سیف اردرین طریق کمالی نیافتی

در خویشتن تصور نقصان کمال تست

آن دوست در تصور ناید خیال وار

در وصف او هر آنچه تو گفتی خیال تست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۰

تو آن شاهی که سلطانت غلامست

زشاهان جز ترا خدمت حرامست

تو داری ملک وبر سلطان خراجست

توداری حسن وز خورشید نامست

بپیش آفتاب روی تو ماه

اگر چه بدر باشد ناتمامست

بشب استاره اندر شبهه افتد

که روی تو کدام ومه کدامست

ملاحت را بسی اسرار مضمر

در آن صورت چو معنی در کلامست

حلاوت در لب لعل تو دایم

چو شین درشهد وسین اندر سلامست

گرم در حلقه خاصان در آری

عجب نبود که الطاف تو عامست

اگر ناسوخته در هجر وصلت

طمع دارم مرا سودای خامست

چو بیگانه ننالم گرچه برمن

برای دوست از دشمن ملامست

بمروارید چون قطره است خوش دل

صدف کز آب دریا تلخ کامست

بشعر اندر میان دوستانش

چو سعدی سیف فرغانی همامست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۸

گر چه وصلت نفسی می ندهد دست مرا

جز بیادت نزنم تا نفسی هست مرا

من چو وصل تو کسی را ندهم آسان دست

چون بدست آوری آسان مده از دست مرا

چون تو هشیار بدم، نرگس مخمورت کرد

از می عشق بیک جرعه چنین مست مرا

مردمم شیفته خوانند و از آن بی خبرند

که چنین شیفته سودای تو کردست مرا

گو نگهدار کنون جام نکونامی خویش

آنکه او سنگ ملامت زدو بشکست مرا

تا من ابروی کمان شکل تو دیدم چون صید

تیر مژگانت ز هر سو بزد و خست مرا

ناوک غمزه وتیر مژه آید بر دل

از کمان خانه ابروی تو پیوست مرا

دوش بر آتش شوقت همه شب از دیده

آب می ریختم وسوز تو ننشست مرا

سیف فرغانی بی روی بهار آیینش

همچو بلبل بخزان نطق فروبست مرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۵

باری گر آمدی و نشد یار از آن تو

اکنون بیا که یار بیکبار از آن تست

چون دوست طالب تو بود ملک را چه قدر

هرگه که ری بحکم تو شد خوار از آن تست

در مکه گر قریش ترا قصد کرده اند

یک شهر چون مدینه پرانصار از آن تست

بسیار و اندکی که ترا بود اگر برفت

هرچ آن ماست اندک و بسیار از آن تست

گر بیش ازین غمی بدو غمخواره یی نبود

زین پس غم آن دیگر و غمخوار از آن تست

ای حضرت تو مجمع اوصاف نیکویی

تو گلشنی و این همه ازهار از آن تست

عالم بتو منور و گیتی مزین است

ای آفتاب این همه انوار از آن تست

گر بخت را ز خواب خلل گشت سرکران

مژده ترا که دولت بیدار از آن تست

با زلف همچو عنبر و لعل شکر فروش

دکان خلق بسته و بازار از آن تست

لطفیست مر ترا که ز عشاق دل برد

با این متاع جمله خریدار از آن تست

قندی همی خواهد دل رنجورم از لبت

دارو مگیر باز که بیمار از آن تست

زین دل که در تصرف مهر تو آمده است

اندازه یی بکن که چه مقدار از آن تست

بر قلب دشمنان زن و بشکن که بعد ازین

ز اشعار سیف تیغ گهردار از آن تست

از یار اگر چه دور شدی یار از آن تست

وز کار اگر نفور شدی کار از آن تست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:15 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها