0

غزلیات سیف فرغانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۴

ای چو فرهاد دلم عاشق شیرین لبت

مستی امشبم از باده دوشین لبت

نیست شیرین که زفرهاد برای بوسی

ملک خسرو طلبد شکر رنگین لبت

وه چه شیرین صنمی تو که دهان من هست

تا بامسال خوش از بوسه پارین لبت

محتسب سال دگر بر سر کویت آرد

همچنین بی خودم از باده نوشین لبت

طبع شوریده من این همه شیرین کاری

می کند در سخن امروز بتلقین لبت

سیف فرغانی چون وصف تو می کرد گرفت

طبعم اندر شکر افشاندن آیین لبت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۱

تبارک الله از آن روی دلستان که تراست

ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که تراست

گمان مبر که شود منقطع بدادن جان

تعلق دل از آن روی دلستان که تراست

بخنده ای بت بادام چشم شیرین لب

شکر بریزد از آن پسته دهان که تراست

ز جوهری که ترا آفریده اند ای دوست

چگونه جسم بود آن تن چو جان که تراست

ز راه چشم بدل می رسد خدنگ مژه

مرا مدام ز ابروی چون کمان که تراست

چه خوش بود که چو من طوطیی شکر چیند

ببوسه زآن لب لعل شکرفشان که تراست

بغیر ساغر می کش بر تو آبی هست

ببوسه یی نرسد کس از آن لبان که تراست

اگر کمر بگشایی و زلف باز کنی

میان موی تو گم گردد آن میان که تراست

چو عندلیب مرا صد هزار دستانست

بوصف آن دو رخ همچو گلستان که تراست

صبا بیامد و آورد بوی تو، گفتم

هزار جان بدهم من بدین نشان که تراست

بیا که هیچ کس امروز سیف فرغانی

ندارد آب سخن اینچنین روان که تراست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۲

اختر از خدمت قمر دور است

مگس از صحبت شکر دور است

ما از آن بارگاه محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دور است

پای من از زمین درگه او

راست چون آسمان ز سر دور است

جهد کردم بسی ولی چکنم

بخت و کوشش ز یکدگر دور است

پادشاهان چه غم خورند اگر

گربه از خانه سگ زدر دور است

تو بدست کرم کنم نزدیک

که بپای من این سفر دور است

یوسف عهدی و منم بی تو

همچو یعقوب کز پسر دور است

در فراق تو ای پسر هستم

همچو یوسف که از پدر دور است

اندرین حال حکمتی مخفیست

بنده از خدمت تو گر دور است

هر کرا قرب نیست با سلطان

از بلا ایمن از خطر دور است

همچو پروانه می زنم پر و بال

گرچه آن شمعم از نظر دور است

شاخ اگر هست بر درخت دراز

دست کوتاهم از ثمر دور است

عشق بگریزد از دل جان دوست

عیسی از پایگاه خر دور است

خشک لب بی تو یوسف فرغانیست

طبع از انشای شعر تر دور است

شاید ار خانه پر عسل نکند

نحل چون از گل و زهر دور است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۰

در رخت می نگرم جلوه گه جان اینجاست

در قدت می نگرم سرو خرامان اینجاست

من دل سوخته خواهم که لب تشنه خویش

بر دهان تو نهم کآبخور جان اینجاست

خانه یی چون حرم و بر در و بامش عشاق

چون مگس جمع شده کآن شکرستان اینجاست

پرده داران تو گر چند بسنگم بزنند

نروم همچو سگ از در که مرا نان اینجاست

من دوا یابم اگر لطف تو گوید که بده

مرهم وصل، که این خسته هجران اینجاست

اندرین مجمع اگر جمع شوم شاید ازآنک

رخ و زلفی که مرا کرد پریشان اینجاست

یوسف حسنی و در هر طرفی چون یعقوب

از برای تو بسی عاشق گریان اینجاست

تو امام همه خوبانی و با آن قامت

قبله کافر و محراب مسلمان اینجاست

تو زر لطف کنی بخش و چو من درویشی

آخر ای گنج گهر با دل ویران اینجاست

باز روح ار ز پی صید روان شد، آن تن

که بدل همچو جلاجل کند افغان اینجاست

دور ازین باغ رقیب تو بهرجا که بود

همچو اشکسته سفالیست که ریحان اینجاست

ای بکعبه شده در بادیه چون اعرابی

آب باران چه خوری؟ چشمه حیوان اینجاست

سیف فرغانی از آن نور روان چون خورشید

روز وصلی که ندارد شب هجران اینجاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۴

ما غریبیم وشهر ازآن شماست

با چنین رو جهان جهان شماست

پادشاهان چو بنده می گویند

ما رعیت ولایت آن شماست

عهد خسرو ندید از شیرین

شر و شوری که در زمان شماست

باچنین چشم مست عاشق کش

هرکه میرد از کشتگان شماست

گر براتی بجان کنند وبسر

بدهم چون برو نشان شماست

جان عاشق نشانه آن تیر

که زابروی چون کمان شماست

زردی روی زعفرانی من

از رخ همچو ارغوان شماست

ابر گوهرفشان دو چشم منست

پسته پرشکر دهان شماست

آب حیوان یک جهان عاشق

در دو لعل شکرفشان شماست

کم زاصحاب کهف نیست بقدر

هرکه چون سگ برآستان شماست

غم جانرا بخود نمی گیرد

دل که چون لامکان مکان شماست

سیف فرغانی ارچه چیزی نیست

بلبلی بهر گلستان شماست

سخن خود نمی تواند گفت

که دهانش پر از زبان شماست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۵

عذر قدمت بسر توان خواست

بوسی زلبت بزر توان خواست

گرچه تو کرم کنی ولیکن

بی زر نتوان اگر توان خواست

درکیسه خراج مصر باید

تا ازلب تو شکر توان خواست

بوسی برتو چه قدر دارد

دانم زتو اینقدر توان خواست

بالای تو سرو میوه دارست

این میوه ازآن شجر توان خواست

نی نی غلطم درین حکایت

ازسرو کجا ثمر توان خواست

ازمعدن اگر چه هیچ ندهند

عیبی نبود گهر توان خواست

گنج از (تو) توقع است مارا

آنرا زکدام در توان خواست

وآنچ ازدر تو رسد بدرویش

هرگز زکسی دگر توان خواست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۰

من می روم و دلم بر تست

جان نیز ملازم در تست

گرچه نبود دلت بر من

ای دلبر من دلم بر تست

با بنده اگر چه سر گرانی

سوگند گران من سر تست

گر چاکر اگر غلام خواهی

این بنده غلام و چاکر تست

پهلوی جمالت ای دلارام

فربه ز میان لاغر تست

خاصیت آب زندگانی

اندر لب روح پرور تست

ای از تن تو شده پر از گل

پیراهن تو که در بر تست

رویی بنما که چشم جانها

روشن برخ منور تست

ملک دل و جان گرفتی آری

سلطانی و حسن لشکر تست

ای شهد روان بگاه خنده

زآن پسته که تنگ شکر تست

زآن پسته بسیف شکرش ده

بستان ز وی آنچه در خور تست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۴

هر کو نه خدمت تو کند در بطالتست

وآن کو نه مدحت تو کند در ضلالتست

قومی بکار دنیی وقومی بآخرت

مشغولیی که با تو نباشد بطالتست

نظمی که می کنیم وبآخر نمی رسد

از داستان عشق تو اول مقالتست

از حال ما خبر ز مجانین عشق پرس

هشیار را خبر نبود کین چه حالتست

گفتم بدل که تحفه جانان مکن زجان

گو را بکار ناید ومارا خجالتست

ابرام نامه گرچه ازآن در بریده ام

آهم رسول صادق وشعرم رسالتست

ای عالم ار تو وعده بجنت کنی خطاست

مشتاق دوست را که ز حورش ملالتست

آنکو بعلم وعقل خود از دوست باز ماند

عقلش جنون شناس که علمش جهالتست

وقتست سیف را که نگوید دگر سخن

ذکرت بدل کند که زبان را کلالتست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۲

دل چون بجان نظر فگند جای عشق تست

دل جان شود درو چو تمنای عشق تست

سیمرغ وار خود نتوان یافتن نشان

زآن دل که آشیانه عنقای عشق تست

جانم فدای تو که دل مرده رهی

از زنده کردگان مسیحای عشق تست

ای نور دیده درتن مشکات شکل ما

مصباح روح زنده باحیای عشق تست

چون جان بزندگی ابد شادمان بود

آن دل که درحمایت غمهای عشق تست

فرهاد وار در پس هر سنگ بی دلیست

بیگانه خسروست که شیدای عشق تست

من خام کیستم که پزم دیگ این هوس

هرجا سریست مطبخ سودای عشق تست

گردن کش خرد که هوا را نداد دست

سرمست و پای کوب زصهبای عشق تست

افراز و شیب کون و مکان زیر پای کرد

دل منزلی ندید که بالای عشق تست

ما خامشیم و مهر ادب بر زبان چو سیف

این جمله گفت و گو بتقاضای عشق تست

موج غم تو از صدف دل برون فگند

این نظم را که گوهر دریای عشق تست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۸

دلبری کز لطف گویی بر تنش جان غالبست

حسن بر رویش چو نزهت بر گلستان غالبست

نیکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح

بر بهشتی گرچه تن دارد ولی جان غالبست

ملک سلطانیست او را در جمال و حسن از آن

عشق او بر بنده چون بر ملک سلطان غالبست

آب حیوانست مضمر در لب لعلش ولیک

چون سخن گوید شکر بر آب حیوان غالبست

گرچه در دعوی خوبی ماه را حجت قویست

آفتاب روی او بر وی ببرهان غالبست

ور مرا از وی نداند کس عجب نبود ازآنک

هرکه چیزی دوست می دارد برو آن غالبست

گرچه در انعام عام او تأمل میکنم

بار جای وصل بر من خوف هجران غالبست

چون زنان پوشیده باید داشت از نامحرمان

آنچه از اسرار او بر جان مردان غالبست

سیف فرغانی ز درد عشق او احوال خویش

با گروهی گو که این حالت برایشان غالبست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۷

دلبر ما کهربا بر دست بست

هیچ می دانی چرا بر دست بست

دل بنرخ که ستاند بعد ازین

دل ربا چون کهربا بر دست بست

بندم اندر ششدر غم سخت کرد

مهره یی کآن جان فزا بر دست بست

آن نه مهره دانه دام دلست

کان صنم از بهر ما بر دست بست

مرغ دل را همچو باز نو گرفت

ریسمان آورد و پا بر دست بست

قصه دریا و در شد پایمال

چون گهر کان صفا بر دست بست

حسن روی آرای بر پشت زمین

اینچنین زیور کرا بر دست بست

گوییا هرگز چنین پیرایه یی

شاخ را از گل صبا بر دست بست

هست این مهره بر آن ساعد چنانک

آب جردی از هوا بر دست بست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۰

دلم بسلسله زلف یار در بندست

اگر قبول کنی حال من ترا پندست

زبند مهرش چون پای دل شود آزاد

مرا که باسر زلفش هزار پیوندست

بسان لیلی بگشایی وببندی زلف

ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست

برآوری زمن تلخ کام هر دم شور

ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست

ازآرزوی رخ تو اگر بباغ روم

کدام لاله برخساره تو مانندست

زکات خوبی خود را دمی بباغ خرام

که گل بدیدن روی تو آرزومندست

زعاشقان تو امروزدر زمانه منم

کسی که او بسلامی زدوست خرسندست

کسی که او اثر صبح روز وصل ندید

شب فراق چه داند که تا سحر چندست

جواب سعدی گفتم بالتماس کسی

که او هزار چو من بنده را خداوندست

دل مرا که شد ازدست درهمه حالی

بخاک پای و سر کوی دوست سوگندست

چو عندلیب همی نال سیف فرغانی

ازآنکه گل را ایام حسن یکچندست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۱

تا مرا آن ماه تابان دوستست

جمله دشمن کامیم زآن دوستست

دوستی خونت بخواهد ریختن

هوش دارای دل که این آن دوستست

کی بمن پردازی ای جان چون ترا

هر طرف چون من هزاران دوستست

دوست می دارد ترامسکین دلم

عیب نتوان کردنش جان دوستست

با دلم زلف ترا پیوندهاست

کافرست اما مسلمان دوستست

هرکه با من بیندت گوید همی

کین گدا با چون تو سلطان دوستست

آشکارش خلق دشمن می شوند

هر که چون من باتو پنهان دوستست

دشمن او می شود پیراهنش

دامنش گربا گریبان دوستست

عاشقان را عامیان گر دشمنند

دیو کی با نوع انسان دوستست

همچو باز از بانگ زاغانش چه باک

بلبلی گر با گلستان دوستست

سایه محروم است ازآن گوید چرا

ذره با خورشید تابان دوستست

هرکه همچون من به جز تو میل کرد

عاشقش مشمر که سگ نان دوستست

سیف فرغانی بکن گر عاشقی

جان فدای او که جانان دوستست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۳

بازم از جور فلک این دل غمناک پرست

بازم از خون جگر دیده نمناک پرست

این زمان ازاثر خار فراق یاران

چون گریبان گلم دامن دل چاک پرست

کز نگاران دلارام و زیاران عزیز

شد تهی پشت زمین وشکم خاک پرست

باغ عیشم که بصد گونه ریاحین خوش بود

از گل و لاله تهی گشت وزخاشاک پرست

چون مرا زهر غم دوست بجان کرد گزند

تو چنان گیر که عالم همه تریاک پرست

گرچه زآن دلبر دلدار و زافغان رهی

خانه خاک تهی گنبد افلاک پرست

سیف فرغانی زنهار ترش روی مباش

که ببخت تو ازآن غوره برین تاک پرست

کیسه عمر تهی چون شود از غم مارا

چو ازین نوع گهر کوزه سباک پرست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۳

جانا زرشک خط تو عنبر در آتش است

وزلعل آبدار تو گوهر در آتش است

دل درغم تو دانه گوهر در آسیاست

خط بر رخ تو خرده عنبر درآتش است

کردم نظر بر آن رخ چون آتش کلیم

خال تو چون خلیل پیمبر در آتش است

از شرم چون نبات در آبم که گفته ام

کان مه بگاه خشم چو شکر در آتش است

عاشق بآب دیده چون سیم حل شده

در بوته بلای تو چون زر در آتش است

از آب گرم اشک فروغم زیاده شد

کز عشق تو چو شمع مرا سر در آتش است

از تاب هجر تو دل بریان من بسوخت

آبی بده زوصل که چاکر درآتش است

دراشک ودرغم تو نگارا تن ودلم

چون ماهی اندر آب وسمندر در آتش است

مارا بسان هیزم تر در فراق تو

نیمی درآب ونیمه دیگر درآتش است

من سوختم در آتش عشق و تو چون شکر

آگه نه ای که عود معطر درآتش است

صیدت شدم چو مرغ وز بهر خلاص خود

بالی نمی زنم که مرا پر در آتش است

ازرنگ خویش روی تو ای آبدار لطف

گویی که آفتاب منور در آتش است

سیف ازتو دور مانده وشعرش بنزد تست

زر در خزینه شه وزرگر در آتش است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:13 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها