0

غزلیات سیف فرغانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۵

ای کرده بعشق تو دل پرورش جانها

گردون چو رخت ماهی نادیده بدورانها

آنرا که چو تو سروی در خانه بود دایم

از بی خبری باشد رفتن سوی بستانها

آنرا که گل رویش زردی ز غمت گیرد

خاک قدمش باشد سرسبزی ریحانها

زانگشت خیال تو چون نقش پذیرفتم

از دست دلم یک یک چون رنگ برفت آنها

از رنگ تو و بویت در گل اثری دیدست

بلبل که نمی آید بیرون ز گلستانها

بهر من دل خسته ای ترک کمان ابرو

تیر مژه را کردی سر تیز چو پیکانها

ای زلف تو چون چوگان بیم است که از دستت

چون کوی بسر گردم گرد همه میدانها

گفتم بوفا با تو عهدی بکنم لیکن

از سخت دلی سستی اندر همه پیمانها

از آرزوی رویت بود آنکه ز بهر گل

وقتی طرف خاطر می رفت ببستانها

تو در حرم دلها ساکن شده ای وآنگه

سیف از هوس کعبه پیموده بیابانها

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۱

ای بدل کرده آشنایی را

برگزیده زما جدایی را

خوی تیز ازبرای آن نبود

که ببرند آشنایی را

در فراقت چو مرغ محبوسم

که تصور کند رهایی را

مژه در خون چو دست قصابست

بی تو مر دیده سنایی را

شمع رخساره تو می طلبم

همچو پروانه روشنایی را

آفتابی و بی تو نوری نیست

ذره یی این دل هوایی را

عندلیبم بجان همی جویم

برگ گل دفع بینوایی را

بی جمالت چو سیف فرغانی

ترک کردم سخن سرایی را

چاره کارها بجستم و دید

چاره وصل است بی شمایی را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۶

ما را دلیست سوخته آتش طلب

آتش که دید پرتو او آب را سبب

زاشکم مدام سوزش دل در زیاد تست

این آب هست هیزم آن آتش طلب

گر عاشقی بمیل سهر در دو چشم کش

کحل کلام هر سحر از سرمه دان شب

ای غافلان ز عشق کفرتم بذنبکم

وی عاشقان دوست اتیتم بما وجب

در وصف حسن دوست چو خواهی دهن گشود

اول زبان عشق بیار و لب ادب

وآنگه هزار خوشه معنی طب ز جان

کندر درون سنبله صورتست حب

ای سحر غمزهای ترا سامری غلام

وی شکر حدیث ترا خامشی قصب

وی پایه ولای تو بالاترین مقام

وی نسبت هوای تو عالیترین نسب

نارالله است عشق تو چون کوره جحیم

شهرالله است روی تو همچون مه رجب

در آرزوی میوه باغ وصال تو

هرگز نگشت غوره اومید ما عنب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۲

ای سعادت زپی زینت وزیبایی را

بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل

شوق از خانه بدر کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست

کآب چشمم بکشد آتش بینایی را

ذرها گر همه خورشید شود بی رویت

نبود روز وشب عاشق سودایی را

من شوریده سر کوی ترا ترک کنم

گر مگس ترک کند صحبت حلوایی را

در دهان طمعم چون ترشی کند کند

لب شیرین تو دندان شکر خایی را

دهن تنگ تو چون ذره در سایه نهان

نفی کرده است زخود تهمت پیدایی را

صبر با غمزه غارت گرت افگند سپر

دفع شمشیر کند لشکر یغمایی را

هوس نرگس شیر افگن تو در کویت

با سگان انس دهد آهوی صحرایی را

بهرتو گوهر دین ترک همی باید کرد

زآنکه تو خاک شماری زر دنیایی را

سعدی ار شعرمن وحسن تو دیدی گفتی

غایت اینست جمال وسخن آرایی را

سیف فرغانی چون شمع خیالش با تست

چه غم ار روز نباشد شب تنهایی را

مرد نادان زغم آسوده بود چون کودک

خیز وچون تخته بشو دفتر دانایی را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۸

ای خجل از روی خوبت آفتاب

روز من بی تو شبی بی ماهتاب

آفتاب از دیدن رخسار تو

آنچنان خیره که چشم از آفتاب

چون مرا در هجر تو شب خواب نیست

روز وصلت چون توان دیدن بخواب

بر سر کوی تو سودا می پزم

با دل پرآتش و چشم پرآب

عقل را با عشق تو در سر جنون

صبر را از دست تو پا در رکاب

خون چکان بر آتش سودای تو

آن دل بریان من همچون کباب

در سخن زآن لب همی بارد شکر

در عرق زآن رو همی ریزد گلاب

چشم مخمورت که ما را مست کرد

توبه خلقی شکسته چون شراب

از هوایی کآید از خاک درت

آنچنان جوشد دلم کز آتش آب

جز تو از خوبان عالم کس نداشت

سرو در پیراهن و مه در نقاب

بی خطا گر خون من ریزی رواست

ای خطای تو بنزد ما صواب

تو طبیب عاشقان باشی، چرا

من دهم پیوسته سعدی را جواب

سیف فرغانی چو دیدی روی دوست

گر بشمشیرت زند رو بر متاب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۲

ای گلستان حسن ترا بنده عندلیب

درد مراست نرگس بیمار تو طبیب

بازم بخوان بلطف و بنازم ز در مران

هرچند گل نیاز ندارد بعندلیب

در حال من نظر کن و از آه من بترس

کز عشق بهره مندم و از وصل بی نصیب

زنهار با غریب و گدا لطف کن که من

در کوی تو گدایم و در شهر تو غریب

در شهر با توام خبر عشق فاش شد

از اشکم این تواتر و از شعرم این نسیب

عقلم چنان برفت که امروز عاجزست

ز اصلاح من معلم وز ارشاد من ادیب

حسنت رضا نداد بسامان (کار) من

لیلی روا نداشت که مجنون بود لبیب

با روی چون نگار تو خاک رهست گل

با زلف مشکبار تو درد سرست طیب

با جز تو دوستی نبود شغل اهل دل

حاشا که دستکار مسیحا بود صلیب

این بنده از وصال تو محروم بهر چیست

او در طلب مجد و تویی در دعا مجیب

تیر دعای من بنشانه نمی رسد

الرمی قد تواتر والسهم لایصیب

من داعی توام باجابت امیدوار

داعیک لایرد و راجیک لایخیب

نبود شکیب از گل روی تو سیف را

تا عندلیب منبر گل را بود خطیب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۳

طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت

مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت

جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت

حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت

ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی

از خال هندو آسا وز چشم ترک سانت

همچون نشانه تا کی بر دل نهد جراحت

ما را بتیر غمزه ابروی چون کمانت

سرگشته یی که گردن پیچید در کمندت

دست اجل گشاید پایش ز ریسمانت

زآن بر درت همیشه از دیده آب ریزم

تا خون دل بشویم از خاک آستانست

جانم تویی و بی تو بنده تنیست بی جان

وین نیز اگر بخواهی کردم فدای جانت

یا آنکه نیست از خط بر عارضت نشانی

منشور ملک حسنست این خط بی نشانت

گر با چنین میانی از مو کمر کنندت

بار کمر ندانم تا چون کشد میانت

در وصف خوبی تو صاحب لسان معنی

بسیار گفت لیکن ناورد در بیانت

پا در رکاب کردی اسب مراد را سیف

روزی اگر فتادی در دست من عنانت

ای رفته از بر ما ما گفته همچو سعدی

« خوش می روی بتنها تنها فدای جانت »

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۱

ایا چوحسن بمعنی نکو بصورت خوب

وصال تست مرا همچو عافیت مطلوب

شهید عشق تو بعد از اجل چو جان زنده

گدای کوی تو نزد همه چو زر محبوب

چو جان حدیث تو شیرین ولیک شورانگیز

غم تو در دل عاشق چو وجد در مجذوب

لبت که مست کند همچو خمر عاشق را

میی زدرد مصفا ولی بشهد مشوب

تو رو نمودی ومشغول شد بغم عاشق

بلا بیامد و منسوب شد بصبر ایوب

بنور روی تو پیش از بروز بتوان دید

جمال صورت کامن پس حجاب غیوب

ایا بملک سلیمان بحسن چون یوسف

منم بعشق زلیخا بحزن چون یعقوب

نه بهر جنت و حورست کوشش عاشق

نه بهر ملک بود مشتغل علی بحروب

امید وصل تو اندر دل و منم محزون

کلید باب فرح با من ومنم مکروب

کرا که نام برآمد بدفتر عشقت

بخواند سر معمازخط نامکتوب

بنزد عاشق جز ذکر تو سخن باطل

بنزد بنده به جز عشق تو هنر معیوب

گرم بدست فتد اندهت بصد شادیش

غذای روح کنم ای غم تو قوت قلوب

که بی عیار محبت دل رهی قلبست

وگر بسکه شاهان شود چو زر مضروب

اگر نه سایه تو بر من اوفتد هستم

چو ذره یی که بود آفتاب ازو محجوب

رجای وصل تو در جان سیف فرغانیست

چنانکه در دل عاصی امید عفو ذنوب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۷

روزی آن روی چو خورشید وبر و خال چوشب

دیدم و عشق مراباتو همین بود سبب

زین پس از پیش تو کوته نکنم دست نیاز

زین پس از کوی تو بیرون ننهم پای طلب

گوشه یی از سر کوی تو قصور فردوس

نیمه یی از مه روی تو هلال غبغب

دیدن تو ببرد قاعده غم ازدل

بوسه تو بنهد خاصیت جان در لب

در دهان گیر لب خویش دمی تا بینی

ذوق صد تنگ شکر جمع شده در دور طب

روی تو با خط مشکین تو می دانی چیست

آفتابیست (و) بر (هر) طرفش نیمه شب

بر سرم عشق تو مالید شبی دست قبول

در دلم مطرب اندوه تو زد چنگ طرب

در جهان دلم ای ترک سیه چشم گذشت

غارت هندوی زلف تو زیغمای عرب

سیف فرغانی در حضرت جانان دایم

خامشی غیر ادب دان وسخن ترک ادب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۶

ای که شاهان جهانند گدایان درت

پادشاهست گدایی که بیابد نظرت

چون توانگر اگرت تحفه نیارم بر در

همچو درویش بیایم بگدایی بدرت

ای برو خوب چو اشکوفه باران دیده

چند چون گل بشکفتی و نخوردیم برت

بحیات ابدی زنده شود گر روزی

بسر کشته هجران خود افتد گذرت

حسن حورست ترا لطف پری و کرده

دست تقدیر مقید بلباس قدرت

صد ازین سر که تن مردم ازو برپایست

دل برابر نکند با سر مویی ز سرت

جان شیرین نستانند بتلخی زآن کس

که ورا کام خوش است از لب همچون شکرت

ای چو دینار درست از دل اشکسته ما

همچو سکه ز درم محو نگردد اثرت

میوه روح منی باغ بهر کس مسپار

ور نه همچون دگران سنگ زنم بر شجرت

روی بنمای و مپندار که من چون سعدی

«دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت »

سیف فرغانی خورشید رخش در جلوه است

گر ندیدی خللی هست مگر در بصرت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۷

دلم بربود دوش آن نرگس مست

اگر دستم نگیری رفتم از دست

چه نیکو هر دو با هم اوفتادند

دلم با چشمت این دیوانه آن مست

نمی دانم دهانت هست یا نیست

نمی دانم میانت نیست یا هست

تویی آن بی دهانی کو سخن گفت

تویی آن بی میانی کو کمر بست

بجانم بنده آزاده یی کو

گرفتار تو شد وز خویشتن رست

دگر با سیف فرغانی نیاید

دلی کز وی برید و در تو پیوست

گدایی کز سر کوی تو برخاست

بسلطانیش بنشاندند و ننشست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۸

ای که لبت منبع آب بقاست

درد تو بیماری دلرا دواست

آه که اندر طلب تو مرا

رفت دل و درد دل ای جان بجاست

گر همه آفاق بگیرد کسی

آنکه توانگر بتو نبود گداست

بهر دل تو چه توان ترک کرد

مال ندارم من و جان خود تراست

هر دو جهان مملکت من شود

گر تو بگویی که فلان آن ماست

هرچه کنی بر سر ما حاکمی

گر بکشی از طرف ما رضاست

محنت عشقت بهمه کس رسید

دولت وصل تو ندانم کراست

درد دل و عشق بهم گفته اند

کام دل و عشق بهم نیست راست

گوهر وصلت که ندارد بها

کشته هجران ترا خون بهاست

چاکر تو بر همه کس مهترست

بنده تو در دو جهان پادشاست

روی بهر سو که کنم در نماز

قبله اگر روی تو باشد رواست

زهر چو از جام تو نوشم شکر

تیغ گر از دست تو باشد عطاست

در غزل ای دوست دعاگوی تست

سیف که دشنام تو او را دعاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۰

ای نبرده وصل تو روزی بمهمانی مرا

هیچت افتد کز فراق خویش برهانی مرا؟

در هلاک من چو هجرانت سبک دستی نکرد

بر درت از بهر وصلست این گرانجانی مرا

من بپای جست و جوی از بهر تو برخاستم

لطف باشد گر بگیری دست و بنشانی مرا

تو اگر آیی و گرنه من ترا خوانم مدام

من چو نامه تا نمی آیم نمی خوانی مرا

هر بهاری پیش ازین مانند بلبل درخزان

بر نمی آمد نفس از بی گلستانی مرا

می زنم بر بوی تو اکنون نوا چون عندلیب

کاش بشکفتی گلی زین بلبل الحانی مرا

من بآب صبر ازین گل شسته بودم پای روح

دست دل انداخت اندر ورطه جانی مرا

من چراغ مرده ام تو مجلس افروزی چو شمع

بر دهانم نه لبی تا زنده گردانی مرا

آفتابی در شرف من همچو ماهم در خسوف

روشنایی نیست بی آن روی نورانی مرا

از جهان بیزار گشتم چون بدیدم کوی دوست

از عمارت کی کشد خاطر بویرانی مرا

واله و حیران تو من بنده تنها نیستم

خود کجا باشد باستقلال سلطانی مرا

در فراخای جهان از ازدحام عاشقان

جای جولانی نماند از تنگ میدانی مرا

ای ز صحت بی تو رنجوری،براحت کن بدل

زحمتی کندر رهست از سیف فرغانی مرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۰

ای پسته دهانت شیرین و انگبین لب

من تلخ کام مانده در حسرت چنین لب

بودیم بر کناری عطشان آب وصلت

زد بوسه تو ما را چون نان در انگبین لب

هرگز برون نیاید شیرینی از زبانش

هرکو نهاده باشد باری دهان برین لب

عاشق از آستینت شکر کشد بدامن

چون تو بگاه خنده گیری در آستین لب

تا در مقام خدمت پیش تو خاک بوسد

روزی دو ره نهاده خورشید بر زمین لب

از بهر آب خوردن باری دهان برو نه

تا لعل تر بریزد از کوزه گلین لب

با داغ مهر مهرت ای بس گدا که چون من

از آرزوی لعلت مالند بر نگین لب

از معجزات حسنت بر روی تو بدیدم

هم شکرآب دندان هم پسته آتشین لب

دل تلخ کام هجرست او را بجای باده

زین بوسهای شیرین درده بشکرین لب

تا چند باشد ای جان پیش در تو ما را

چون مرغ بهر دانه از خاک بوسه چین لب

تو سرخ روی حسنی تا کرد شیر شیرین

خط نبات رنگت همچون ترانگبین لب

چون فاخته بنالم اکنون که مر ترا شد

همچون گلوی قمری زآن خط عنبرین لب

هنگام شعر گفتن شوقت مرا قرین دان

زآن سان که در خموشی (با) لب بود قرین لب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۵

چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت

هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت

سمن بران همه چوگان خویش بشکستند

کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت

از آن میانه گل و لاله را برآمد نام

چو بحر حسن تو خاشاک بر کران انداخت

کمان ابروی خود بین که ترک غمزه تو

خطا نکرد خدنگی کزآن کمان انداخت

ترا بدیدم و صبر و قرار رفت از من

مگس چو دید عسل خویشتن در آن انداخت

عقاب عشق توام صید کرد و در اول

چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت

چو تو ز نور سپر پیش روی داشته ای

کجا بسوی تو تیر نظر توان انداخت

مرا یقین شده بود آنکه من بتو برسم

کرشمهای توام باز در گمان انداخت

بجهد بنده بوصلت رسد اگر بتوان

ببیل خاک زمین را بر آسمان انداخت

بشعر وصف جمال تو خواستم کردن

ولی جلال توام عقده بر زبان انداخت

چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقیق

لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت

کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را

چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت

بآب شعر رهی غسل دل کند درویش

که آتش طلبش در میان جان انداخت

ترا چو دید بسی گفت سیف فرغانی

«چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها