0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹

هر آن روزی که باشم در خرابات

همی نالم چو موسی در مناجات

خوشا روزی که در مستی گذارم

مبارک باشدم ایام و ساعات

مرا بی خویشتن بهتر که باشم

به قرایی فروشم زهد و طاعات

چو از بند خرد آزاد گشتم

نخواهم کرد پس گیتی عمارات

مرا گویی لباسات تو تا کی

خراباتی چه داند جز لباسات

گهی اندر سجودم پیش ساقی

گهی پیش مغنی در تحیات

پدر بر خم خمرم وقف کردست

سبیلم کرد مادر در خرابات

گهی گویم که ای ساقی قدح گیر

گهی گویم که ای مطرب غزل‌هات

گهی باده کشیده تا به مستی

گهی نعره رسیده تا سماوات

مرا موسی نفرماید به تورات

چو کردم حق فرعونی مکافات

چو دانی کاین سنایی ترهاتست

مکن بر روی سلامی خواجه هیهات

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۶

ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست

وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست

گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان

خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست

گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین

تودهٔ عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست

قبلهٔ جان ای نگار از صورت و روی تو نیست

از خیالت روز و شب در چشم من تصویر چیست

قد من گر چون کمان از عشق تو شد پس چرا

گرد آن دو نرگس بیمار چندان تیر چیست

آیتی کز فال عشق تو برآید مر مرا

اندر آن آیت به جز اندوه و غم تفسیر چیست

در ازل رفته‌ست تقدیری ز عشقت بر سرم

جز رضا دادن نگارا حیله و تدبیر چیست

ای سنایی چون مقصر نیستی در عشق او

در وفا و عهد تو چندین ازو تقصیر چیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۹

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد

و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد

زین بیش نیک بود به من بنده رای تو

گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد

گر هست بی گناه دل زار مستمند

در محنت و بلای تو این نیز بگذرد

وصل تو کی بود نظر دلگشای تو

گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد

گر دوری از هوای من و هست روز و شب

جای دگر هوای تو این نیز بگذرد

بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو

اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد

گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم

گرد در سرای تو این نیز بگذرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۰

صحبت معشوق انتظار نیرزد

بوی گل و لاله زخم خار نیرزد

وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست

خوردن می محنت خمار نیرزد

ز آن سوی دریای عشق گر همه سودست

آنهمه نسود آفت گذار نیرزد

این دو سه روز غم وصال و فراقت

اینهمه آشوب کار و بار نیرزد

روز شود در شمارم از غم جانان

خود عمل عاشقی شمار نیرزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴

از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب

که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب

بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی

خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب

من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم

که دستوری بود ابلیس را کردار من هر شب

برهنه پا و سر زانم که دایم در خراباتم

همی باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب

همه شب مست و مخمورم به عشق آن بت کافر

مغان دایم برند آتش ز بیت‌النار من هر شب

مرا گوید به عشق اندر چرا چندین همی نالی

نگار من چو بیند چشم گوهر بار من هر شب

دو صد زنار دارم بر میان بسته به روم اندر

همی بافند رهبانان مگر زنار من هر شب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۳

زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد

زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد

غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا

زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد

ز شرم روی و دندانت خجل پروین و مه هر شب

زهی زهره زهی جوزا بنامیزد بنامیزد

ز خجلت سرو قدت را همی گوید پس از سجده

زهی قامت زهی بالا بنامیزد بنامیزد

من از عشق و تو از خوبی به عالم در سمر گشته

زهی وامق زهی عذرا بنامیزد بنامیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۶

دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد

جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد

ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد

ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد

جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد

ولیکن آن کند هر کس که از اصلش سزا باشد

نگویند ای مسلمانان هرانکو مبتلا باشد

نباشد مبتلا الا خداوند بلا باشد

چنین گیرم که این عالم همه یکسر ترا باشد

نه آخر هر فرازی را نشیبی در قفا باشد

سنایی از غم عشقت سنایی گشت ای دلبر

مگویید ای مسلمانان خطا باشد خطا باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۷

معشوق که او چابک و چالاک نباشد

آرام دل عاشق غمناک نباشد

از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم

آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد

در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان

کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد

نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس

از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد

روی تو و موی تو بسنده‌ست جهان را

گو روز و شب و انجم و افلاک نباشد

دامن نزند شادی با جان سنایی

روزی که دلش از غم تو چاک نباشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۱

عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد

عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد

بر جمال و چهرهٔ او عقلها را پیرهن

نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد

حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست

لطف او در چشم آب و باد و آتش خاک زد

آتش عشقش جنیبتهای زر چون در کشید

آب حیوانش به خدمت چنگ در فتراک زد

شاه عشقش چون یکی بر کد خدای روم تاخت

گفتی افریدون در آمد گرز بر ضحاک زد

زهر او آب رخ تریاک برد و پاک برد

درد او بر لشکر درمان زد و بی‌باک زد

درد او دیده چو افسر بر سر درمان نهاد

زهر او چون تیغ دل بر تارک تریاک زد

جادوی استاد پیش خاک پای او بسی

بوسه‌های سرنگون بر پایش از ادراک زد

عقل و جان را همچو شمع و مشعله کرد آنگهی

آتش بی باک را در عقل و جان پاک زد

می سنایی را همو داد و همو زان پس به جرم

سرنگون چون خوشه کرد و حدبه چوب تاک زد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۴

زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

میان مجلس عشرت ز گم گویی و خوشخویی

زهی سوسن زهی نسرین بنامیزد بنامیزد

میان مردمان اندر ز خوش خویی و دلجویی

زهی زهره زهی پروین بنامیزد بنامیزد

دو قبضه جان همی باشد به غمزه ناوک مژگانت

زهی ناوک زهی زوبین بنامیزد بنامیزد

خرد زان صورت و سیرت همی عاجز فروماند

زهی آیین زهی آذین بنامیزد بنامیزد

مرا گفتی تویی عاشق بدین ره جان و دل در باز

زهی فرمان زهی تلقین بنامیزد بنامیزد

ز درد عشق خود رستم ز درد خویشتن بینی

زهی شربت زهی تسکین بنامیزد بنامیزد

چو چشم و شکل دندانت ببینم هر زمان گویم

زهی طاها زهی یاسین بنامیزد بنامیزد

گل افشان شد همی چشمم ز نعل سم یک رانت

زهی امکان زهی تمکین بنامیزد بنامیزد

سگی خواندی سنایی را وانگه گفتی آن من

زهی احسان زهی تحسین بنامیزد بنامیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۳

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند

گه ز مشک سوده نقش آرد همی بر آفتاب

گه عبیر بیخته بر لالهٔ احمر کند

گرد زنگارش پدید آمد ز روی برگ گل

ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کند

ای دریغا آن پریرو از نهیب چشم بد

سوسن آزاده را در زیر سیسنبر کند

هر که دید آن خط نورسته بدان یاقوت سرخ

عاجز آید گر صفات رنگ نیلوفر کند

خیز تا یک چند بر دیدار او باده خوریم

پیش از آن کش روزگار بی وفا ساغر کند

مهره بازی دارد اندر لب که همچون بلعجب

گه عقیق کانی و گه در و گه شکر کند

چشم جان آهنج دل الفنج جادو بند او

جادویی داند مگر کز جزع من عبهر کند

آفرین بادا بر آن رویی که گر بیند پری

بی گمان از رشک رویش خاک را بر سر کند

این چنین دلبر که گفتم در صفات عشق من

گه دو چشمم پر ز آب و گه رخم پر زر کند

گاه چون عودم بسوزد گه گدازد چون شکر

گه چو زیر چنگم اندر چنگ رامشگر کند

گه کند بر من جهان همچون دهان خویش تنگ

گه تنم چون موی خویش آن لاله رخ لاغر کند

گاه چون ذره نشاند مر مرا اندر هوا

گه رخم از اشک چشمم زعفران پر زر کند

ای مسلمانان فغان زان دلربای مستحیل

کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۴

گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند

صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد

هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم

آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند

هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود

بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند

بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست

مختصر آنست کار از روی آگاهی کند

خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین

کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند

تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن

عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند

ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل

عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۰

از دوست به هر جوری بیزار نباید شد

از یار به هر زخمی افگار نباید شد

ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد

با عشق خوش شوخی در کار نباید شد

گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی

دلدادهٔ آن چابک عیار نباید شد

هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت

پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد

چون سوختن دل را تن در نتوان دادن

از لاف به رعنایی در نار نباید شد

خواهی که بیاسایی مانند سنایی تو

هرگز ز می عشقش هشیار نباید شد

خواهی که خبر یابی از خود ز نگار خود

الا ز وجود خود بیزار نباید شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۸

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود

آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود

شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود

جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر

این نشاید کرد تا در شهرها منبر بود

گر شوم من پاسبان کوی تو راضی بوم

خود ببخشایی بر آن کش این هوس درسر بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۳

گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

که ترا توبه درین فصل خطاست

عاشقی خواهی و پس توبه کنی

توبه و عشق بهم ناید راست

روزکی چند بود نوبت گل

روزه و توبه همه روز بجاست

جز از آن نیست که گویند مرا

یار بود آنکه نه از مجمع ماست

شد به بد مردی و میخانه گزید

نیک مردی را با زهد نخواست

من به بد مردی خرسند شدم

هر قضایی که بود خود ز قضاست

ای بدا مرد که امروز منم

ای خوشا عیش که امروز مراست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها