0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۲

تا لب تو آنچه بهتر آن برد

کس ندانم کز لب تو جان برد

دل خرد لعل تو و ارزان خرد

جان برد جزع تو و آسان برد

کیست آن کو پیش تو سجده نبرد

بنده باری از بن دندان برد

زلف تو چوگان به دست آمد پدید

صبر کن تا گوی در میدان برد

مردن مردان کنون آمد پدید

باش تا شبرنگ در جولان برد

من کیم کز تو توانم برد ناز

ناز تو گر تو تویی سلطان برد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۷

معشوق به سامان شد تا باد چنین باد

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد

زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر

اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد

آن غمزه که بد بودی با مدعی سست

امروز بتر زان شد تا باد چنین باد

آن رخ که شکر بود نهانش به لطافت

اکنون شکرستان شد تا باد چنین باد

حاسد که چو دامنش ببوسید همی پای

بی سر چو گریبان شد تا باد چنین باد

نعلی که بینداخت همی مرکبش از پای

تاج سر سلطان شد تا باد چنین باد

پیداش جفا بودی و پنهانش لطافت

پیداش چو پنهان شد تا باد چنین باد

چون گل همه تن بودی تا بود چنین بود

چون باده همه جان شد تا باد چنین باد

دیوی که بر آن کفر همی داشت مر او را

آن دیو مسلمان شد تا باد چنین باد

تا لاجرم از شکر سنایی چو سنایی

مشهور خراسان شد تا باد چنین باد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۸

ناز را رویی بباید همچو ورد

چون نداری گرد بدخویی مگرد

یا بگستر فرش زیبایی و حسن

یا بساط کبر و ناز اندر نورد

نیکویی و لطف گو با تاج و کبر

کعبتین و مهره گو با تخته نرد

در سرت بادست و بر رو آب نیست

پس میان ما دو تن زین‌ست گرد

زشت باشد روی نازیبا و ناز

صعب باشد چشم نا بینا و درد

جوهرت ز اول نبودست این چنین

با تو ناز و کبر کرد این کار کرد

زر ز معدن سرخ روی آید برون

صحبت ناجنس کردش روی زرد

کی کند ناخوب را بیداد خوب

چون کند نامرد را کافور مرد

تو همه بادی و ما را با تو صلح

ما ترا خاک و ترا با ما نبرد

لیکن از یاد تو ما را چاره نیست

تا دین خاکست ما را آب خورد

ناز با ما کن که درباید همی

این نیاز گرم را آن ناز سرد

ور ثنا خواهی که باشد جفت تو

با سنایی چون سنایی باش فرد

در جهان امروز بردار برد اوست

باردی باشد بدو گفتن که برد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست

تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست

انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم

با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست

شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب

داروی دردناکست آنرا که درد نیست

آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان

بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۲

هر که در راه عشق صادق نیست

جز مرایی و جز منافق نیست

آنکه در راه عشق خاموش ست

نکته گویست اگر چه ناطق نیست

نکتهٔ مرد فکرتست و نظر

وندر آن نکته جز دقایق نیست

آه سرد و سرشگ و گونهٔ زرد

هر سه در عشق بی حقایق نیست

هر که مست از شراب عشق بود

احتسابش مکن که فاسق نیست

تو به از عاشقان امید مدار

عشق و توبه بهم موافق نیست

دل به عشق زنده در تن مرد

مرده باشد دلی که عاشق نیست

ور سنایی نه عاشق ست بگو

سخنش باطلست و لایق نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۹

با من بت من تیغ جفا آخته دارد

صبر از دل من جمله برون تاخته دارد

او را دلم آرامگه‌ست و عجبست این

کارامگه خویش برانداخته دارد

صد مشعله از عشق برافروخته دارم

تا صد علم از حسن برافراخته دارد

جانم ببرد تا ندبی نرد ببازم

زیرا که دلم در ندبی باخته دارد

صد سلسله دارد ز شبه ساخته بر سیم

آن سلسله گویی پی من ساخته دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

بی دست و کمان و قبضه و شست

بس کس که ز عشق غمزهٔ او

زنار چهار کرد بر بست

برد او دل عاشقان آفاق

پیچند بر آن دو زلف چون شست

چون دانست او که فتنه بر خاست

متواری شد به خانه بنشست

یک شهر ازو غریو دارند

زان نیست شگفت جای آن هست

دارند به پای دل ازو بند

دارند به فرق سر ازو دست

تا عزم جفا درست کرد او

دست همه عاشقانش بشکست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۶

آنکس که ز عاشقی خبر دارد

دایم سر نیش بر جگر دارد

جان را به قضای عشق بسپارد

تن پیش بلا و غم سپر دارد

گه دست بلا فراز دل گیرد

گه سنگ تعب به زیر سر دارد

پیوسته چو من فگنده تن گردد

دل را ز هوای نفس بر دارد

بگسسته شود ز شهر و ز مسکن

هر دم زدنی رهی دگر دارد

هر چند که زهر عشق می نوشد

آن زهر به گونهٔ شکر دارد

وان دیده به دست غیر بردوزد

کو جز به جمال حق نظر دارد

ای یار مقامر خراباتی

طبع تو طریق مختصر دارد

بنمای به من کسی که او چون من

در کوی مقامری مقر دارد

یا از ره کم زنان نشان جوید

یا از دل بی دلان خبر دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۲

نخواهم من طریق و راه طامات

مرا می باید و مسکن خرابات

گهی با می گسارم انده خویش

گهی با جام باشم در مناجات

گهی شطرنج بازم با حریفان

گهی راوی شوم با شعر و ابیات

گهی شه رخ شوم با عیش و راحت

گهی از رنج گردم باز شهمات

نخواهم جز می و میخانه و جام

نه محنت باشد آنجا و نه آفات

همیشه تا بوم در خمر و در قمر

بیابم راحتی اندر مقامات

چو طالب باشم اندر راه معشوق

طلب کردن بود راه عبادات

طریق عشق آن باشد که هرگز

نیابد عاشق از معشوق حاجات

چنین دانم طریق عاشقی را

که نپذیرد به راه عشق طامات

ز چیزی چون توان دادن نشانی

که پیدا نیست اندر وی اشارات

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۴

مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد

بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد

بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد

به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان

یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد

سحرگه صعب‌تر باشد مرا هجران آن دلبر

که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد

همی دانم من ای دلبر که هستم من غریب ایدر

ببینی محملم فردا شتربان بر شتر بندد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۲

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد

یک شهر زن و مرد همی باز ندانند

فریاد من از خنده و بیداد تو از داد

آن روز که زلفین نگون تو بدیدند

گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد

هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد مست

غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد

من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک

با قامت چون تیر ز وصل تو کنم یاد

تو زر کنی از لاله و کافور کنی مشک

چوگان کنی از تیز زهی جادوی استاد

ویران کنی آن دل که درو سازی منزل

هرگز نگذاری که بود منزلت آباد

ای منزل تو گشته ز آشوب تو ویران

آن شهر کزو خاستی آباد همی باد

جیحون شده چشم من از آن زلف سمن سا

بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد

مشهور جهان گشته سنایی ز غم تو

از روی چو خورشید تو ای طرفهٔ بغداد

تو مایهٔ خوبی شدی ای مایهٔ خوبان

افگنده درین خسته دلم عشق تو بنیاد

صد رحمت و صد شادی بر جان تو ای بت

مادر که ترا زاد بر او نیز دعا باد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۳

ایام چو من عاشق جانباز نیابد

دلداده چنو دلبر طناز نیابد

از روی نیاز او همه را روی نماید

یک دلشده او را ز ره ناز نیابد

بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان

پیشم به دو صد غمزهٔ غماز نیابد

چونان شده‌ام من ز نحیفی و نزاری

کز من به جز از گوش من آواز نیابد

رفت‌ست بر دوست نیاید بر من دل

داند که چنو یک بت دمساز نیابد

گشتست دل آگاه که من هیچ نماندم

زان باز نیاید که مرا باز نیابد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۵

عاشقی تا در دل ما راه کرد

اغلب انفاس ما را آه کرد

بود هر باری دلم عاشق به طوع

برد و زیر پای عشق اکراه کرد

عیش چون نوش مرا چون زهر کرد

صبر چون کوه مرا چون کاه کرد

باز در شهر مسلمانان مغی

کرد ما را بسته و ناگاه کرد

از تن باریک من زنار ساخت

وز دل سنگینم آتشگاه کرد

با همه محنت که دیدم من به عشق

کو مرا بی قدر و آب و جاه کرد

نیک خواهم عشق را گر چه مرا

او به کام دشمن و بدخواه کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۴

ای مستان خیزید که هنگام صبوحست

هر دم که درین حال زنی دام فتوحست

آراست همه صومعه مریم که دم صبح

صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست

یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشقست

یک ساقیتان حور و دگر ساقی روحست

طوفان بلا از چپ و از راست برآمد

در باده گریزید که آن کشتی نوحست

باده که درین وقت خوری باده مباحست

تو به که درین وقت کنی توبه نصوحست

خود روز همه نوبت تن خواهد بود

هین راح که این یک دودمک نوبت روحست

وز می خوش خسب گزین صبح سنایی

تا صبح قیامت بدمد مرد صبوحست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۷

روی خوبت نهان چه خواهی کرد

شورش عاشقان چه خواهی کرد

مشک زلفی و نرگسین چشمی

تا بدان نرگسان چه خواهی کرد

خونم از دیدگان بپالودی

رنج این دیدگان چه خواهی کرد

هر زمان با تو یار اندیشم

تا تو اندر جهان چه خواهی کرد

نقش آب روان مباش به پاس

نقش آب روان چه خواهی کرد

مژه تیری و ابروان چو کمان

پس تو تیر و کمان چه خواهی کرد

دل ببردی و قصد جان کردی

یله کن جان تو جان چه خواهی کرد

زان کمر طرف بر میان من ست

بار آن بر میان چه خواهی کرد

ای چو جان و دلم به هر وصلت

وصلت عاشقان چه خواهی کرد

چون سنایی سگی به کوی تو در

نعرهٔ پاسبان چه خواهی کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها