0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۶

خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن

با شیفتگان سر این راه دمی زن

بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز

در بادیهٔ هجر ز حیرت علمی زن

بر هر چه ترا نیست ز بهرش مبر انده

وز هر چه ترا هست ز اسباب کمی زن

جمع آر همه تفرقهٔ خویش به جهدت

بر ذات دعاوی ز معانی رقمی زن

از علم و اشارات و عبارات حذر کن

وز زهد و کرامات گذشته بر می زن

از کفر و ز توحید مگو هیچ سخن نیز

پیرامن خود زین دو خطرها حرمی زن

چون فرد شدی زین همه احوال به تصدیق

در شاهره فقر و حقیقت قدمی زن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۵

همه جانست سر تا پای جانان

از آن جز جان نشاید جای جانان

به آب روی و خون دل توان ریخت

برای چون تو جان سودای جانان

خرد داند که وصف او نداند

ازیرا نیست هم بالای جانان

چه جای دعوی سروست در باغ

چه خواهد وصف سرتاپای جانان

نیاید کس به آب چشمهٔ خضر

جز اندر نوش عیسی‌زای جانان

ندیدی دین کفرآمیز بنگر

شکن در زلف جانفرسای جانان

همی کشف خردمندان کشف وار

سراندر خود کشد یارای جانان

سنایی نیست با جان زنده لیکن

ز جانانست او گویای جانان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۲

ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن

در صف آزادگان چون دم زنی بیدار زن

شو خرد را جسم ساز و عقل رعنا را بسوز

تیغ محو اندر سرای نفس استکبار زن

گردن اندر راه معنی چند گه افراشتی

تیغ معنی را کنون بر حلق دعوی دار زن

گامزن مردانه وار و بگذر از موت و حیات

از دو کون اندر گذر لبیک محرم وار زن

از لباس کفر و ایمان هر دو بیرون آی زود

نرد باری همچو ابراهیم ادهم‌وار زن

سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند

یک قدم اندر ملامت گر زنی بیدار زن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۵

عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن

در صف مردان قدم بر جادهٔ اهوال زن

خاک کوی دوست خواهی جسم و جان بر باد ده

آب حیوان جست خواهی آتش اندر مال زن

مالرا دجال دان و عشق را عیسی شمار

چون شدی از خیل عیسی گردن دجال زن

هر که را درد سرست از دست قیفالش زنند

گر ترا درد دل‌ست از دیدگان قیفال زن

ای مرقع‌پوش بی‌معنی که گویی عاشقم

لال شو زین لاف و قفلی بر زبان لال زن

تا کی از جور تو ای گندم نمای جو فروش

رو یکی ره این جو پوسیده را غربال زن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۷۲

ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم

در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم

آهستگی مجوی تو از ماورای هوش

کاکنون به شغل بی دلی اندر فتاده‌ایم

ما بی‌دلیم و بی‌دل هر چه کند رواست

دل را به یادگار به معشوق داده‌ایم

از ما بهر حدیث به آزار چون کشد

ما مردمان بی دل و بی مکر و ساده‌ایم

خصمان ما اگر در خوبی ببسته‌اند

ما در وفاش چندین درها گشاده‌ایم

گر بد کنند با ما ما نیکویی کنیم

زیرا که پاک نسبت و آزاده زاده‌ایم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۴

گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن

من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن

این سخن بگذشت از افلاک و از آفاق نیز

قصهٔ افلاک را بر تارک آفاق زن

خواجگی در خانه نه پس آب را در خاک بند

مهتری بر طاق نه پس آتش اندر طاق زن

جرعه‌ای درد صفا در ریز بر اصحاب درد

خرقه پوشان ریا را بر قفا مخراق زن

این دقیقه دید نتوان کار از آن عالی‌ترست

لاف دقاقی برو با بوعلی دقاق زن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲۵

غریب و عاشقم بر من نظر کن

به نزد عاشقان یک شب گذر کن

ببین آن روی زرد و چشم گریان

ز بد عهدی دل خود را خبر کن

ترا رخصت که داد ای مهر پرور

که جان عاشقان زیر و زبر کن

نه بس کاریست کشتن عاشقان را

برو فرمان بر و کار دگر کن

سنایی رفت و با خود برد هجران

تو نامش عاشق خسته جگر کن

ولیکن چون سحرگاهان بنالد

ز آه او سحرگاهان حذر کن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۸

ای نگار دلبر زیبای من

شمع شهرافروز شهرآرای من

جز برای دیدنت دیده مباد

روشنایی دیدهٔ بینای من

جان و دل کردم فدای مهر تو

خاک پایت باد سر تا پای من

از همه خلقان دلارامم تویی

ای لطیف چابک زیبای من

چون قضیب خیزران گشتم نزار

در غمت ای خیزران بالای من

رحمت آری بر من و دستم گری

گر نیاری رحم بر من وای من

زار می‌نالم ز درد عشق زار

زان که تا تو نشنوی آوای من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲۴

غلاما خیز و ساقی را خبر کن

که جیش شب گذشت و باده در کن

چو مستان خفته انداز بادهٔ شام

صبوحی لعلشان صبح و سحر کن

به باغ صبح در هنگام نوروز

صبایی کرد و بر گلبن نظر کن

جهان فردوس‌وش کن از نسیمی

ز بوی گل به باغ اندر اثر کن

ز بهر آبروی عاشقان را

خرد را در جهان عشق خر کن

صفا را خاوری سازش ز رفعت

نشانرا در کسوفش باختر کن

برآی از خاور طاعات عارف

پس اندر اختر همت نظر کن

چو گردون زینت از زنجیر زر ساز

چو جوزا همت از تیغ کمر کن

از آن آغاز آغاز دگر گیر

وز آن انجام انجام دگر کن

چو عشقش بلبلست از باغ جانت

روان و عقل را شاخ شجر کن

اگر خواهی که بر آتش نسوزی

چو ابراهیم قربان از پسر کن

ورت باید که سنگ کعبه سازی

چو اسماعیل فرمان پدر کن

برآمد سایه از دیوار عمرت

سبک چون آفتاب آهنگ در کن

برو تا درگه دیر و خرابات

حریفی گرد و با مستان خطر کن

چو بند و دام دیدی زود آنگه

دف و دفتر بگیر از می حذر کن

اگر اعقاب حسنت ره بگیرد

سبک دفتر سلاح و دف سپر کن

وگر خواهی که پران گردی از روی

ز جان همچون سنایی شاهپر کن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۲

ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن

در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن

همره موسی و هارون باش در میدان عشق

فرش فرعونی مساز و فعل هامانی مکن

بی‌جمال خوب لاف یوسف مصری مزن

بی‌فراق و درد یاد پیر کنعانی مکن

در خراباتی که این گوید که فاسق شو بشو

وندران مجلس که آن گوید مسلمانی مکن

پیشه یاجوج هوا سد سکندروار باش

ور جنان جویی غلو اندر جهانبانی مکن

آن اشاراتی که از عشقش خبر یابی مکن

وان عباراتی که از یادش جدا مانی مکن

چون ز مار و مرغ و دیو و دد بمانی باک نیست

چون ز نعم‌العبد وامانی سلیمانی مکن

پارسی نیکو ندانی حک آزادی بجو

پیش استاد لغت دعوی زبان‌دانی مکن

چون مسلم زمزم و خانی ترا شد زان سپس

قصهٔ دریا رها کن مدحت خانی مکن

از سنایی حال و کار نیکوان بررس به جد

مرد میدان باش تن درمیده ارزانی مکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲۶

بند ترکش یک زمان ای ترک زیبا باز کن

با رهی یک دم بساز و خرمی را ساز کن

جامهٔ جنگ از سر خود برکش و خوش طبع باش

خانهٔ لهو و طرب را یک زمان در باز کن

چند گه در رزم شه پرواز کردی گرد خصم

گرد جام می کنون در بزم ما پرواز کن

یک زمان با عشق خود می خور و دلشاد زی

ترکی و مستی مکن چندان که خواهی ناز کن

ناز ترکان خوش بود چندان که در مستی شود

چون شوی مست و خراب آنگاه ناز آغاز کن

ناز و مستی دلبران بر عاشقان زیبا بود

ناز را با مستی اندر دلبری دمساز کن

گر شکار خویش خواهی کرد جملهٔ خلق را

زلف را گه چون کمند و گه چو چنگ باز کن

مهر تو گردنکشان را صید تو کرد آنگهی

پادشه امروز گشتی در جهان آواز کن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۰

چشمکان پیش من پر آب مکن

دلم از عاشقی کباب مکن

ریگ را پیش چشم رود مکن

رود را پیش دل سراب مکن

به کس از ابتدا رسول مباش

رقعه‌ای آیدت جواب مکن

به صبوری توان رسید به دوست

به هم اندر مزن شتاب مکن

نه خدایی چنین مجیب مباش

دعوت خلق مستجاب مکن

با سنایی چنین توانی بود

ور نه شو خویشتن عذاب مکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۳

جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن

اسباب عشق زیر و زبر می‌کنی مکن

گویی دگر کنم مگرم کار به شود

حقا که کار خویش بتر می‌کنی مکن

منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک

خود را بگرد شهر سمر می‌کنی مکن

بر گل ز مشک ناب رقم می‌کشی مکش

هر مشک را نقاب قمر می‌کنی مکن

ای سیمتن ز عشق لب چون عقیق خود

رخسارهٔ مرا تو چو زر می‌کنی مکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۴

ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن

عاشقی آری ولیکن بر مراد خویشتن

تا ترا در دل چو قارون گنجها باشد ز آز

چند گویی از اویس و چند گویی از قرن

در دیار تو نتابد ز آسمان هرگز سهیل

گر همی باید سهیلت قصد کن سوی یمن

از مراد خویش برخیز ار مریدی عشق را

در یمن ساکن نگردی تا که باشی در ختن

آز را گشتن دگر آن آرزو دیدن دگر

هر دو با هم کرد نتوان یا وثن شو یا شمن

بی جمال یوسف و بی سوز یعقوب از گزاف

توتیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن

باده با فرعون خوری از جام عشق موسوی

با علی در بیعت آیی زهر پاشی بر حسن

پای این میدان نداری جامهٔ مردان مپوش

برگ بی‌برگی نداری لاف درویشی مزن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲۷

ساقیا برخیز و می در جام کن

در خرابات خراب آرام کن

آتش ناپاکی اندر چرخ زن

خاک تیره بر سر ایام کن

صحبت زنار بندان پیشه‌گیر

خدمت جمشید آذرفام کن

با مغان اندر سفالی باده خور

دست با زردشتیان در جام کن

چون ترا گردون گردان رام کرد

مرکب ناراستی را رام کن

نام رندی بر تن خود کن درست

خویشتن را لاابالی نام کن

خویشتن را گر همی بایدت کام

چون سنایی مفلس خودکام کن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها