قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکیالدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی
زان که بد صبح در میانه حکم
چو دو خصم قوی که در پیکار
گفت: «ارجو» که زود بینی زود
هر دو را با مراد دولت و عز
هر دو را با سپاه و خیل و حشم
به قلم راست کرده همچو قلم
همه سر کوفته چو مار وز بیم
خزبر اندامشان چو خار و خسک
نوش در کامشان چو حنظل و سم
آنکه پوشیده بود پیش از وقف
خورد اکنون دوال زجر و نکال
پوشد اکنون لباس حسرت و غم
گرگ پیر آمده به دام و به روی
بود چو ترک و دیلم اندر ظلم
از پی هر درم که برد از وقف
یا ستد از کسان به بیع سلم
کیست از جملهٔ صغار و کبار
زد به هر خانهای یکی ماتم
آن کسان را که مدح گفت خدا
بیشتر زین چه کرد با سادات
من یکی شاعر و دخیل و غریب
نه مرا غمخواری چو جد و پدر
نه مرا مونسی چو خال و چو عم
نه ازو نز حسین و اسعد و زید
کرد بر من به قول مشتی رند
راندم از بلخ تا براندم من
آن گنه را جز این ندانم جرم
رفت او پیش و من شدم ز پسش
بامی و بانگ زیر و نالهٔ بم
هر دو مست از نبید سوسن بوی
برو عارض چو سوسن و چو پرم
هر دو کردند عرضه بر من می
گفتم از شرم هر دو را که نعم
یک دو سیکی ز شرم خوردم و خفت
هر دو خفتند مست و در راندند
ژرف کردم نگه که زیرین کیست
یا یکی خیمهای ز دیبهٔ سرخ
گفتم: احسنت ای امام که نیست
که تو هستی به نزد ما محرم
خویشتن را جز این ندانم جرم
خواجه اوحد زمان ز کی حمزه
حال من شرح ده چو قصهٔ خویش
خاک غزنین و بلخ و نیشابور
قابل فیض و لطف و فضل الاه
حکم و فرمانش چون صباح و مسا
روز و شب را دهد ضیاء و ظلم
خیل خیر از خیال طلعت اوست
باز گردم کنون به قصهٔ خویش
علم نحو و عروض و شعر و حکم
بر تن و من نه رنگ بود نه شم
زان که از جامهٔ کسان بودم
مانده چون حرف معرب و معجم
من ز بلخ آنچنان شدم به سرخس
آنکه بدخواه او همیشه براو
چیره چون باز باد و شیر اجم
گرچه زینهم نباید او را غم
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
چهارشنبه 11 فروردین 1395 4:27 PM
تشکرات از این پست