0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۹

هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست

گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست

من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال

هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست

گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی

بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست

باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر

خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست

از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب

از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست

یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد

کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۱

گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست

بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست

ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق

با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست

ور گمانت آید که گاه دل ربودن در سماع

روی و آوازت هلاک پارسایی نیست هست

ور تو اندیشی که گاه گوهر افشاندن ز لعل

از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست هست

ور تو پنداری که چون برداری از رخ زلف را

از تو قندیل فلک را روشنایی نیست هست

ور چنان دانی ترا روز قیامت از خدای

از پی خون چو من عاشق جزایی نیست هست

ور تو بسگالی که با این حسن و خوبی مر ترا

خوی بد عهدی و رسم بی وفایی نیست هست

ور همی دانی که بر خاک سر کویت ز خون

صد هزاران قطره از چشم سنایی نیست هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست

تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست

انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم

با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست

شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب

داروی دردناکست آنرا که درد نیست

آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان

بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۹

روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست

زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست

روی چو ماه تو گر چه مایهٔ نور است

موی سیاه تو گر چه اصل گناهست

شاه بتانی و عاشقانت سپاهند

ماه زمینی و آسمانت کلاهست

رسم چنانست که ماه راه نماید

چونکه ز ماه تو خلق گمشده راهست

موی سپیدم ز اشک سرخ چو خونست

روی امیدم ز رنج عشق سیاهست

حال تو ای ماه روی چیست که باری

دور ز روی تو حال بنده تباهست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۴

دوست چنان باید کان منست

عشق نهانی چه نهان منست

عاشق و معشوق چو ما در جهان

نیست دگر آنچه گمان منست

جان جهان خواند مرا آن صنم

تا بزیم جان جهان منست

کیست درین عالم کو را دگر

یار وفادار چنان منست

حال ببین پیش بپرس از همه

تا تو نگویی به زبان منست

دوش مرا گفت که آن توام

آن منست ار چه نه آن منست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱

معشوقه از آن ظریفتر نیست

زان عشوه‌فروش و عشوه خر نیست

شهریست پر از شگرف لیکن

زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست

مریم کده‌ها بسیست لیکن

کس را چو مسیح یک پسر نیست

فرزند بسیست چرخ را لیک

انصاف بده چنو دگر نیست

آن کیست که پیش تیر بالاش

چون نیزه همه تنش کمر نیست

چون او قمری قمار دل را

در زیر ولایت قمر نیست

شمشیرکشان چشم او را

جز دیدهٔ عاشقان سپر نیست

آن کیست کز آفتاب رویش

چون کان همه خاطرش گهر نیست

در تاب دو زلفش از بلاها

یارب زنهار تا چه در نیست

از بلعجبان نیایدش روی

رویش گویان که روی گر نیست

سم زهر بود به لفظ تازی

زو هیچ خطیر با خطر نیست

دندان و لب چو سین و میمش

این نادره بین که جز شکر نیست

در عشق و بلاش جان و دل را

حقا که جز از حذر حذر نیست

شادی و غمست عشق و ما را

غم هست ولیک آن دگر نیست

از رد و قبول دلبران را

چه سود که هیچ بی‌جگر نیست

او سیم‌بر است و سیم زی او

گر زر نبود ترا خطر نیست

ما را چه ز سیم او که ما را

روی چو زرست و روی زر نیست

حقا که ظریف روزگاران

گر هست حریف ما دگر نیست

ما را کلهی نهاد عشقش

کان بر سر هیچ تاجور نیست

اندر طلبش سوی سنایی

غم تاج سرست و درد سر نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰

گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست

ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست هست

یا به جز عشق تو از تو یادگارم هست نیست

یا قدم در عشق تو سخت استوارم نیست هست

یا به جز بیدادی تو کارزارم هست نیست

یا به بیداد تو با تو کارزارم نیست هست

یا سپید و روشن از تو کار و بارم هست نیست

یا سیاه و تیره بی تو روزگارم نیست هست

یا بر امید وصالت شب قرارم هست نیست

یا در اندوه فراقت دل فگارم نیست هست

یا فراقت را به جز ناله شعارم هست نیست

یا وصالت را شب و روز انتظارم نیست هست

گر دگر همچون سنایی صید زارم هست نیست

یا اگر شیریست او آنگه شکارم نیست هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۸

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

یک خار به از هزار خرماست

گر چه نفس هوا ز مشکست

ورچه سلب زمین ز دیباست

هر چند شکوفه بر درختان

چون دو لب دوست پر ثریاست

هر چند میان کوه لاله

چون دیده میان روی حوراست

چون دولت عاشقی در آمد

اینها همه از میانه برخاست

هرگز نشود به وصل مغرور

هر دیده که در فراق بیناست

اکنون که ز باغ زاغ کم شد

بلبل ز گل آشیانه آراست

بر هر سر شاخ عندلیبی‌ست

زین شکر که زاغ کم شد و کاست

فریاد همی کند که باری

امروز زمانه نوبت ماست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

بی دست و کمان و قبضه و شست

بس کس که ز عشق غمزهٔ او

زنار چهار کرد بر بست

برد او دل عاشقان آفاق

پیچند بر آن دو زلف چون شست

چون دانست او که فتنه بر خاست

متواری شد به خانه بنشست

یک شهر ازو غریو دارند

زان نیست شگفت جای آن هست

دارند به پای دل ازو بند

دارند به فرق سر ازو دست

تا عزم جفا درست کرد او

دست همه عاشقانش بشکست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۳

جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست

سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار

فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست

در عشق نمی‌دانم درمان دل خویش

خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم

از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست

هر شب به سر کوی تو آیم متواری

با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست

گویی که طلبکار دگر یاری رو رو

آری صنما محنت عشق تو بسم نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۸

ای پسر عشق را بدایت نیست

در ره عاشقی نهایت نیست

اگرت عشق هست شاکر باش

که به عشق اندرون شکایت نیست

گر بنالی ز حال عشق ترا

علت عاشقی به غایت نیست

جهد کن جهد تا به عشق رسی

کانچه گفتم ترا کفایت نیست

ز عمل کام دل شود حاصل

درد را نزد من حکایت نیست

چون وصیت کنم به عشق ترا

که مرا نوبت وصایت نیست

عشق ما را ولایتی دادست

که کسی را چنان ولایت نیست

رایت خیل عشق فعل بود

عشق را نزد فعل رایت نیست

هر کرا عشق نیست در دل و جان

در دل و جان او هدایت نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۵

کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت

شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت

گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم

کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت

اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد

چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت

سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار

تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت

چشم خونخوار تو از قتال سجزی دست برد

زلف دلدوز تو از طرار رازی در گذشت

گر چه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش

از بت چینی و ماچین و طرازی در گذشت

بی‌نیاز ار داشتی خوشدل سنایی را کنون

این نیاز و خوشدلی و بی‌نیازی در گذشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۷

ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست

بر گرد بنده‌وار به گرد مقام دوست

گرد سرای دوست طوافی کن و ببین

آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست

خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین

بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست

برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما

چون کم ز دیم خویشتن از بهر کام دوست

خواهی که بار عنبر بندی تو از سرخس

زآنجا میار هیچ خبر جز پیام دوست

خواهی که کاروان سلامت بود ترا

همراه خویش کن به سوی ما سلام دوست

بر دانه‌های گوهر او عاشقی مباز

تا همچو من نژند نمانی به دام دوست

با خود بیار خاک سر کوی او به من

تا بر سرش نهم به عزیزی چو نام دوست

بینا مباد چشم من ار سوی چشم من

بهتر ز توتیا نبود گرد گام دوست

گر دوست را به غربت من خوش بود همی

ای من رهی غربت و ای من غلام دوست

از مال و جان و دین مرا ار کام جوید او

بی کام بادم ار کنم آن جز به کام دوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۲

جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست

تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست

ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم

زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست

ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود

عاشقی ورزیم و زین به در جهان خودکام نیست

دام دارد چشم ما دامی نهاده بر نهیم

کیست کو هم بسته و پا بستهٔ این دام نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۷

زینهاد این یادگار از دست رفت

در غم تو روزگار از دست رفت

چون مرا دل بود با او برقرار

دل شد و با دل قرار از دست رفت

سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش

در غم تو هر چهار از دست رفت

پای من در دام تو بس سخت ماند

گر نگیری دست کار از دست رفت

یار بودی مر مرا از روی مهر

یاری اکنون کن که یار از دست رفت

اینهمه خوارست کاندر عاشقی

چون سنایی صد هزار از دست رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها