شمارهٔ ۹۷
این جهان بر مثال مرداریست
کرکسان گرد او هزار هزار
این مر آن را همی زند مخلب
آن مر این را همی زند منقار
آخرالامر برپرند همه
وز همه باز ماند این مردار
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شمارهٔ ۹۰
اول خلل ای خواجه ترا در امل آید
فردا که به پیش تو رسول اجل آید
زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار
آن دم که رسول ملک لم یزل آید
هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی
هر روز ترا آرزوی نو عمل آید
زین کاخ برآورده به عیوق هم امروز
حقا که همی بوی رسوم و طلل آید
شادی و غمت ز ابلهی و حرص فراوان
دایم ز نجوم و ز حساب جمل آید
شمارهٔ ۹۱
ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ
بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید
هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب
ویحک همه از حکم قضای ازل آید
روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی
ترسی که در اسباب وزارت خلل آید
گفتهست سنایی که ترا با همه تعظیم
ای بس که به دیوان وزارت بدل آید
شمارهٔ ۸۴
ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان
چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید
یکی بسی بدوید و ندید کنگر قصر
یکی ز جای نجنبید و پیش گاه رسید
شمارهٔ ۱۰۰
زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار
زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار
گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر
سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار
تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم
ور مزاج او بدل گردد بود زر عیار
آنقدر دانی که برخیزد کسی از بامداد
روی مال خویشتن بیند که روی وامدار
شمارهٔ ۹۸
ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست
درست گرددت این چون بپرسی از بیمار
به کارت اندر چون نادرستیی بینی
چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار
شمارهٔ ۹۹
مردمان یک چند از تقوا و دین راندند کار
زین پس اندر عهد ما نه پود ماندست و نه تار
این دو چون بگذشت باز آزرم و دین آمد شعار
گر منازع خواهی ای مهدی فرود آی از حصار
باز یک چندی به رغبت بود و رهبت بود کار
ور متابع خواهی ای دجال یک ره سر بر آر
شمارهٔ ۱۰۱
ای به نزد عاشقان از شاهدی
از همه معشوقگان معشوقتر
کس ندید اندر جهان از خلق و خلق
هیچ مخلوقی ز تو مرزوق تر
شمارهٔ ۱۰۴
اگر چون زر نخواهی روی عاشق
منه بر گردن چون سیم سنگور
جهان از زشت قوادان تهی شد
که حمال فقع باید همی حور
شمارهٔ ۱۹ - در هجای علی سه بوسش
پیش ازین گفتم سه بوسش را همی
مردمست آن روسبی زن مردمست
باز از آن فعل بدش گفتم که نه
سگ دمست آن روسبی زن سگ دمست
گوید از سختی ور امیر سرخس
پر خمست آن روسبی زن پر خمست
باز گویم نی که پر خم زن بود
کژدمست آن روسبی زن کژدمست
کفته بادا سرش زیر پای گاو
گندمست آن روسبی زن گندمست
شمارهٔ ۸۵
داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید
پدر او لب و دندان پیمبر بشکست
مادر او جگر عم پیمبر بمکید
خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم چرا لعنت و نفرین نکنیم
لعنة الله یزیدا و علی حب یزید
شمارهٔ ۱۰۶
هر که زین پیش بود امیر سخن
از امیر سخا شدند عزیز
تو همه روز گرد آن گردی
که به نزدیکشان زرست و پشیز
دستهٔ گل بر کسی چه بری
که فروشد به کویها گشنیز
پیرهن زان طمع مکن که ز حرص
دزدد از جامهٔ پدر تیریز
بهر دهلیزبان چگویی شعر
که بمانی چو کفش در دهلیز
بوسه بر لب دهی شکر یابی
بوسه بر کون دهی چه یابی تیز
شمارهٔ ۱۰۲
هیچ نیکو نبود هرگز بد
هیچ خر آن نبود هرگز حر
پشت کس را نکند ز آب تهی
تا شکمشان نکنی از نان پر
شمارهٔ ۱۰۷
اگر ریش خواجه ببرند پاک
رسن گر بگیرد به بسیار چیز
که تا پاردم سازد از بهر آنک
بود پاردم بر گذرگاه تیز
شمارهٔ ۱۰۵
ای سنایی به گرد حران گرد
تا بیابی ز جود ایشان چیز
نزد نادیدگان و نااهلان
کی بود بذل و همت و تمییز
کودک خرد بیخرد بدهد
زر سی دانه را به نیم مویز
بینوا سوی بیسخا نشوی
غر نگردد به گرد آلت حیز