0

قصاید و قطعات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۴۳

پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک

نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن

تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ

شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن

عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی

پس چو ابراهیم رو فرزند را قربان مکن

این ترا معلوم گردد لیکن اکنون وقت نیست

کیست هر کو گر تواند گفت این کن آن مکن

هر کجا مردی بد اکنون همچو تو تردامنند

چند گویی مرد هستم یاد نامردان مکن

اهل را در کوی معنی همچو مردان دستگیر

یار نااهلان مباش و یاد نا اهلان مکن

ناقد نقدی ولیکن نقد را آماده کن

کم بضاعت تاجری تو قصد در عمان مکن

خواجه را این آیت اندر سمع کمتر می‌شود

بشنو این آیت که کل من علیها فان مکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳۴ - این قطعه را بر گور نظام الملک محمد نوشتند

ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم

صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم

آن جای که ابرار نشستند نشستیم

وان راه که احرار گزیدند گزیدیم

گوش خود و گوش همه آراسته کردیم

از بس سخن خوب که گفتیم و شنیدیم

از روی سخا حاصل ده ملک بدادیم

با اسب شرف منزل نه چرخ بریدیم

ناگاه به زد مقرعهٔ مرگ زمانه

ما نای روان رو سوی عقبی بدمیدیم

دیدیم که در عهدهٔ صد گونه وبالیم

خود را به یکی جان ز همه باز خریدیم

پس جمله بدانید که در عالم پاداش

آنها که درین راه بدادیم بدیدیم

دادند مجازات به بندی که گشادیم

کردند مکافات به رنجی که کشیدیم

ما را همه مقصود به بخشایش حق بود

المنةالله که به مقصود رسیدیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۳ - در مدح جمال المعاشرین قوال

ای جمال معاشران چونست

آن دو حمال گام گستر تو

چند با اشک و رشک خواهد بود

عرش و فرش از لحاف و بستر تو

چند بی سرمه سای خواهد بود

بر فلک همنشین اختر تو

چند بی‌بوسه جای خواهد بود

بر زمین شاهراه کشور تو

فاقه تا کی کشد ز پیس دماغ

بی کمال خوی معنبر تو

تشنه تا کی بود خلیفهٔ دل

بی جمال رخ منور تو

چشم را نیست رتبتی بر جسم

بی رخ خوب روح پرور تو

گوش را نیست منتی بر هوش

بی زبان خوش سخنور تو

ای چو عیسی همیشه روح‌القدس

ناصر و همنشین و یاور تو

تو همیشه میان گلشکری

زان دل تو قویست در بر تو

گلشکر کی کم آیدت چو بود

خلق و لفظ تو گل به شکر تو

درد با پای تو ندارد پای

ز آنکه او هست مرکب سر تو

زهره دارد حوادث طبعی

که بگردد به گرد لشکر تو

خاک پای تو نزد دشمن و دوست

قدر دارد بسان افسر تو

تو بپر می‌پری به سوی فلک

زان که عرشیست اصل گوهر تو

پس اگر گه گهی به درد آید

پای در پای بر جهان بر تو

آن نه از درد نقرسست که نیست

پای را درد عبرت از پر تو

تن آلوده گر ز نااهلی

دور ماند از جمال و منظر تو

هست جان بر امید آب حیات

خاکروب ستانهٔ در تو

مرکب از لشکری یکی باشد

خاصه ترکیب هم ز جوهر تو

تن اگر چون فنا نباشد و نیست

پیش صدر بهشت پیکر تو

شکر حق را که پیش خدمت تست

چون بقا عقل و جان و چاکر تو

گر بر تو نیامدم شاید

که گرانم چو بخشش زر تو

تو خود از درد پای رنجوری

من چه درد سر آورم بر تو

من ز تشویر دفتر از تقصیر

زرد بودم چو کلک لاغر تو

دفترت باز تو فرستادم

هم به دست علی برادر تو

دف تر بود دفترت بر من

بی زبان کس سخنور تو

که سیه روی باد هر که بود

بی‌تو خوش روی همچو دفتر تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۰۳ - در صف خانگاه محمد منصور واقع در سرخس که وی در آن داروخانه و کتابخانه برای فقرا و درویشا

لب روح الله ست یا دم صور

خانگاه محمد منصور

که ز درس و کتاب و دارو هست

از سه سو دین و جان و تن را سور

زین بنا ایمن از دو چیز سه چیز

تن و جان و دل از قبور و فتور

تعبیه در صدای هر خم اوست

لحن داوود با ادای زبور

از تحلیش تیره چهرهٔ تیر

وز تجلیش طیره تودهٔ طور

در تن ار علتی‌ست اینجا خواه

حب مرطوب و شربت محرور

در دل ار شبهتیست اینجا خوان

لوح محفوظ و دفتر مسطور

کتب اینجاست ای دل طالب

دارو اینجاست ای تن رنجور

عیسی اینجاست ای هوای عفن

خضر اینجاست ای سراب غرور

پس ازین زین ستانه خواهد بود

دولت و رحمت و قصور و حبور

صفت و صورتش گه ادراک

برتر از گوش روح و دیدهٔ حور

چون بدو چشم نیک درنرسد

چونش گویم که چشم بد ز تو دور

مجد او داشت مر سنایی را

در نثای سنای خود معذور

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۷ - در هجای علی سه بوسش

ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش

علی نامی دریغ این نام بر تو

ز هر خلقی که ایزد آفریدست

بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو

ترا ز جملهٔ اهل نشابور

پدر ننگ آمد و ننگ پدر تو

مرا سعد علی نانی همی داد

نگنجید آن سخا و فضل در تو

به دونی منقطع کردی تو آن چیز

که لعنت باد و نفرین باد بر تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳۳ - در مدح عمادالدین محمدبن منصور

ای محمد نام و احمد خلق و محمودی شیم

محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم

بذل بی‌دستت نباشد همچو دانش بی‌خرد

مال با جودت نماند همچو شادی با ستم

روح را از رنجهای دل تهی کردی کنار

آز را از گنجهای جود پر کردی شکم

گر همی یک چند بی‌کام تو گردد دور چرخ

تا نباشی همچو ابر ای نایب دریا دژم

در وجود غم چنین بد دل چه باشی بهر آنک

کار اقبال تو می‌سازند در پردهٔ عدم

می‌کند از خانهٔ فضل الاهی بهر تو

تختهٔ تقدیر ایزد را ز تاییدت رقم

منگر این حال غم و اندیشه کز روی خرد

شادی صد ساله زاید مادر یک روزه غم

باش تا سر برزند خورشید اقبالت ز چرخ

تا جهانی را ببینی پیش خود چون من خرم

تا ببینی دشمنانت را به طوع و اختیار

پیش روی چون مهت چون چرخ داده پشت خم

باش تا دریای جودت در فشاند تا شود

صدهزاران شاعر از جود تو چون من محتشم

ای دو گوشت بر صحیفهٔ فضل فهرست خرد

وی دو دستت در کتاب جود سرباب کرم

با چنین فضلی که کردم قصد در گاهت ز بیم

خشک شد خون در تن امید چون شاخ بقم

آمدم سوی تو از بهر وعدهٔ بخششت

از عرقهای خجالت عرقها را داده نم

چون علم کی بود می پیشت چنین لیک از سخا

هم تو کردی بنده را اندر چنان مجلس علم

حلقه شد بر من جهان چون عقد سیصد در امید

تا درین سی روز دارم طمع آن سیصد درم

ریش در وعده مجنبان از سر حری بگوی

از پی دوری ره من زود یا «لا» یا «نعم»

تا بود مر بد سگالان را به طاعتها خلل

تا بود مر نیکمردان را به زلتها ندم

تا در آب و خاک و باد و آتش از بهر صلاح

گرمی و خشکی و سردی و تری باشد به هم

در هنرمندی چو سرو اندر چمن گاه نشاط

گاه از نزهت به بال و گاه از شادی به چم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۶ - در رثای ابوالمعالی احمد بن یوسف

رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو

همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو

خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز

چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو

از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم

پس چو تیر اندر کمان در وی دل یکتاه کو

آفتابی بود یوسف بلمعالی ماه او

گر فرو رفت آفتاب ای قوم باری ماه کو

بی جمال و زیب و فر و رونق و ترتیب او

آنهمه نو زیب و باخیر و فراخی گاه کو

نطع پر اسب و پیاده پیل و فرزین و رخست

کار اینها شاه دارد در میانه شاه کو

خود گرفته هر کسی جویند صدر و منبرش

هم نیابند ار بیابند آن جمال و جاه کو

پایشان چون رای او وقت صلات سخت کو

دستشان چون عمر او وقت قضا کوتاه کو

گمرهان پست همت را ز تیر «لا الاه»

رهنمای و داعی میدان «الا الاه» کو

هر زمان گویی که تخت و افسرش اینجاستی

چند گویی تخت و افسر اول این گو: شاه کو

حملهٔ شیر آزمودن سست شد در رنج تو

روبهت زنده‌ست باری حیلهٔ روباه کو

ماند محراب و قضا را اسم مردی مرد کو

هست راه کهکشان را نام برگی کاه کو

هر سری خواهد ببوسید آستان جاه تو

لیک از بس جان پاکان پای کس را راه کو

یوسف ما بود چاهی لیک گشت از بهر چاه

هیچ یوسف را ورای چرخ هشتم جاه کو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۹

در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان

برتر ز سرومان همی آید حشیش تو

آن به که در هجای تو از تو بنگذرم

تصحیف معنی لقب تو بریش تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۸

با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل

نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو

باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس

از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۲

گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان

باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت

زنهار تا از او به جزا و ناوری پناه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۳

ای فلک شمس شرف جاه تو

باد بر افزون چو مه یکشبه

بر تنم از سرما آمد فراز

پوست بر آن سان که بر آتش دبه

شد کتفم رقص کنان می‌زنم

سنج به دندان و به لب دبدبه

نزد تو زان آمدم ایرا که هست

دیدن خورشید غم بی‌جبه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۷

این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه

وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه

طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین

خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه

در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر

بر بساط صایبی خفتند طراران همه

در لحد خفتند بیداران دین مصطفا

بر فلک بردند غیو و نعره میخواران همه

حیز متواری بدی زین پیش اکنون شد پدید

زان که بی‌ننگند و بی‌عارند عیاران همه

غارتی را عادتی کردند بزازان ما

در دکان دارند ازین معنی به خرواران همه

بی‌خبر گشته‌ست گوش عقل حق‌گویان دین

بی‌بصر گشته‌ست گویی چشم نظاران همه

ای جهان دیده کجااند آن جهانداران کجا

وی ستمدیده کجااند آن ستمگاران همه

آنکه از من زاد کو و آنکه زو زادم کجاست

آن رفیقان نکو و آن مهربان یاران همه

و آن سمن رویان گل بویان حوراپیکران

آنکه گل بودی خجل زان روی گلناران همه

مرگشان هم قهر کرد آخر به امر کردگار

ای برادر مرگ دان قهار قهاران همه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۸

شغل سرهنگان دین از مرد متواری مجوی

سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی

از هوای فقر مردان کاخ فغفوری مخواه

در سرای سوز سلمان تخت جباری مجوی

در میان دوکدان لاف هر تردامنی

نیزه و گرز و کمان و تیر عیاری مجوی

دل که در سودا غمی شد بینی از بویش مگیر

در خرابهٔ بام گلخن طبل عطاری مجوی

خلعت بوذر نداری گام دینداری منه

قوت حیدر نداری نام کراری مجوی

خار پای راه درویشان آن درگاه را

در کف دست عروس مهد عماری مجوی

هر کسی را نور صدق عشق این ره کی دهد

صورت خورشید را اندر شب تاری مجوی

گرد طاووسان دین گرد و بمان اوباش را

در دهان زاغ پیسه مشک تاتاری مجوی

بر سر طور هوا طنبور شهوت می‌زنی

عشق داری لن ترانی را بدین خواری مجوی

ور تو خواهی نفس شیطان از تو بیزاری کند

نام عشق دوست را جز از سر زاری مجوی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۹

تا کی اندر راه دین با نفس دمسازی کنی

بر در میدان این درگاه طنازی کنی

کوزه و ابریق برداری و راه کج روی

جامهٔ صدیق در پوشی و غمازی کنی

ور تو خواهی کز کمان شهوت و تیر نفاق

از سر انگشت دف زن ناوک‌اندازی کنی

نزد مغفرها ستور لنگ گردی و آنگهی

پیش معجرها حدیث از مرکب تازی کنی

چون به کنجی باز بنشینی و با یاران حدیث

از گل و گرمابه و از شانهٔ رازی کنی

رو به گرد خاکبازی گرد کین آن راه نیست

کاندرین ره با براق خلد خر تازی کنی

تا تو خود کی مرد آن باشی که خود را چون خلیل

در کف محنت چو گوی پهنهٔ غازی کنی

نیست سودای دفاع تو که در بازار صدق

با خس و خاشاک می‌خواهی که بزازی کنی

وقت آب و تخم کشتن گشته شیطان را قرین

وقت خرمن کوفتن با موسی انبازی کنی

مگذران در لهو و بازی عمر لیکن روز حشر

کیفر آن گاهی بری با حور عین بازی کنی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۷۳

به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم

نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای

دو پای دارم چار دگر بباید از آنک

به هفت کشور نتوان رسید بی‌شش پای

چنان زندگانی کن ای نیک رای

از آن پس که توفیق دادت خدای

که خایند ز اندوهت انگشت دست

چو اندر زمینت آید انگشت پای

مکن در جهان زندگانی چنانک

جهانی به مرگ تو دارند رای

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها