پاسخ به:رباعیات سنایی غزنوی
ای شور چو آب کامه و تلخ چو می
چون نای میان تهی و پر بند چو نی
بی چربش همچون جگر و سخت چو پی
بد عهد چو روزگار و مکروه چو قی
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
تا شد صنما عشق تو همراه رهی
درهم زده شد عشق و تمناه رهی
چونان شد اگر ازین دل آهی نزنم
جز جان نبود تعبیه در آه رهی
جز راه قلندر و خرابات مپوی
جز باده و جز سماع و جز یار مجوی
پر کن قدح شراب و در پیش سبوی
می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی
گر من سر ناز هر خسی داشتمی
معشوقه درین شهر بسی داشتمی
ور بر دل خود دست رسی داشتمی
در هر نفسی همنفسی داشتمی
چون بلبل داریم برای بازی
چون گل که ببوییم برون اندازی
شمعم که چو برفروزیم بگدازی
چنگم که ز بهر زدنم میسازی
با هر تاری سوخته چون پود شوی
یا جمله همه زیان بی سود شوی
در دیدهٔ عهد دوستان دود شوی
زینگونه به کام دشمنان زود شوی
از خلق ز راه تیز گوشی نرهی
وز خود ز سر سخنفروشی نرهی
زین هر دو بدین دو گر بکوشی نرهی
از خلق و ز خود جز به خموشی نرهی
گیرم که مقدم مقالات شوی
پیش شمن صفات خود لات شوی
جز جمع مباش تا مگر ذات شوی
کانگه که پراکنده شوی مات شوی