0

طریق التحقیق سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

من عرف نفسه فقد عرف ربه

بگذر از وهم و این سخن بگذار

کی بود وهم مدرک اسرار

دل تواند یکی مطالعه کرد

لوح اسرار قرب مبدع فرد

هر چه عین کمال معرفت است

خاص دل‌راست‌کاین‌بهین‌صفت‌است

دل چو در عالم بشر باشد

زان معانیش کی خبر باشد

تا مکاشف نگشت نتواند

که از آن نقطه‌ای فرو خواند

تا مجرد نشد زفعل ذمیم

حق خطابش نکرد «قلب سلیم»

بشریت چو از تو دور شود

آنچه عین دل است نور شود

چون شود کشف سر عالم غیب

زود معنی نهندت اندرجیب

چون بیابی حقیقت اخلاص

ره کنی قطع تا سرادق خاص

بر بساط جلال بنشینی

آنچه بینی به چشم دل بینی

گر تو خود را در آن جهان فکنی

فرش عزت برآسمان فکنی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکایت

دوش ناگه نهفته از اغیار

یافتم بر در سرایش بار

مجلسش زان سوی جهان دیدم

دور از اندیشه و گمان دیدم

مجمعی دیده‌ام پر از عشاق

جسته از بند گنبد زراق

چار تکبیر کرده بر دو جهان

گشته فارغ زشغل هر دو جهان

باده از جام معرفت خورده

راه زان سوی شش جهت کرده

همه گویای بی زبان بودند

همه بی دیده‌، نقش خوان بودند

ماجرایی که آن زمان می‌رفت

سخن الحق نه بر زبان می‌رفت

نکته‌ها رفت بس شگرف آنجا

درنگنجید صورت و حرف آنجا

صوت وحرف از جهان جسم بود

بهر ترکیب فعل و اسم بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در سؤال از عقل کل و جواب او

خردم دوش اندپن معنی

نکته‌ای چند نغز کرد املی

گفت شهری‌که جا و مبین ماست

صحن او سقف‌گنبد اعلا‌ست

خاک او راست نکهت عنبر

آب او راست‌، لذت شکر

نز برودت در او اثر بینی‌

نز حرارت در او شرر بینی

اندر آن شهر ما گلستانهاست

که چمنهاش نزهت جانهاست

طوطیان بینی ندر آن بستان

همه را ذکر حق بود الحان

چون کند لطف او تعلمشان

«‌ربی الله» بود ترنمّشان

در چمنهاش بلبلان ، گویا

نغمه‌شان جمله «‌ربنا الاعلی»

«‌مقعد صدق‌» ازو ولایت ماست

هرکه آنجاست در حمایت ماست

همگان خاص حضرت سلطان

جسته از بند انجم و ارکان

رهروان بینی از سر غیرت

همه اوفتاده در ره حیرت

ساکنان بینی از سر اخلاص

چشم بگشاده بر سرادق خاص

چون بدان شهر جان فرود آیی

پن همه دردسر بیاسایی‌

مسکن و جایگاه ما بینی

مجلس خاص شاه ما بینی

خلعت شاه‌، بی بدن پوشی

بادهٔ شوق‌، بی دهن نوشی

نغمهٔ بلبلان ره شنوی

«‌وحده لاشریک له» شنوی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ما رایت شیئاً !لا ورایت الله فیه

در جهانی که عالم ثانی است

بی زبانی همه زبان دانی است‌

عاشقان صف کشیده دوشادوش

ساقیان بر کشیده نوشانوش

سالک گرم ر‌و در آن‌بازار

«‌ارنی» گوی از پی دیدار

عاشقان از وصال یافته ذوق

«‌لی مع الله» گوی از سر شوق

رهروان در جهان حیرانی

برکشیده لوای «‌سبحانی»

دیگری اوفتاده در تک و پوی

لیس فی جبتی سوی الله‌، گوی

آنکه او گوهر محبت سفت

به زبان و به دل «اناالحق» گفت

همگنان جان و دل بدو داده

واله و مست و بیخود افتاده

بهر او بود جست و جوی همه

او منزه زگفت و کوی همه

من دلسوختهٔ جگر خسته

پای در دام شش جهت بسته

صفتم در جهان صورت بود

صورت آلودهٔ کدورت بود

فرصتی نه که چست برتازم

در چنان منزلی وطن سازم

قوتی نه که باز پس کردم

با سگ و خوک همنفس گردم

دل در اندیشه تا چه شاید کرد

ره بدانجا چگونه باید کرد

چون کنم کاین طلسم بگشایم

پایم از بند جسم بگشایم

در رهش خان و مان براندازم

جان کنم خرقه و دراندازم

ناگهان در رسید از در غیب

کرده پرگوهر حقایق جیب

گفت ای رخ به خون دل شسته

در جهان فنا، بقا جسته

تا در این منزلی‌که هستی توست

پستی تو زخود پرستی توست

چون زهستی خویش درگذری

هر چه هستیست زیرپی سپری

تو چه دانی که زاستان قدم

چند راهست تا جهان قدم

چند سختی کشید می‌باید

چند منزل برید می‌باید

تا به نیکی بدل کنی بد را

واندر آن عالم افکنی خود را

گر ترا میل عالم قدم است

ترک خودگفتن اولین قدم است

نرسی تا تو با تو همنفسی

قدم از خود برون نهی پرسی

تا طلاق وجود خود ندهی

پای در عالم قدم ننهی

تا وداع جهان جان نکنی

ره بدان فرخ آستان نکنی

در هوایش زبند جان برخیز

جان بده و زسر جهان برخیز

به وجود جهان قلم درکش

در صف عاشقان علم برکش

زهد ورز، اقتدا به عیسی کن

طلب او و ترک دنیا کن

منشین اینچنین که ناخوب است

خیزو آن را طلب‌که مطلوب است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

انما اموالکم واولادکم فتنه

چه کنی عیش با زن و فرزند؟

ببر از جمله دل‌، بدو پیوند!

چه نشینی میان قومی دون‌؟

چه بری سر، زبند شرع برون‌؟

ای ستم کرده بر تو شیطانت

مانده در ظلمت سقر جانت

تا زشیطان خود شوی ایمن

شرع را شحنهٔ ولایت کن

گر شریعت شعار خودسازی

روز محشر کنی سرفرازی

هر که بد کرد زود کیفر برد

وآنگه بی شرع زیست کافر مرد

گرنه‌ای هرزه گرد و دیوانه

تاکی این ترهات و افسانه

شعر بگذار و گرد شرع درآی

که شریعت رساندت به خدای

بند بر قالب طبیعت نه

پای بر منهج شریعت نه

لقمه از سفرهٔ طریقت خور

می‌زخمخانهٔ حقیقت خور

یا خضر شو گذر به دربا کن

یا چو عیسی سفر به بالا کن

زآن سوی چرخ تکیه جای طلب

برتر از عقل‌، رهنمای طلب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر

ساکنانی که جمله چون روحند

مرهم سینه‌های مجروحند

همه را درس‌، نقد ابجد عشق

همه را میل‌، سوی مقصد عشق

همه را گشته سر غیبی کشف

جان و تن کرده در بلایش وقف

لوح روحانیان زبردارند

پایه از مه بلندتر دارند

سرورانند بی کلاه و کمر

خسروانند بی سپاه و حشر

زده در رشتهٔ حقایق چنگ

فارغ از نفع نوش و ضر شرنگ

همه مست می وصال قدم

در روش یافته ثبات قدم

لطف ایزد به مجلس توفیق

باده شان داده از خم تحقیق

چون تو دیدی علو همّتشان

این همه کار و بار و عزتشان‌،

پس تو نیز از سر هوا برخیز

که هوا آتشی است بادانگیز

بیش پن بر بروت خویش مخند

همچو مردان بیا میان بربند

خدمتش می‌کن از سر اخلاص

تا چو ایشان شوی توخاص‌الخاص

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

**‌*

تا جهان است کار او این است

نوش او نیش و مهر اوکین است

اندر این خاکدان افسرده

هیچ کس نیست از غم آسوده

آنچنان زی درو که وقت رحیل

بیش باشد به رفتنت تعجیل

رخت بیرون فکن زدار غرور

چه نشینی میان دیو شرور؟‌

حسد و حرص را به گور مبر

دشمنان را به راه دور مبر

دو رفیقند هر دو ناخوش و زشت

باز دارندت این و آن زبهشت

پیشتر زآنکه مرگ پیش آید

از چنین مرگ زندگی زاید

به چنین مرگ هر که بشتابد

از چنین مرگ زندگی یابد

تا از این زندگی نمیری تو

در کف دیو خود اسیری تو

نفس تو تابدیش عادت و خوست

به حقیقت بدان‌که دیو تو اوست

مرده دل گشتی و پراکنده

کوش تا جمع باشی و زنده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

صفت اصحاب الطریقه

رهروانی که وصل اوجویند

معتکف جمله بر در اویند

از وجود جهان خبر‌شان نیست

جز غم او غم دگر‌شان نیست

در جهانند و از جهان فارغ

همه با او، زجسم و جان فارع

سرقدم ساخته چو پرگارند

لاجرم صبح و شام در کارند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فصل در صفت عشق و محبت

گر حیات ابد همی خواهی

خیز و با عشق جوی همراهی

رو، دم از عشق زن‌که‌کار این است

رهروان را بهین شعار این است

به زبان سر عشق نتوان گفت

آنچنان در به گفت نتوان سفت

هر چه گویی گر آنچنان باشد

صفت عشق غیر از آن باشد

عشق را عین و شین و قاف مدان

بلکه سریست در سه حرف نهان

سخن سر عشق کار دلست

عشق پیرایه و شعار دلست

عاشقی قصه و حکایت نیست

عشقبازی در این ولایت نیست

عالم عشق عالم دگر است

پایهٔ عشق از این بلندتر است

کی به هر مسکنی کند منزل

تابود میل او به عالم گل

عشق در هر وطن فرو ناید

حجرهٔ خاص عشق‌، دل باید

مرکب عشق سخت‌تیزرواست‌

هر زمانیش منزلی زنو است

هر که با عشق همعنان باشد

منزلش زآن سوی جهان باشد

دل که از بوی عشق بی رنگ است

نه دلست آن که پارهٔ سنگ است

به زبان قال و قیل عشق مگوی

خیز و دل را به آب صدق بشوی

دل زخبث هوا نمازی کن

چون شدی پاک عشق بازی کن

عشقبازی (‌است‌) وعشق‌بازی‌نیست

هوسی به زعشقبازی نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

و ان علیک لعنتی الی یوم الدین‌

تا توانی به گرد کبر مگرد

با عزازیل بین که کبر چه کرد؟

آب طاعت برید از جویش

نیل لعنت کشید بر رویش

بود آدم که کرد یک عصیان

روز و شب «ربنا ظلمنا» خوان

چون بیفزود قدر و عزت او

داد «ثم اجتباه» خلعت او

هرکه خود را فکند بر در او

در دو عالم عزیز شد بر او

خویشتن را شناس ای نادان

تا مشرف شوی چو عقل و چوجان

اندرین ره که راه مردانست

هر که خو‌د فکند مر‌د آنست

آنکه او نیست‌گشت‌، هستش دان

آنکه خو‌د دید، بت پرستش دان

بی‌خبر زان جهان و مست یکیست

خویشتن بین و بت پرست‌یکیسب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

خطوتان وقد وصل

خود تو کاهل نشینی ای غافل

ناپسندست غفلت از عاقل

خیز و خود را بساز تدبیری

بر جهان زن چهار تکبیری

در میان آی چست چون مردان

صفت و صورتت یکی گردان

زآنکه باشد شعار ناپاس

از درون خبث‌، و زبرون پاکی

تا درون و برون نیارایی

حضرت قدس را کجا شایی‌؟

تا ز آلودگی نگردی پاک

نگذری از بسیط خطهٔ خاک

خویشتن پاک کن زچرک هوا

تا نهی پای در مقام رضا

تا به‌کی تو چنین بخواهی زیست

می‌ندانی که در قفای توچیست‌؟

راست بشنو که در جهان جهان

از اجل کس نیافته‌ست امان

تو چه گویی ابد نخواهی ماند؟

نامهٔ مرگ برنخواهی خواند ؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در صفت کبر و عجب

خوبرویی تو زشتخوی مباش

راست بشنو دروغ گوی مباش

بامن پیوسته تازه روی و لطیف

تا شوی در میان جمع حریف

چون زنخوت کنی دماغ تهی

پای بر تارک سپهر نهی

وگر از کبر برتری‌طلبی

سرفرازی و سروری‌طلبی‌،

کبرت از چرخ برزمین فکند

در دل مردم از تو کین فکند

کبر را عقل و شرع نستایند

عاقلان سوی کبر نگرایند

صورت کبر را سگی دانش

که بدست آشکار و پنهانش

هر که دروی زکبر اثر باشد

دان که از سگ پلیدتر باشد

از تواضع بزرگوار شوی

وز تکبر ذلیل و خوارشوی

چون تو کبر و بی پا باشی

خا ص درگا ه کبریا باشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

یسئلونک عن الروح قل الروح من‌امرربی

در کلام مجید ایزد فرد

«‌امر» گفت آن چنانکه یادش کرد

تو به حرص و حسد میالایش

به خصال حمیده آرایش

با سگ وخوک همنشین مکنش

با رفیقان بد قرین مکنش

چون کند مرگ از همه دورت

وافکند پشت در کو گورت

بود او محرم حصور ابد

در نیاید به تنگنای لحد

هست اینجا برای قوت و قوت

بازگشتش به عالم ملکوت

چار عنصر چو در شمار آید

تن مرکب از این چهار آید

جان چو از تن مفارقت جوید

هر یکی سوی اصل خود پوید

آنچه از هستی اش نشان ماند

جان بود جان، که جاودان ماند

قفس پنج حس را بشکن

مرغ جان را ازو برون افکن

باز را در قفس چه کار بود؟

جای او دست شهریار بود

زین نشیمنگهش برون انداز

تاکند در هوای او پرواز

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

کل یوم هو فی شأن

این مثل در زمانه معروف است

که عملها به وقت موقوف است

باش راضی بدانچه او دهدت

گر همه زشت‌، ورنکو دهدت

نیک و بد نفع و ضر و راحت ورنج

کز تو بگذشت در سرای سپنج‌،

یا چو افسانه‌ایست یا خوابی

یا چو در بها روان آبی

حاصل عمر جز یکی دم نیست

و آن دم از رنج و غم مسلم نیست

نفسی کز تو بگذرد آن رفت

در پی آن نفس نه بتوان رفت

کوش تا آن نفس‌که آید پیش

نشود از تو فوت ای درویش

از سر نفس خیز بهر خدای

تا شوی روشناس هردوسرای

در ره عشق او بلاکش باش

همچو ایوب در بلا خوش باش

چون در آید بلا، مگردان روی

روی درحق کن و «‌رضینا» گوی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

و لقد کرمنا بنی آدم

در نگر تا که آفرید ترا ؟

از برای چه برگزید ترا ؟

خاک بودی ترا مکرم کرد

زان پست جلوهٔ دو عالم کرد

از همه مهتر آفرید ترا

هر چه هست از همه گزید ترا

در نظر از همه لطیف‌تری

به صفت از همه شریف‌تری

خوبتر از تو نقشبند ازل

هیچ نقشی نبست در اول

قدرتش بهترین صفت به تو داد

شرف نور معرفت به تو داد

گوهر مردمی شعار تو کرد

کرم و لطف خود نثار تو کرد

باطنت را به لطف خود پرورد

ظاهرت قبهٔ ملایک کرد

آن یکی گنج نامهٔ عصمت

این یکی کارنامهٔ حکمت

اختر آسمان معرفتی

زبدهٔ چار طبع و شش جهتی

قاری سورهٔ مجاهده‌ای

قابل لذت مشاهده‌ای

خلقتت برد کوی استکمال

همتت راست سو‌ی استدلال

خاطرت مدرک وجود خودست

عنصرت مستعد نیک و بدست

با تو بودست در الست خطاب

با تو باشد به روز حشر حساب

گفته اسم جملهٔ اشیاء

در حق توست «‌علم الاسماء»‌

طارم آسمان و گوی زمین

از برای تو ساخته ست چنین

فرش غبرا برای تو گسترد

چرخ فیروزه سایبان تو کرد

آفرینش همه غلام تواند

از پی قوت و قوام تواند

حکمت و فطنت وکیاست و علم

همّت و سیرت و مروت و حلم

در وجود تو جمله موجودست

وین همه لطف وجود معبودست

صفت تو به قدر آنکه تویی

نتوان گفت آنچنان که تویی

نشنیدی‌که آن حکیم چه‌گفت

که به الماس در معنی سفت

تو به قیمت ورای دو جهانی

چه کنم قدر خود نمی‌دانی

این همه عزت و شرف‌که تراست

تو زخود غافلی عظیم خطاست‌!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها