فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح
گفتم این نظم را طرازش چیست؟
زیور این عروس، مدحت کیست؟
بر که افشانم این نثار بگوی؟
کیست لایق در این دیار بگوی؟
زین نمط هر سخنکه آن من است
گرچه بی برگ و بی نوایم من
زان در افواه خلق مذکور است
سخن من، که از طمع دور است
خرد از گوشهای در آمد چست
گفت این نقد راکه سکهٔتوست،
گرچه هست این سخن تمام عیار
بس کساد است اندر این بازار
سکه این نقد راز معرفت است
معرفت را نشان این صفت است
که در این کار نامه کردی درج
عارفان کاین سخن فروخوانند
هر چه جز حق بود برافشانند
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
چهارشنبه 11 فروردین 1395 1:58 PM
تشکرات از این پست