0

طریق التحقیق سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در جواب عقل «‌و سقیهم ربهم شراباً طهورا»

گفتم ای سایهٔ الهی تو

زآنچه هستی جوی نکاهی تو

ای تو بر لوح‌کون حرف نخست

آفرینش همه نتیجهٔ توست

نشو از توست شاخ فطرت را

ثمر از توست باغ فکرت را

چون مرا دیده‌ای بدین سستی

هر چه‌گفتی صلاح من جستی

چون کنم‌چون‌من‌حزین ضعیف

پای‌ بندم در این سواد کثیف

نیست‌گویی جهان زشت و نکو

جز از او و بدو هم خود او

هست این خطه را هوای عفن

ساکنانش شکسته پای و زمن

گرچه هست این رباط منزل من

هست مایل به شهر تو دل من

جان بر افشانم از طرب آن دم

که نهم اندر آن سواد قدم

من مسکین در این رباط خراب

ساخته خانه بر ره سیلاب

بستهٔ بند و حبس ارکانم

پای برتر نهاد نتوانم

نشود نفس خاکیم فلکی

تا نگردد نهاد من ملکی

نرسد کس به کعبهٔ تحقیق

تا نباشد رفیق او توفیق

هیچ دانی که چون گرانبارم

به غم دیگران گرفتارم

روزگاری برای قوت عیال

باز می‌داردم زکسب کمال

هستم از استحالت دوران

چون شتر مرغ عاجز و حیران

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح‌

بود روزی مبارک و فرخ

کاین سعادت نمود ما را رخ

در این گنجنامه بگشادم

وین سخن را اساس بنهادم

نقش این کارنامه می‌بستم

تیر بوسید خامه و دستم

گفتم این نظم را طرازش چیست‌؟

زیور این عروس‌، مدحت کیست‌؟

بر که افشانم این نثار بگوی‌؟

کیست لایق در این دیار بگوی‌؟

گفت این بحر پر معانی را

چشمهٔ آب زندگانی را ،

عیسی آثار سروری باید

خضر سیرت سکندری باید،

که طراز سخن ثناش بود

ورد جان و خرد دعاش بود

نه غلط گفتم این خطا باشد

که طراز سخن ثنا باشد

زین نمط هر سخن‌که آن من است

به حقیقت طراز هر سخن است

گرچه بی برگ و بی نوایم من

بلبل نغز خوش سرایم من

زان در افواه خلق مذکور است

سخن من‌، که از طمع دور است

خرد از گوشه‌ای در آمد چست

گفت این نقد راکه سکهٔ‌توست‌،

سخن سرسری نمی‌بینم

زان کسش مشتری نمی‌بینم

گرچه هست این سخن تمام عیار

بس کساد است اندر این بازار

سکه این نقد راز معرفت است

معرفت را نشان این صفت است

که در این کار نامه کردی درج

نکنش تا توانی اینجا خرج

زآنکه صاحبدلی نمی‌بینم

حال را مقبلی نمی‌بینم

که درو ذکر او توانی کرد

یا زجودش بری توانی خورد

کو قدم تا بدین طریق رود

یا کجا گوش کاین سخن شنود

همه محبوس شهوت و حسدند

طالب قوت و قوت جسدند

میل اینها به ترهات بود

فعلشان نیز بر صفات بود

نز طریقت کسی اثر دارد

نز حقیقت دلی خبر دارد

چون ترا این سخن فتوح آمد

عاشقان را غذای روح آمد

نزد آن کاو محبتی دارد

این سخن قدر و عزتی دارد،

که زشرحش زبان بود قاصر

نرسد در نهایتش خاطر

عارفان کاین سخن فروخوانند

هر چه جز حق بود برافشانند

قیمت این سخن کسی داند

که همه نقش معرفت خواند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مفتاح ابواب الاسرار مصباح ارواح الابرار

خالق خلق وایزد بی چون

فاعل کارگاه «‌کن فیکون»

هر چه آورد از عدم به وجود

از وجود همه تویی مقصود

خویشتن را نخست نیک بدان

تختهٔ آفرینشت برخوان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک

گر کنی قهر ازو نفیس شوی

ورمرادش دهی خسیس شوی

وه چه ساده دلی و چه نادان

که ندانی تو عصمت از عصیان

از صفا ت حمیده بگریزی

در صفا ت ذمیمه آویزی

جهد آن کنیه جمله نور شوی

وزصفات ذمیمه دور شوی

در تو هم دیوی است و هم ملکی

هم زمینی به قدر و هم فلکی

ترک دیوی کنی ملک باشی

از شرف برتر از فلک باشی

تا از این همنشین جدا نشوی

دان که شایستهٔ خدا نشوی

تواز این همنشین چوگردی دور

ملک باقی تراست و دارسرور

تو ازین جایگه فرج یابی‌

چون بدانجا رسی درج یابی

گر به اینجایت پای بست کند

باسگ و خوک هم نشست‌کند

تاکه دیوت بود به راه دلیل

نکند با تو همرهی جبریل

تا زآلایش طبیعی پاک

نشوی‌، کی شوی تو برافلاک

پهلو از قدسیان تهی چه کنی‌؟

با دد و دیو همرهی چه‌کنی‌؟

شرم بادت که با وجود ملک

ننهی پا ی بر روا ق فلک

بر زمین با ددان نشینی تو

صحبت دیو و دد گزینی تو

ترک یوسف کنی زبی نظری

همدم گرگ باشی اینت خری‌!

با رفیقان بد چه پیوندی؟

زین حریفان چه طرف بربندی

حسد و حرص را بجای بمان

برهان خویش را ازین و از آن

گرنه یکبارگیت قهر کنند

نوش در کام جانت زهر کنند

چون از ایشان به گور فردروی

به قیامت زیور مرد روی

چون برندت زخانه مرده به گور

مرد خیزی زیور وقت نشور

گر فرشته صفت شدی زاینجا

با فرشته است حشر تو فردا

ورتوسگ سیرتی‌به وقت‌نشور

هم سگی خیزی از میانهٔ گور

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

کما تعیشون تموتون وکما تموتون تحشرون

تو اگر نیک نیکی اربدبد

بدونیک تو باتو باشد خود

چون بدی‌، پس بدان که بیخردی

که خرد نیست رهنمون بدی

هر که پروردهٔ خرد باشد

کی درو فعل دیو و دد باشد

هر که را عز آن جهان باید

دامن دل به بد نیالاید

گر کند عقل نیکی‌ات تلقین

پس تو و بارگاه علیین

وگرت دیو رهنمای بود

اسفل السافلینت جای بود

ددی تو زناسپاسی توست‌

بدی تو زناشناسی توست

گر شعارت بود سپاس و شناس

این ندا آید «ا‌نت خیرالناس‌»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در جواب حضرت خضر علیه السلام گوید

گفتم ای مرهم دل ریشم

سخنت نوش جان پر نیشم

ای همایون لقای عیسی دم

وی مبارک پی خجسته قدم

ای سبک روح این چه دلداری است

وی گرانمایه این چه غمخواری است

ای ملک سایه این چه تعریف است

وی فلک پایه این چه تشریف است

التفات توام مکرم کرد

لطف تو از غمم مسلم کرد

مددم ده به همّت ای مکرم

تا من دل شکستهٔ مجرم ،

پای از بند حرص بگشایم

یکدم از بند خود برون آیم‌،

پیش گیرم طریق تقوا را

از برای صلاح عقبا را ،

ره روم تا رسم بدان منزل

که آگهی یابم از حقیقت دل‌،

مگر آن بخت یابم از اقبال

کافکنم رخت در جهان کمال

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء

همه افتاده‌اند در تک و تاز

کرده بر تو زبان طعن دراز

چون زفطرت تو بوده‌ای مقصود

همگنان چون برادران حسود،

کارها ساختند بر سر رام

تا ترا در فکنده‌اند به چاه

ساکن قعر چاه ماری‌ چند!

در بن چاه حرص داری چند

اینک آمد نظر کن ای مسکین

بر سر چاه ژرف بشری هین!

در چه انداخت بهر دعوت را

حبل قرآن و دلو عصمت را

بیش از این در مان چاه مپای

دست بر حبل زن‌، زچاه برآی

خویشتن را زچاه بالاکش

علم عشق بر ثریا کش

چست با کاروان صدق و یقین

سفری کن به مصر علیین

تا ز ناچیز و هیچ‌، چیز شوی

واندر آن مملکت عزیز شوی

حاسدان تو چون تو را بینند

آن همه بهجت و بها بینند،

همه از گفت خود خجل گردند

اندر آن وقت تنگدل گردند

منشین غافل ار خرد داری

پیشه گیر و بکن نکوکاری

آنچنان زی‌، درین جهان زنهار

تانگردی خجل به روزشمار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قائد نفوس السالکین و نزهه قلوب المحققین

ای شده پای بست و زندانی

اندرین خاکدان ظلمانی

تاکی این گفت و گوی پر باطل

تاکی این جست و جوی بی حاصل

راه رو راه‌، کرد گفت مگرد

که به گفتار ره نشاید کرد

تا ز بند هوا برون نایی

ندهندت کمال بینایی

نبری ره به عالم وحدت

نتوانی زدن دم وحدت

زین نشیمن سفر به بالاکن

خویشتن را چو عقل والا کن

دم به تجرید زن‌که بی تجرید

نرسد کس به عالم توحید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

منهاج العارفین و معراج العاشقین

ای همه ساله پای بست غرور

در خرابات حرص مست غرور

حرصت افگنده باز از ره حق

اینچنین کی رسی به درگه حق‌

راه دور است و مرکبت لنگ است

بار بسیار و عرصه پرسنگ است

بار حرص و حسد زدوش بنه

هر چه داری بخور، بنوش‌ و بده

ره تو دور شد یقین بشنو

تو مجرد شو و مپای و برو

ترک این هستی مزور کن

دل به نور یقین منور کن

تا بدانی مسافت راهش

کم و بیش و دراز و کوتاهش

دو قدم بر سر وجود نهی

وان دگر بر در ودود نهی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

اولیاء الله لایموتون ولکن ینتقلون من دار الی دار

هر که در راه عشق گردد مات

در جهان کمال یافت نجات

آنکه از سر عشق باخبرست

دایم ازخورد و خواب برحذر است

و آنکه او شربت محبت خورد

هرگز از نان و آب یاد نکرد

تا زخورد و زخواب کم نکنی

وزطعام و شراب کم نکنی‌،

نتوانی زدن زعشق نفس

بسته مانی در این سرای هومن

تا دلت چشم سربنگشاید

شاهد عشق روی ننماید

بندهٔ عشق لایزالی باش

عاشق چست لاابالی باش

گر زنی دم زصدق معنی زن

خاک در چشم لاف و دعوی زن

دعوی عاشقی کنی وانگه

ترس از جان و سر زهی ابله‌!

چه زنی لاف عاشقی زگزاف‌؟

بر سردار زن چو مردان لاف

آنکه از عاشقان «‌اناالحق» زد

پس بر این ریسمان معلق زد

غیرت حق گرفت دامانش

پسمان شد زه گریبانش

در ره عشق سوز و دردت کو؟

نفس گرم و آه سردت کو؟

عاشقی راکه شور و شوق بود

دایم از درد عشق ذوق بود

از سرکام نفس برخیزد

از هوا و هوس بپرهیزد

چون تمنای روی دوست کند

حالی آهنگ کوی دوست کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فصل در اثبات رؤیت الله تعالی

سفر او نه آب و گل باشد

رفتن او به پای دل باشد

در طلب چون رسد به مطلوبش

حاصل آید وصال محبوبش

چون سخن گویدازمحبت‌ دوست

از طرب بر تنش بدرد پوست

در میان زحمت بیان نبود

نکته را راه بر زبان نبود

سخنش کامل و شگرف بود

بی میانجی صوت و حرف بود

جملهٔ عضوهاش دیده شود

تا نشانی زدوست دیده شود

زآنکه این دیده دید نتواند

دیده از دیدنش فرو ماند

دیده را دیدهٔ دگر باید

تا بدان دیده دیدنش شاید

به چنین دیده‌ها که ما داریم

طاقت دیدنش کجا دار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

کل نفس ذائقة الموت ثم الیناترجعون

هر که آمد در این سرای غرور

همدمش محنتست و منزل‌گور

کو زپیغمبران مسیح و کلیم‌؟

آدم و شیث و نوح و ابراهیم‌؟

یونس ولوط و یوسف و یعقوب

صالح و هود و یوشع و ایوب

یا کجا خواجهٔ سراچهٔ کل

خاتم انبیا چراغ رسل

کو ابوبکر و عمّر و عثمان

کو علی شیر کردگار جهان

بشر حافی و بوسعید کجاست‌؟

شبلی و شیخ بایزید کجاست‌؟

از حکیمان عهد ارستون کو

ارسطاطالس و فلاطون کو

ازشهان کیان جم و هوشنگ

یا فریدون با فر و فرهنگ

کو منوچهر و ایرج و نوذر

بهمن و کیقباد و اسکندر

یا زگردنکشان تهمتن کو

گیو وگودرز و طوس و بیژن‌کو

این همه صفدران قلب شکن

سام و دستان و نیرم و قارن

همگان خفته‌اند در دل خاک

آن یکی خرم آلا دگر غمناک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

الذین یذکرون الله قیاماً وقعوداً و علی جنوبهم‌

باش پیوسته با خضوع و بکا

روز و شب در میان خوف و رجا

باش با نفس و قهر خود قاهر

دار یک رنگ باطن و ظاهر

از برای قبول خاصه و عام

به پا باشدت قعود و قیام

بی ریا در ره طلب نه پای

خالصا مخلصاً برای خدای

چابک وچست رو، نه‌کاهل و سست

تا بدانجا رسی‌که مقصد توست

مقصد ت عالم الهی دان

بی تباهی و بی تناهی دان

رو به کونین سر فرود میار

تا بر آن آستان بیابی بار

چون لگد بر سر دوکون زنی

رخت خود در جهان «‌هو» فکنی

گرتواینجا به خویش مشغولی

دان که زان کارگاه معزولی

وربگردد از این نسق صفتت

حاصل آید کمال معرفتت

هر کمالی که آن سری نبود

جز که نقصان و سرسری نبود

گر کمالی طلب کنی آنجا

که زنقصان بری بود فردا،

راست بشنو اگر به تنگی حال

بی نیازی زخلق اینت کمال‌!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شرف المؤمن استغناؤه عن الناس

جهد آن کن که سرفراز شوی

ور در حلق بی‌ نیاز شوی

بر در این و آن به هرزه مپوی

وز در حلق آبروی مجوی

عزت از حضرت خدای طلب

منصب و جاه آن سرای‌ طلب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فصل فی ترک الدنیا والاعراض عنه

ای سنایی‌ زجسم و جان بگسل!

هر چه آن غیر اوست زان بگسل!

صنعت شعر و شاعری بگذار

دست از گفت و گوی هرزه بدار

بیش از این در ره مجاز مپوی

صفت زلف و خط و خال مگوی

خط در این علم و این صناعت‌کش

پای در دامن قناعت کش

ازپی هر خسیس مدح مگوی

وز در هر بخیل صله مجوی

دست در رشتهٔ حقایق زن

پای بر صحبت خلایق زن

گوهر عشق زبور جان کن

قصد آب حیات ایمان کن

شورش عشق در جهان افکن

فرش عزت بر آسمان افکن

چست و چابک میان خلق‌درآی

همچو پروانه گرد شمع برآی

سرگردون به زبر پای درآر

یک نفس در ره خدای برآر

صحبت عاشقان صادق جوی

همره و همدم موافق جوی

چند گردی به گرد کعبهٔ گل‌؟

یک نفس کن طواف کعبهٔ دل‌!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 11 فروردین 1395  1:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها