چه حجاب قشنگی! -آکا چه حجاب قشنگی! -آکا
هارمونی زیبا و آرامش بخشی که در انتخاب رنگ لباس داشت، آرامش خاصی به من داد، نه آنقدر جیغ و پر رنگ که جلب توجه کند و با مشت به چشم ها بکوبد و فریاد بکشد که نگاهم کنید، و نه رنگی که ناخود آگاه اخم های آدم را به درگیری وادار کند و دلش بخواهد که ازش فاصله بگیرد!
دومین چیزی که توجهم را جلب کرد، حجاب فوق العاده محکم و سفتش بود، مانتوی گشاد و آزاد، استفاده از آستینی برای محکم کاری و روسری بزرگی که تمام شانه اش را پوشانده بود و به صورت لبنانی با گیره محکم شده بود!
حدود 50 سال داشت، نگاهم کرد و لبخند زد، یک هو گفتم: چه حجاب قشنگی!
سر صحبت باز شد، حجاب را از خانوادش به ارث برده بود و دوست داشت، می گفت حتی یک بانوی بی حجاب هم در خانواده نداشتند و ندارند و بی حجابی و بیشتر بی حیایی بانوان کوچه و خیابان، برایش ناراحت کننده است.
فاطمه بانو ادامه داد: چند سال پیش برای دیدن فرزندانم راهی یکی از کشورهای اروپایی شدم، برای حجابم نگران بودم و با توجه به تبلیغات منفی، می ترسیدم که تصور خوبی از من و حجابم نداشته باشند، تصمیم گرفتم با پوشیدن رنگ های روشن و زیبا ، و مراقبت از رفتارم، تاثیر خوبی از حجاب یک زن مسلمان، در ذهن آنها داشته باشم.
امیدوارم دختران جوان با دیدن رنگ زیبای حجاب من و البته رفتار مناسبم، نه تنها به زنان با حجاب بدبین نشوند، بلکه به داشتن حجاب متمایل شوند، و بدانند که با حجاب هم می توان زیبا بود، می توان خوب رانندگی کرد، می توان به فعالیت های اجتماعی رسید و پسران مملکتم تشویق شوند که همسرشان با حجاب، زیبا باشد نه بی حجاب!
هر وقت از خانه بیرون می آمدم مراقب رفتارم به عنوان یک زن محجبه بودم، به همه لبخند می زدم، به فرزندم می گفتم در رانندگی مراقب رفتارش باشد، که مبادا کسی بگوید اینها مسلمانند و با حجاب، و فرهنگ رانندگی ندارند، در رستوران ها به همه کارگران انعام می دادم و خلاصه در آن چند هفته، تمام تلاشم این بود که با رفتار نا به هنجارم، موجب بدبینی دیگران درباره حجاب و دینم نشوم.
در بازگشت به ایران و در هواپیما، به این فکر افتادم که چرا در این همه سال در مملکت خودم این تلاش ها را انجام ندادم؟ چرا به عنوان یک بانوی با حجاب، خیلی وقت ها قوانین رانندگی را بهتر رعایت نکردم؟ چرا با دیگران مهربانتر نبودم؟ چرا به خاطر حجابم با فروشنده و همسایه و فامیل و ...با احترام بیشتری برخورد نکردم؟
همانجا بود که تصمیم گرفتم تمام تلاشم را برای مثبت شدن دید جامعه نسبت به بانوان محجبه داشته باشم، هیچوقت فراموش نمی کنم که لبخند بر لب داشته باشم، هیچگاه با راننده تاکسی و فروشنده ها سر پول چانه نمی زنم، زمانی که خودم رانندگی می کنم، به همه راه می دهم، به رانندگان دیگر و عابران پیاده و ... بوق ماشین من، هرهزار سال یکبار کار می کند! اگر هم کسی به رانندگی من اعتراض کند و حتی توهین کند، لبخند می زنم و عذر خواهی می کنم، نفر اولی هستم که شارژ آپارتمان را می دهم، سعی می کنم اگر همسایه هایم مشکلی داشته باشند، در کنارشان باشم، و اول هر ماه، همه منتظر کاسه آش نذری من هستند، خلاصه این که احساس می کنم رفتار من ، به عنوان یک بانوی محجبه، زیر ذره بین است.
بعد نگاهی به بیرون انداخت و گفت: خودم می دانم شاید یکی از دلایل دین گریزی جوانان جامعه من، رفتار نامناسب و البته سهوی، نه عمدی، ما مذهبی هاست، من امیدوارم دختران جوان با دیدن رنگ زیبای حجاب من و البته رفتار مناسبم، نه تنها به زنان با حجاب بد بین نشوند، بلکه به داشتن حجاب متمایل شوند، و بدانند که با حجاب هم می توان زیبا بود، می توان خوب رانندگی کرد، می توان به فعالیت های اجتماعی رسید و پسران مملکتم تشویق شوند که همسرشان با حجاب، زیبا باشد نه بی حجاب!
به مقصد رسیدیم، باقی پولش را که مبلغ کمی هم نبود از راننده تاکسی نگرفت و در هنگام پیاده شدن گفت: تشکر آقا، روز خوبی داشته باشید!