پاسخ به:رباعیات سلمان ساوجی
مقصود ز احسان درم و دینار است
چندم دهی امید که زر در کار است؟
از بخشش اگر وعده امید است تو را
امید به دولت شما بسیار است
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
در وصف لبت نطق زبان بسته بود
پیش دهنت پسته زبان بسته بود
ابروی تو آن سیاه پیشانی دار
پیوسته به قصد سرمیان بسته بود
با لعل لبت شراب را مستی نیست
با قد تو سرو را به جز پستی نیست
ما را دهن تو نیست می پندارند
با آنکه به یک ذره در او هستی نیست
آن را که می و مطرب دلکش باشد
در موسم گل چرا مشوش باشد
گل نیست دمی بی می و مطرب خالی
ز آنروی همیشه وقت گل خوش باشد
ای دیده اگر هزار سیل انگیزی
خاک همه تبریز به خون آمیزی
از عهده ماتمش نیائی بیرون
بی فایده آب خود چرا میریزی؟
گل افسری از لعل و گهر میسازد
زر دارد و این کار به زر میسازد
یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا
دریاب که سفره سفر میسازد
دی سرو به باغ سرفرازی میکرد
سوسن به چمن زبان درازی میکرد
در غنچه نسیم صبحدم میپیچید
با بید و چنار دست بازی میکرد
ترکم که مهش به پیش زانو میزد
با شاه فلک به حسن پهلو میزد
دل میطلبید و من بر ابرویش دل
میبستم و او گره به ابرو میزد
هر لحظه ز من ناله نو میخیزد
پیری ز تنم خرابهای انگیزد
پوسیده شدست خانه آب و گلم
هر جه که نهم دست فرو میریزد
... م که همیشه آب خود میریزد
افتاده ز پا، وز آن نمیپرهیزد
بر پای کنش به دست خویش از سر لطف
ای یار، که از دست تو برمیخیزد
چون در سر زلف تو صبا میپیچد
سودای وی اندر سر ما میپیچد
چون زلف تو عقل سر پیچید از ما
دریاب که عمر نیز پا میپیچد
سوز تو جگر کباب میگرداند
اندوه تو دل خراب میگرداند
از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز
در چشم پیاله آب میگرداند
سیمین ز نخت که جان از آن بنماید
سییبی است که دانه از میان بنماید
در خنده بار دانه ماند لب تو
کز دانه لعلش استخوان بنماید
دیشب که نگار دلستان میرقصید
با او به موافقت جهان میرقصید
هر دم به هوای او دلم بر میجست
هر لحظه بیاد او زمان میرقصید