0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۱

آن پری چهره که ما را نگران می‌دارد

چشم با ما و نظر، با دگران می‌دارد

زیر لب می‌دهم وعده، که کامت بدهم

غالب آن است که ما را به زبان، می‌دارد

دوش گفتم که غمت، جان مرا داد به باد

گفت ای ساده، هنوزت غم جان می‌دارد

رایگان، چون سر و زر در قدمش، می‌بازم

سر چرا بر من شوریده، گران می‌دارد؟

اغی گل از حال دل بلبل بیچاره بپرس

تا این همه فریاد و فغان می‌دارد؟

گر به دیدار تو فرسوده‌ای، آسوده شود

مایه حسن رخت را چه زیان، می‌دارد؟

خبرت نیست که در باغ جمالت، همه شب

چشم من آب گل و سرو روان می‌دارد

رفته بود از سر قلاشی و رندی، سلمان

چشم سرمست تو‌اش، باز بر آن می‌دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۸

دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد

چشم مست تو به هر گوشه، خرابی دارد

نرگس مست خوشت، گر چه چو من بیمار است

ای خوشا نرگس مست تو که خوابی دارد

رسن زلف تو در رشته جان من و شمع

هر یک از آتش رخسار تو، تابی دارد

خونم ازدیده از آن ریخت که تا ظن نبری

که برش مردم صاحب نظر آبی دارد

حال ضعف دل سودازده خود، به طبیب

گفت سلمان و تمنای جوابی دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۹

هر دمم، چهره به خون مژه، تر می‌گردد

حالم از عشق تو، هر روز، بتر می‌گردد

بر مگرد از من و گر زانکه تو بر می‌گردی

دین و دنیا و سعادت، همه، بر می‌گردد

روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را

کار حسن، از نظر اهل نظر، می‌گردد

فکر، در راه هوای تو، ز پا می‌افتد

عقل، در کوی خیال تو، به سر می‌گردد

رحم کن بر دلم ای ماه، که از آه دلم

خانه ماه فلک، زیر و زبر می‌گردد

آب و سنگم همه بردی و کنون دیده من

آسیایی است که بر خون جگر می‌گردد

تا کجا باد صبا، بوی تو در یوزه کند

روز و شب بی سروپا بر همه در می‌گردد

تیغ از دست تو عمر ابدی، می‌بخشد

زهر بر یاد تو، جلاب و شکر می‌گردد

رفت بر بوک و مگر عمر تو سلمان چه کنم

کار دنیا همه، بر بوک و مگر می‌گردد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۰

باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد

آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد

آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه

خاک مرا هوایت، باد از میان، برآرد

بر هر زمین که افتد، از قامت تو سایه

تا دامن قیامت، آن خاک جان برآرد

مثلث فلک نبیند، با صد هزار دیده

چند آنچه دیده‌ها را، گرد جهان برآرد

سلمان سری و جانی، یک دم اشارتی کن

تا آن سبک ببازد، تا این روان برآرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۹

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت

خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا

نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را

ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت

برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان

بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت

ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه

درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت

توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم

ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت

به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم

که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت

بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان

که این معامله، موقوف دولت است و هدایت

تو پادشاهی و ما را که بنده‌ایم و رعیت

ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۶

جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد

دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد

ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت

باز آی که دل، منتظر گوش تو دارد

دوشت، همه قصد طرف خاطر ما بود

امشب سر زلفت، طرف دوش تو دارد

رنگی که سمن یابد، از اقدام تو یابد

بویی که صبا دارد، از آغوش تو دارد

در شرح پراکندگی ماست، وگرنه

زلف این همه سر، بهر چه در دوش تو دارد؟

از نیش، نیندیشد و از زهر، نترسد

هر کس که هوای لب چون نوش تو دارد

این جوشش خون جگر و غلغل سلمان

زان است که دیگ هوسش، جوش تو دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۵

باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت

آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت

زهد خشک و دامن تر، آتش ما، می‌نشاند

عشقش این بار آتشی در زد، که خشک و تر، گرفت

موکب سلطان حسن او، عنان عشق، تافت

سوی دارالملک جان، و آن مملکت، یکسر گرفت

نیم شب سودای حسنش، بر در دل حلقه زد

حلقه دیوانگی زد، عقل و راه در گرفت

یوسف از بهر دل یعقوب، باز آمد به مصر

جان به استقبال شد، دل تنگش اندر بر گرفت

زلف او جای دل من بود، و آمد غیرتم

کو به جای این دل مسکین، دلی دیگر گرفت

گرچه خورشید جمالش، روی مهر، از من بتافت

ور چه روزی چند مهرش، سایه از من، بر گرفت

بی لبش، چون گل، پر از خون باد، کام ساغرم

گر لب من خنده زد، یا دست من، ساغر گرفت

تا نپنداری که سلمان، دامن از دلبر، فشاند

دامن از دل بر فشاند و دامن دلبر، گرفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۲

به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟

به غیر باد و برآنم که باد، نیز نیارد

اگر نسیم نماید، کسالتی به رسالت

سلام من که رساند، پیام من که گذارد؟

نسیمی از سر زلف تو می‌خرم به دو عالم

وگر چه خود همه عالم، نسیم زلف تو دارد

خیال روی تو در چشم ما و ما، متحیر

در آن قلم که چنین صورتی بر آب، نگارد

لبم چو یاد کند، ذوق خاکبوس درت را

ز شوق مردم چشم من، آب در دهن آرد

گرم وصال تو بگذاشت پیش از این دو سه روزی

مرا فراق تو دائم که پیش ازین، نگذارد

بروز وصل خودم وعده داده بودی، سلمان

درین هوس، همه شبهای تیره روز شمارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۰

از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت

مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت

جان سپر کردم به پیشش، پیش از آن کاندر غمش

بگذرد تیر از سپر زیر سپر خواهم گذشت

از هوا، باد صبا جان می‌دهد در کوی دوست

در هوا داری من از باد سحر، خواهم گذشت

بعد ازین، من بر خط سودای خوبان چون قلم

گر قدم خواهم نهاد، اول ز سر خواهم گذشت

عمر من در کوی او با یک دم افتاد، ای رقیب

چند گویی در گذر یکدم که در خواهم گذشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۳

در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد

عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد

جام نمام ز نقل لب تو، نقلی کرد

راز سر بسته خم، در دهن خام افتاد

خال مشکین تو بر عارض گندم گون دید

آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد

باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود

صد شکست از طرف کفر در اسلام افتاد

دوش بر کشتن عشاق، تفال می‌کرد

اولین قرعه که زد، بر من بد نام افتاد

سوسن اندر چمن، آزادی قدش می‌کرد

نارون را ز حسد، لرزه بر اندام افتاد

صنم چین، به جمال تو، تشبه می‌کرد

نام معبودی از آن روی، بر اصنام افتاد

عشقم از روی طبق، پرده تقوی برداشت

طبل پنهان چه زنم، طشت من از بام افتاد

دوش سلمان به قلم، شرح دل خود، می‌داد

آتش اندر ورق و دود، بر اقلام افتاد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۰

درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست

در دل می‌زند و جز تو، کسی در دل نیست

این محال است که رویت به همه آیینه روی

ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست

این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟

وین چه بحری است کش از هیچ طرف ساحل نیست

چه خبر باشد از احوال من بی سر و پا؟

شمع ما را که هوا در سروپا در گل، نیست

من تنی دارم و آن همچو میانت هیچ است

غیر از این هیچ میان من و تو حایل نیست

ترک جان کردم و تن، تا به وصالت برسم

وآنکه او ترک علایق نکند، واصل نیست

عارفا عمر به باطل رودت تا نرسی

به مقامی که درو هر چه رود باطل نیست

مقبل آن است که در چشم تو آید امروز

بجز از هندوی چشم تو کسی مقبل نیست

نزد این کالبد خاک چه گردی سلمان

که به جز دردی و گردیش، دگر حاصل نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۱

نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد

نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد

چو باد راهروی صبح خیز می‌خواهم

که ناله سحر به گوش یار برد

صبا اگر چه رسول من است بیمار است

بدین بهانه مبادا که روزگار برد

فتاده‌ایم به شهری غریب و یاری نیست

که قصه‌ای ز فقیری به شهریار برد

من آن نیم که توانم بدان دیار شدن

صبا مگر ز سر خاک من غبار برد

تو اختیار منی از جهانیان و جهان

در آن هوس که ز دست من اختیار برد

غلام ساقی لعل توام که چاره من

به جرعه می‌نوشین خوشگوار برد

بیار ساقی از آن می که می‌پرستان را

دمی به کار بدارد، دمی ز کار برد

می میار که درد سر و خمار آرد

از آن می آرد که هوش آرد و خمار برد

هزار بار دلم هست و در میان دل نیست

در این میان دل سلمان کدام بار برد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۲

کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟

باد به گوش او مگر ناله زار من برد

نامه نوشته‌ام بسی نیست کبوتری چرا؟

کو بر من بیاید و نامه به یار من برد

بار دل و بلای جان، من به کدام تن کشم؟

لاشه ناتوان از آن نیست که بار من برد

کار زدست شد کسی چاره من نمی‌برد

هم نظر عنایتش چاره کار من برد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۳

چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد

زلفت به تاب جان مرا تاب می‌برد

من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق

چندان همی بود که مرا آب می‌برد

سودای ابروی تو مغان راز مصطبه

چون غمزه تو مست به محراب می‌برد

امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان

بردند مست و ترک مرا خواب می‌برد

بنمای رخ که درشب تاریک طره‌ات

دل گم شده‌ست و راه به مهتاب می‌برد

دل زد در وصال تو دانم که ضایع است

رنجی که آن ضعیف درین باب می‌برد

سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟

بیچاره روزگار با طناب می‌برد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۴

ز کویش نسیم صبا بوی برد

به بویش دلم پی بدان کوی برد

دل از چنبر زلف او چون جهد؟

که باد سحر جان به یک سوی ‌برد

خیال کنارش بسی داشتند

ز هی پیرهن کز میان گوی برد!

به پشتی رویش قوی گشت زلف

دل عالمی را از آن روی برد

سهی سرو من تاز چشمم برفت

به یکبارگی آبم از جوی برد

که راز پریشان ما فاش کرد؟

که چون زلف او باد هر سوی برد

مگر زلف او گفت در گوش او

صبا در گذر بود از آن بوی برد

دلی داشت سلمان، شد آن نیز گم

چرا گم شد آن لعل دلجوی برد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها