0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۱

دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران

دماغم تازه می‌دارد نسیم وعده یاران

الا ای صبح مشتاقان بگو خورشید خوبان را

که تا کی ذره سان گردند در کویت هواداران

شبی احوال بیماران بپرس از شمع مومن دل

که بیمارست و می‌سوزد همه شب بحر بیماران

مرا ای لعبت ساقی ز جام لعل شیرینت

بده کامی که در تلخی سر آمد عمر میخواران

به هشیاران مده می را به مستان ده که در مجلس

قدح خون در جگر دارد، مدام از دست هشیاران

صبا از کوی او بویی، بجان گرمی دهد اینک

نشسته بر سر کویند و جان بر کف خریداران

بهر یک موی چون سلمان گرفتاریست در بندت

گرفتارت کند ترسم، شبی آه گرفتاران

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:37 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۹۷

ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم

محراب جان ز ابروی دلدار کرده‌ایم

از بهر یک پیاله دردی، هزار بار

خود را گرو به خانه خمار کرده‌ایم

بر بوی جرعه‌ای که ز جامش به ما رسد

خود را چو خاک بر در او خوار کرده‌ایم

سرمست رفته‌ایم و به بازارو جرعه‌وار

جانها نثار بر سر بازار کرده‌ایم

قندیل را شکسته و پیمانه ساخته

تسبیح را گسسته و زنار کرده‌ایم

زهاد تکیه بر عمل خویش کرده‌اند

ما اعتماد بر کرم یار کرده‌ایم

صوفی مکن مجادله با ما، که پیش ازین

ما نیز ازین معامله بسیار کرده‌ایم

امروز با تو نیست سر و کار ما که ما

عمر عزیز بر سر این کار کرده‌ایم

افکنده‌ایم بار سر از دوش در رهت

خود را بدین طریق سبکبار کرده‌ایم

ای مدعی برندی سلمان چه می‌کنی؟

دعوی که ما به جرم خود اقرار کرده‌ایم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:37 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۹۹

از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم

تشنه و مرده ز سرچشمه حیوان رفتیم

ما چو یعقوب به مصر، از پی دیدار عزیز

آمدیم اینک و با کلبه احزان رفتیم

چند گویند رقیبان به غریبان فقیر

که گدایان بروید از در ما، هان رفتیم

سالها ما به امید نظری سرگردان

بر سر کوی تو گشتیم و به پایان رفتیم

چون مگس گرز سر خوان تو ما را راندند

تو مپندار که ما از سر این خوان رفتیم

ما چو آب گذران در قدم سرو سهی

سر نهادیم خروشنده و گریان رفتیم

بلبلانیم چو ما را ز بهار تو نبود

هیچ برگی و نوایی ز گلستان رفتیم

ما نکردیم گناهی حرجی بر ما نیست

جان سپردیم به عشق تو و بی‌جان رفتیم

سر من رفت و نرفتم ز سر پیمانت

لله‌الحمد که ما با سر و پیمان رفتیم

عشق چون بی‌سر و پایی مرا پیش تو دید

گفت حیف است که ما بر سر سلمان رفتیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:37 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۷

من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن

که می‌گویند بشکن عهد و بی‌شرمیست بشکستن

حدیث دوستان در است و نتوانم شکستن در

ولیکن عهد بتوانم که بازش می‌توان بستن

نیم صافی که برخیزم چو صوفی از سر دردی

چو دردی در بن خمخانه خواهم رفت و بنشستن

همی خواهم من این نوبت ز تو به توبه کلی

بدست شاهدان کردن، ز دست زاهدان رستن

من مسکین به سودای پری رویی گرفتارم

که باد صبح نتواند ز بند زلف او جستن

به سودای تو صد زنجیر روزی بگسلم از هم

ولیکن رشته پیوند نتوانیم بگسستن

مرا پیوند من با من، جدایی داده است از تو

کنون سلمان ز من خواهد بریدن، بر تو پیوستن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۶

ای چین سر زلفت، ماوای دل سلمان

ماوای همه دلها، چه جای دل سلمان؟

گر عشق تو با سلمان، زین شیوه کند آخر

ای وای دل سلمان، ای وای دل سلمان

با شمع رخت کانجا، پروانه جان سوزد

خود هیچ کرا باشد، پروای دل سلمان

از رود لبت ما را، هم گل شکری فرما

زیرا که ز حد بگذشت، سودای دل سلمان

جان و خرد و دینم، بر بود لب لعلت

آن روز که می‌کردی، یغمای دل سلمان

زلفت به سر اندازی، در باخت بسی سرها

یارب سرش آویزان، در پای دل سلمان

بر هر طرفت خلقی، سرگشته چو سلمانند

لیکن تو نمی‌گیری، جز پای دل سلمان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۱

خیال خود همه باید، ز سر به در کردن

دگر به عالم سودای او گذر کردن

زمان زمان به جهانی رسیدن عشقش

وزان جهان به جهانی دگر سفر کردن

به منزلی که نباشد حبیب اگر باشد

سودا دیده نباید، در آن نظر کردن

چو شمع در نظر او شبی هوس دارم

به پا ستادن و خوش خدمتی به سر کردن

مطولست به غایت حکایت عشقش

نمی‌توان به عبارات مختصر کردن

فرو مکش سخن موی در میان ای دل

چه لازمست سخن را درازتر کردن

دل مرا که به بویی است قانع از تو چو مشک

چه باید این همه خونابه در جگر کردن؟

درین هوس که تویی باید اول ای سلمان

هوای دنیی و عقبی ز سر به در کردن

به باد، جان به تمنای دوست بر دادن

ز خاک سر به تماشای یار بر کردن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۰

خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن

به پیشانی و روی سخت خاک پایت آزردن

چو مجمر گر برآرم زین درون آتشین دودی

ز روی مرحمت باید، بر آن دامن بگستردن

ندارم تاب سودای کمند زلف مه رویان

ولی اکنون چه تدبیرست چون افتاده در گردن

اگر کامم نمی‌بخشی، ز لب باری، دمی می ده

که از آب حیاتت من هوس دارم دمی خوردن

بده زان راه پرورده، بیادش ساقیا جامی

که می خوردن بیاد یار باشد روح پروردن

چرا در مجلست ره نیست یک شب تا در آموزم

ستادن شمع سان بر پا برت خدمت به سر بردن

اگر قصد سرم داری نزاعی نیست سلمان را

ولیکن شرم می‌آید، مرا سر پیشت آوردن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۵

هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران

عارضی عشق است، نتوان نهادن دل بر آن

حسن دریایی است بی‌پایان و آبش گوهر است

عاشق صاحب نظر دارد مراد از دلبران

دیگرم غیر از تو میل صحبت دیگر نماند

آنکه مشغول تو شد دارد فراغ از دیگران

چون نماید روی زیبا فتنه‌ها بینی درین

درگشاید چشم جادو پرده‌ها یابی در آن

گر به سویش راه بردی هر کسی یک سو شدی

اختلاف قبله اسلامیان و کافران

در درون پرده وصل تو کس را نیست بار

بر سر کوی تو می‌گردند سرگردان سران

چاکران و بندگان بسیار داری، نیک و بد

گیر سلمان را ز جمع بندگان و چاکران

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۴

خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن

بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن

بی‌جهد بر نیاید، جان عزیز باید

جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن

گم کرده‌ایم خود را، راهی نمای مطرب

باشد مگر بدان ره، در خود توان رسیدن

حاجی دگر نبرد، قطعا ره بیابان

مسکین اگر تواند، یکره ز خود بریدن

نی هر دمم ز مسجد، خواند به کوی رندی

قول وی از بن گوش، می‌بایدم شنیدن

از گفتگوی واعظ، مخمور را چه حاصل؟

می‌بایدش کشیدن، وز درد سر رمیدن

باد صبا ز لفش خوش می‌جهد ندانم

کز بند او صبا را، چون دل دهد جهیدن

بر هر طرف که تابد خورشید وش عنان را

چون سایه در رکابش، خواهم به سر دویدن

سلمان بنام و نامه، درکش قلم که خو اهند

این نام‌ها ستردن، وین نامه‌ها دریدن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۵

سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن

درین اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن

طریق عشق می‌ورزی خرد را الوداعی گو

بساط قرب می‌خواهی بلا را مرحبایی زن

چو آراید غمش خوانی که باید خورد خون آنجا

دلا تنها مخور خوان را به زیر لب صلایی زن

ز بازار خرد سودی، نخواهی دید جز سودا

بکوی عاشقی در شو، در عزلت سرایی زن

صبوح می پرستانست همین ساقی شرابی ده

سماع بینوایانست هان مطرب نوایی زن

مرا تیر تو سخت آید که بر بیگانگان آید

چو زخمی می‌زنی باری، بیا بر آشنایی زن

غمش دریای بی‌پایان و ما را دستگیری نه

گذشت آب از سرت سلمان چه پایی دست و پایی زن؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۳

یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن

غمزه‌اش مست است هان، هوشیار می‌باید شدن

تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعه‌ای

سالها خاک در خمار می‌باید شدن

بر سر انکار ما گر رفت زاهد باش گو

عاشقان را در سر این کار می‌باید شدن

در صوامع خود پرستان را چه سود از زهد خشک

پای کوبان بر سر بازار می‌باید شدن

نامه چنگت همی باید شنید از گوش سر

محرم این پرده اسرار می‌باید شدن

هفت عضو دیده را می‌بایدت شستن به آب

بعد از آنت طالب دیدار می‌باید شدن

با تو تا مویی ز هستی هست هستی در حجاب

بر سر کویش قلندر وار می‌باید شدن

من نمی‌رفتم به کویش دل کشید آنجا مرا

هر کجا دل می‌کشد ناچار می‌باید شدن

آه من بیدار می‌دارد همه شب خلق را

خلق را از آه من بیدار می‌باید شدن

گر تو می‌خواهی که در چشم آیی ای سلمان چو اشک

اولت در چشم مردم خوار می‌باید شدن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۹

جان قتیل توست، بردارش مکن

چون عزیزش کرده‌ای، خوارش مکن

چشم مستت را ز خواب خوش ممال

فتنه بر خوابست، بیدارش مکن

زلف را یکبارگی بر بند دست

در ستم با خویشتن یارش مکن

صوفیا صافی کن از غش قلب را

یادگر سودای بازارش مکن

عاشق خود را چرا رسوا کنی؟

کشته شد بیچاره، بردارش مکن

لاشه سلمان ضعیف افتاده است

بیش ازین بر دوش غمبارش مکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۲

ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من

در آب و آتش هر دم از خاک درت باد ختن

آب است و آتش جام می خاک است تن با دست جان

بنشان به آب آتشین، این گرد و خاک و باد من

گردم زند باد از گلت کابست و آتش خاک او

باد آتش و خاک افکند، در آْب نسرین و سمن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۹

نخواهم از سر کویش، به صد چندین جفا رفتن

نشاید شیر مردان را، به هر زخمی ز جا رفتن

طریق عاشقان دانی، درین ره چیست ای رهرو؟

غمش را پیروی کردن، بلا را پیشوا رفتن

بساط حضرت جانان، به سر باید سپرد ای جان

که جای سرزنش باشد، چنان جایی به پا رفتن

مقام کعبه وصل تو، دور افتاده است از ما

نه ساز رفتن است آنجا، مرانی برگ نارفتن

ز غیرت خلوت دل را، ز غیرت کرده‌ام خالی

که غیرت را نمی‌زیبد، درین خلوت سرا رفتن

به بوی زلف مشکین تو تا جان در تنم باشد

من بیمار خواهم در پی باد صبا رفتن

خیالت آشناور شد در آب چشم من گویی

چه واجب آشنایی را چنین در خون ما رفتن

ازین در هیچ نگشاید، تو را سلمان همی باید

سر راهی طلب کردن، پی کاری فرا رفتن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲۲

ای غبار خاک پایت توتیای چشم من

کمترین گردی ز کویت خونبهای چشم من

چشم من جز دیدن رویت ندارد هیچ رای

راستی را روشن و خوبست رای چشم من

مردم چشمی و بی مردم ندارد خانه نور

مردمی فرمای و روشن کن سرای چشم من

من ز چشم خود ملولم کاشکی برخاستی

از درت گردی و بنشستی بجای چشم من

هر کجا دردی است باشد در کمین جان ما

هر کجا گردیست گردد در هوای چشم من

تا خیالت آشنای مردم چشم من است

هر شبی در موج خون است آشنای چشم من

می‌زند چشمم رهی تر آنچنان کاندر عراق

رودها بربسته‌اند از پرده‌های چشم من

گر چه چشمم بسته است اما سر شکم می‌رود

باز می‌گوید به مردم، ماجرای چشم من

ای صبا گر خاک پای او به دست آید تو را

ذره‌ای زان کوش، داری از برای چشم من

چشم سلمان را منور کن به نور خون که هست

روی تو، آیینه گیتی نمای چشم من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:38 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها