0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲

ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا!

بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟

رانده‌اند ازل، بر ما بناکامی، قلم

نیستم، کام دل آخر تا به کی رانی مرا؟

در سر زلف تو کردم، عمر و آن عمر عزیز

سر به سر بر باد رفت، اندر پیشانی مرا

می‌دهم جان تا بر آرم با تو یکدم، چون کنم

هیچ کاری بر نمی‌آید، به آسانی مرا

همچو عود از من برآمد دود، تا کی دم دهی؟

آتشی بنشان بر آتش، چند بنشانی مرا؟

مرد سودایت نبودم، کردم و دیدم زیان

وین زمان سودی نمی‌دارد، پشیمانی مرا

از ازل داغ تو دارم، بر دل و روز ابد

کس نگیرد ظاهراً، با داغ سلطانی مرا

کرده بودم ترک ترکان کمان ابرو و باز

می‌برند از ره به چشم شوخ و پیشانی مرا

بنده‌ای باشد تو را سلمان گران باشد که آن

یک قبول حضرت خود، داری ارزانی مرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲

چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب

رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب

تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم

نیست سرچشمه، به غیر از تو و باقی است، سراب

غم سودای تو تا در دل من، خانه گرفت

خانه‌ام کرده خراب است غم خانه، خراب

آنچنان، آتش عشق تو، خوش آمد دل را

که بیفتاد، به یکبارگی از چشمم، آب

دیده از شوق تو تا، لذت بیداری یافت

هیچ در چشم من ای دوست، نمی‌آید خواب

عجب از زمره عشاق لبت، می‌مانم

که همه مست و خرابند به یک جرعه، شراب

ز چه رو بر همه تابی و نتابی، بر من

آفتابا منمت خاک و برین خاک، بتاب

روز پرسش که به یک ذره بود گفت و شنید

عاشقان را نبود جز ز دهان تو جواب

زان خلایق که درآیند، به دیوان شمار

مثل سلمان عجب از ز آنچه در آید حساب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸

من کیستم؟ تا با شدم، سودای دیدار شما

اینم نه بس کاید به من، بویی ز گلزار شما؟

چشمم که هر دم می‌کند، غسلی به خوناب جگر

با این طهارت نیستم، زیبای دیدار شما!

سیم سیاه قلب اگر، هرگز نپالودی مژه

کی نقد اشک ما روان، گشتی به بازار شما؟

ای هر سر موی تو را، سرمایه هستی بها!

با آن که من خود نیستم، هستم خریدار شما

باری است سر بر دوش من، خواهد فکند این بار، من

باری، چو باری می‌کشیم بر دوش هم بار شما

با آنکه مویی شد تنم، از جور هجران و ستم

حاشا که من مویی کنم، تقصیر در کار شما

دل با عذار ساده‌ات، جمعیتی دارد، ولی

تشویش سلمان می‌دهد، هندوی طرار شما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵

غمزه سرمست ساقی، بی‌شراب

کرد هشیاران مجلس را خراب

دوستان را خواب می‌آید ولی

خوش نمی‌آید مرا بی‌دوست، خواب

تنگ شد بی پسته‌ات، بر ما جهان

تلخ شد بی‌شکرت، بر ما شراب

روی خوبت، ماه تابان من است

ماه رویا! روی خوب از من متاب

گر خطایی کرده‌ام، خونم بریز

بی‌خطا کشتن چه می‌بینی صواب؟

گل ز بلبل، روی می‌پوشد هنوز

ای صبا! برخیز و بردار این حجاب

در جمال عالم آرایت، سخن

نیست کان روشن‌تر است از آفتاب

عقل بر می‌تابد از زلفت، عنان

عقل را با تاب زلفت، نیست تاب

چشمم از لعلت، حکایت می‌کند

می‌چکاند راستی، در خوشاب

آب، بگذشت از سر سلمان و او

همچنان وصل تو می‌جوید در آب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۷

ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب

ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب

بر حسن و عارض و قد تو برده‌اند، پناه

بهشت طوبی و «طوبی ابهم و حسن ماب»

چو چشم من، همه شب جویبار باغ بهشت

خیال نرگس نست تو بیند، اندر خواب

بهار، شرح جمال تو داده، در یک فصل

بهشت، ذکر جمیل تو کرده در هر باب

لب و دهان تو را، ای بسا! حقوق نمک

که هست، بر جگر ریش و سینه‌های کباب

بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید

به کام اگر برسیدی، نریختی خوناب

گمان بری که بدور تو، عاشقان مستند

خبر نداری از احوال زاهدان خراب

نقاب بازگشای، تا کی این حجاب کنی

از این نقاب چه بر بسته‌ای، به غیر حجاب

بدید روی تو را گل فتاد، در آتش

شنید بوی تو، وز شرم گشت آب گلاب

مرا به دور رخت شد، پدید جوهر لعل

پدید می‌شود از آفتاب عالم تاب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۹

جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب

تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب

عود خشکم؛ آتش جانسوز می‌باید، مرا

تا ز طیب جان، دماغ حاضران گردد، ز طیب

دولت بوسیدن پایش ندارد، هر کسی

این سعادت نیست، الا در سر زلف حبیب

چشم دار آخر دمی، با ما، که بادا گوش دار

ایزد از چشم بدانت، اول از چشم رقیب

خیز و بر ما عرضه کن ایمان، از آن عارض که باز

در میان آورد زلفت، رسم ز ناز و صلیب

بی‌تو جان، در تن بجایی بس غریب افتاده است

جن من دانی به تنها چون بود حال غریب؟

دست بیماران گرفتن، بر طبیبان واجب است

من ز پا افتاده‌ام، دستم نمی‌گیرد طبیب

گفتمش هرگز نشد کامیم، حاصل، زان دهن

از وصالت نیست گویی، هیچ سلمان را نصیب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱

باز آمد ای بخت همایون به سعادت

چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت

از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند

چون است به قصد آمده‌ای یا به عیادت؟

مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر

همچون مه نوروز به روزست سیادت

در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن

او خود، به کمند تو در آید، به ارادت

گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم

تیری که زند دوست، بود سهم سعادت

با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند

با خون جگر، ناف تو در روز ولادت

در صومعه، عمری به امید تو نشستم

کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت

من بعد برآنیم که گرد در خمار

گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت

بی‌فایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟

چون بخت نباشد، ندهد سود جلادت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳

چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب

رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب

چشم مست تو که بر هر طرفی، می‌افتد

بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب

با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم

کو خیالت که طلب می‌کندش، دیده در آب

اگر از دیده تو را رغبت خواب است، مگر

آب او ریزی وزین بخت، کنی خواهش آب

به تمنای لب لعل تو گردد، بر کف

آتشین جان رسانیده به لب، جام شراب

چون ترا شمع صفت، با همه کس رویی هست

من که پروانه‌ام ای شمع! ز من روی متاب

چون نه از آب و گلی، بلکه همه جان و دلی

که گر از ماء و ترابی، پس ازین ما و تراب

دیگران را هوس جنت اگر می‌باشد

روضه جنت سلمان در توست، از همه باب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰

خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب

هیچ طبیبی نبودچون حبیب

آه! که بیمار غمت، عرض حال

کر دو نفر مود جوابی، طبیب

یک هوسم هست، که در پای تو

جان بدهم، کوری چشم رقیب

می‌سپرم راه هوایت، به سر

این ادب آن نیست، که داند، ادیب

عاشق مسکین، که غریب است و زار

گر بنوازیش، نباشد غریب

طالب وصل توام، اما چه سود

سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب

تا ز در بسته نگردد ملول

« نصر من الله و فتح قریب»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹

قبله ما نیست، جز محراب ابروی شما

دولت ما نیست، الا در سر کوی شما

روز محشر، در جواب پرسش سودای کفر

هیچ دست آویز ما را نیست، جز موی شما

ماه تابان را شبی نسبت، به رویت، کرده‌ام

سالها شد، تا خجالت دارم، از روی شما

مرده خاکم که او می‌پرورد سروی چو تو

زنده بادم که او می‌آورد بوی شما

اینکه بر چشمم، سیاه و تنگ دل یاری، ولی

کس نمی‌گوید حدیث سخت، در روی شما

بر نمی‌دارم سر از زانو، ز رشک طره‌ات

تا چرا سر بر نمی‌دارد، ز زانوی شما

چشم تنگت، تر تاز و حاجبت پیشانی است

زان نمی‌آید کسی در چشم جادوی شما

گرم بدم گویی و نیکویی، به هر حالت که هست

هست، سلمان، از میان جان، دعا گوی شما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است

دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم

که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر

لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است

فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست

ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است

طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس

بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است

حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟

کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است

دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است

دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟

مگر کسی که دل از جان خویش برکندست

اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی

رعایت طرف بنده بر خداوند است

ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را

بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲

در سرم زلف تو، سودا انداخت

کار من زلف تو در پا انداخت

ماند یک قطره خون، از دل ما

دیده، آن نیز به دریا انداخت

تن بی جان مرا، در پی خویش

سایه وار، آن قد و بالا انداخت

آهو از باد، چو بوی تو شنید

نافه مشک، به صحرا انداخت

وعده‌ای داد، به امروز، مرا

باز امروز، به فردا انداخت

عالمی بود، شکار غم دوست

از میان همه، ما را انداخت

بوی آن باده مرا از مسجد

به در دیر مسیحا، انداخت

پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت

راه، بر کوچه ترسا، انداخت

عمر در میکده، سلمان گم کرد

یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۸

از لب لعل توام، کار به کام است، امشب

دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب

آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام

که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب

باده در دین من امروز، حلال است، حلال

خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب

برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا

آفتابی است که در پرده شام است، امشب

شمع بین، سوخته آتش و او مرده شمع

گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب

اثر عکس لب توست، درون می‌ ناب

که صفایی عجب، اندر دل جام است، امشب

من هوای حرم کعبه ندارم، که مرا

عرفات سر کوی تو مقام است، امشب

حاشدت را که چو عودست بر آتش، سلمان

گو همی سوز، که سودای تو خام است امشب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۷

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست

مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست

ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای

کان شهسوار ترک، عنان می‌برد ز دست

آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو

خیزد صباح روز قیامت، ز خاک مست

هر کس که در کشاکش عشق توام بدید

از صحبت کمان قد من چو تیر جست

رحمت بر آب دیده که چند آنچه راندمش

دستم ز آستین و ز دامن، نمی‌گسست

با آنک در میان تو دل بست عالمی

کس زان میان به غیر کمر، طرف بر نبست

دارم سری و از تو مرا، سر دریغ نیست

پیش تو می‌نهم، من درویش هر چه هست

ما بی‌خودیم و مدعیانند بی‌خبر

زان می که داده است به ما ساقی الست

در طیره‌ام ز طره که گستاخ در رخت

بنشست و راستی، به همه روی کج نشست

صوفی، رفیق زمره اصحاب رهروست

سلمان، ندیم مجلس رندان می‌پرست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است

عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است

مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست

وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است

بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد

که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سراست

جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری

هر که او غم جان است، به جان در خطر است

جان من، همنفس باد سحر خواهد بود

تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است

مردم چشم من از با تو نظر باخت، چه شد

عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است

خاک بادا! سر من، گر سر افسر، دارم

تا به خاک کف پای تو سرم، تا جور است

آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم

بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟

زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید

عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:04 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها