0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۵

در خرابات مرا دوش به دوش آوردند

بی‌خودم بر در آن باده فروش آوردند

شهسواری که نیامد به همه کون فرود

بر در خانه خمار فروش آوردند

دوش بر دوش فلک می‌زنم امروز که دوش

مستم از کوی خرابات به دوش آوردند

مطربان زیر لب از پرده‌سرایی، بانی

تا چه گفتند؟ که نی را به خروش آوردند

ساقیان داروی بیهوشی می در دادند

دل بیهوش مرا باز به هوش آوردند

شاهدان این همه دلهای پریشان را جمع

به تماشای گل غالیه پوش آوردند

عشوه دادند فریب و دل و دین را ستدند

هوش بردند و نکات و نی و نوش آوردند

چشم و ابروی تو از گوشه خود سلمان را

در خرابات کشان از بن گوش آوردند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۱

تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند

خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمی‌خواند

به رخسار تو می‌گویند: می‌ماند گل سوری

بلی می‌ماندش چیزی و بسیاری نمی‌ماند

نمی‌یارد رخت دیدن که چون می‌بیندت چشمم

ز معنی می‌شود قاصر، به صورت باز می‌ماند

شب ماه روشن است امشب، بده پروانه تا خادم

ندارد شمع را برپا، برد جاییش بنشاند

برافشان دست تا صوفی، بپایت سر دراندازد

درا دامن کشان تا دل، ز جان دامن برافشاند

بدورت قبله مستان چرا باید که باشد می؟

تو لب بگشای با ساقی بگو تا قبله گرداند

قرار ما اگر خواهی، تو با باد سحرگاهی

قراری کن که زنجیر سر زلفت نجنباند

امید وصلت، امروزم به فردا می‌دهد وعده

برینم وعده می‌خواهد که یک چندی بخواباند

به گردی از سر کوی تو جانی می‌دهد سلمان

متاعی بس گرانست این بدین قیمت که بستاند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۵

مرا هوای تو از سر بدر نخواهد شد

شمایل تو ز پیش نظر نخواهد شد

اگر سرم برود گو برو مراد از سر

هوای توست مرا آن ز سر نخواهد شد

دلم به کوی تو رفت و مقیم شد آنجا

وزان مقام به جایی دگر نخواهد شد

سرم برفت به سودای وصل، می‌دانم

که این معامله با او به سر نخواهد شد

چنان ز چشم تو در خواب مستیم که مرا

ز خواب خوش به قیامت خبر نخواهد شد

به نوک غمزه چون نیشتر بخواهی ریخت

هزار خون که سر نیش‌تر نخواهد شد

خدنگ غمزه‌ات از جان اگر چه می‌گذرد

ولیکن از دل سلمان بدر نخواهد شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۵

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند

گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود

گفتم که چرا مهر تو را ماه بگردید؟

گفتا که فلک بر من بد مهر به کین بود

گفتم که قرین بدت افکند بدین روز

گفتا که مرا بخت بد خویش قرین بود

گفتم که بسی جام تعب خوردی ازین پیش

گفتا که شفا در قدح باز پسین بود

گفتم که تو ای عمر مرا زود برفتی

گفتا که فلانی چه کنم عمر همین بود؟

گفتم که نه وقت سفرت بود چو رفتی

گفتا که مگر مصلحت وقت درین بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۰

سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود

برود این سر سودایی و سودا نرود

پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست

که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود

پای سست است و رهم دور از آن می‌ترسم

که سر من برود در طلب و پا نرود

هر که را گوشه دل خلوت خاص تو بود

دلش از گوشه خلوت به تماشا نرود

عشقت آمد به سرم و زمن مسکین بستند

عقل و دین هر دو و دانم که بدینها نرود

سیل خون دل ما می‌رود از دیده بگو

با خیال تو که در خون دل ما نرود

ما دلی ناسره داریم به بازار غمت

درم قلب ندانم برود یا نرود؟

چند گویی که دلم رفت به خوبان سلمان!

دیده بر دوز و دل از دست مده تا نرود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۲

باد صبا به باغ به بوی تو می‌رود

در گلستان حکایت روی تو می‌رود

چونت خرم به جان که به بازار عاشقی

هر دو جهان به یک سر موی تو می‌رود

با باد بوی توست دل ناتوان من

گر می‌رود به باد، به بوی تو می‌رود

زان آمدم که بر سر کوی تو سر نهم

مقبل کسی که در سر کوی تو می‌رود

بامی از آن خوش است سر عارفان که می

در کاسه‌های سر ز سبوی تو می‌رود

جوری که رفت و می‌رود امروز در جهان

از چشم مست عربده جوی تو می‌رود

مشکین دلم از آنکه مرادم به دم سخن

در طره‌های غالیه بوی تو می‌رود

از جوی دیده خون جگر بیش از این مریز

سلمان که آب بحر ز جوی تو می‌رود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۵

آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟

یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟

با تو داردم زازل سابقه عشق ولی

کار بخت است و عنایت به سوابق نشود

در سرم هست که خاک کف پای تو شوم

من برینم، مگر بخت موافق نشود

شعله آتش دل، سر به فلک باز نهاد

دارم امید که دودش به تو لاحق نشود

می‌کند دست درازی سر زلفت مگذار

تا به رغم دل من با تو معانق نشود

هر که این صورت و اخلاق و معانی دارد

که تو داری، ز چه محبوب خلایق نشود؟

شب به یاد تو کنم زنده گواهم صبح است

روشن این قول به بی‌شاهد صادق نشود

با دهان و لب تو جان مرا رازی هست

همه کس واقف اسرار دقایق نشود

کار کن کار که کار تو میسر سلمان

به عبارات خوش و نکته رایق نشود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۷

یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد

چون کند مسکین در افتادست و جانی می‌دهد؟

چون نمی‌افتد به دستش آستین وصل دوست

بر در او بوسه‌ای بر آستانی می‌دهد

گفت: لعلت می‌دهم کام دلت، باری مرا

گر نمی‌بخشد لبت کامی، زبانی می‌دهد

با وصالش می‌توانم جاودان خوش زیستن

گر فراق او مرا یکدم امانی می دهد

گو برون کن جان و دل هرکس که او چون جام می

می‌رود خود را به دست دلستانی می‌دهد

گفتمش موی تو بر زانو چه آید هر زمان؟

گفت: پیشم شرح حال ناتوانی می‌دهد

گفتم: از من هیچ ذکری می‌رود در حلقه‌اش؟

گفت: سودا بین که تشویش فلانی می‌دهد

غم مخور سلمان به غم خوردن که چرخ از خوان خویش

هر همایی را که بینی استخوانی می‌دهد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۸

همچنان مهر توام مونس جان است که بود

همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو، ولی عهد همان است که بود

کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار

که فلان باز همان یار فلان است که بود؟

ما همانیم و همان مهر و محبت لیکن

یار با ما به عنایت نه چنان است که بود

بود بر جان رخم داغ توام روز ازل

وین زمان نیز بدان داغ و نشان است که بود

بود در ملک تنم، جان متصرف و اکنون

همچنان عشق تو را حکم روان است که بود

از من ای جان شده‌ای دور و درین دوری نیز

آن ملاقات میان تن و جان است که بود

طره‌ات یک سر مو سرکشی از سر نگذاشت

همچنان فتنه و آشوب جهان است که بود

تا نخوانند دگر گوشه نشین سلمان را

گو همان رند خرابات مغان است که بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۸

می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد

مو کشان زلفش مرا در خاک کویش می‌کشد

می‌برد حسنش به روی دلستان هر جا دلی است

ورنه می‌آید دل مسکین به مویش می‌کشد

ما چو بید از باد می‌لرزیم از آن غیرت که باد

می‌کشد در روی او برقع ز رویش می‌کشد

باغ حسنش باد سبز و باردار و دم به دم

دیده‌ام از تاب دل آبی به جویش می‌کشد؟

گل چه می‌داند که بلبل را فغان از عشق او

هر چه می‌گوید صدا گفت و گویش می‌کشد؟

می‌کشیدم کوزه دردی ز دست ساقیی

کین زمان هر صوفی صافی سبویش می‌کشد

شمه‌ای از حال من شاید که آن دل بشنود

این تن مسکین به بیماری ببویش می‌کشد

خوی او هست از دهانش تنگ‌تر، وین ناتوان

بار بر دل تنگ تنگ از دست خویش می‌کشد

آرزویی نیست سلمان را به غیر از روی دوست

چون کند چون دوست خط بر آرزویش می‌کشد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۱

از چشم من خیال قدش کی برون رود؟

سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟

بنشست در درونم و غیر از خیال یار

رخصت نمی‌دهد که کسی در درون رود

دانی که در دل تو کی آید جمال یار؟

وقتی که هردو عالمت از دل برون رود

از کوی دوست باز نپیچم عنان اگر

بینم به چشم خویش که سیلاب خون رود

گر نی کمند زلف درازت شود سبب

چون آه من بدین فلک نیلگون رود

واعظ برو فسانه مخوان و فسون مدم!

کی درد عاشقی به فسان فسون رود

یک ذره از محبت سلمان اگر نهند

بر کوه، او چو ذره قرار و سکون رود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۴

گرز خورشید جمالت ذره‌ای پیدا شود

هر دو عالم در هوایش، ذره‌سان دروا شود

شمع دیدارش اگر از نور تجلی پرتوی

افکند بر کوه، چون پروانه نا پروا شود

عاشق صادق چه داند کعبه و بتخانه چیست؟

هر کجا یابد نشان یار خود آنجا شود

در شب هجرش به بوی وعده فردای وصل

حالیا جان می‌دهم تا صبح تا فردا شود

صد هزار آیینه دارد شاهد مه روی من

رو به هر آیینه کارد جان درو پیدا شود

در سرم سودای زلف توست و می‌دانم یقین

کاین سر سودایی من، در سر سودا شود

خرقه سالوس بر خواهم کشید از سر ولی

ترسم این زنار گبری در میان رسوا شود

می‌زنندم بر درش، چون حلقه و من همچنان

همتی در بسته باشد تا که این در، وا شود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۱

اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود

نیست ممکن که برآید ز من سوخته دود

بر سرم هرچه رود خاک رهم گو: می‌رو

نیستم باد که از کوی تو برخیزم زود

منم از باغ تو چون غنچه به بویی خوشدل

منم از کوی تو چون باد، به گردی خشنود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو ولی عهد همانست که بود

بی‌شراب عنبی را که به موی مژه‌ام

دیده بر یاد تو از جام زجاجی پالود

خنده‌ای زد دهنت، تنگ شکر پیدا کرد

هر یکی گوهر پاکیزه خود باز نمود

عمر من کم شد و عشق تو فزون پنداری

کانچه از عمر کم آمد، همه در عشق فزود

دیده از غیر تو تا خلوت دل خالی کرد

جز به روی تو مرا، هیچ دردل نگشود

وه که چون غنچه چه مشکین نفسی ای سلمان؟

نیست مشکین دمت الا زدم خون آلود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۸

گل که خوش طلعت و خوشبو آمد

عاشق روت به صد رو آمد

کاسه‌ای داشت سرم را عشقت

سر شوریده به زانو آمد

نیست از هیچ طرف راه گریز

تیرباران ز همه سو آمد

حال این چشم ضعیفم می‌گفت

قلمم، در قلمم مو آمد

سرکشی کرد و نشد با ما راست

آن سهی سرو که دلجو آمد

راز مشک سر زلف در دل

می‌نهفتم ز سخن بو آمد

سر و بالای تو می‌جست در آب

همچو سلمان که بلا جو آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۹

دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید

اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید

دید میان دل و دیده که خونست اشک

جست برون ز میان، رفت و کناری گزید

هر دو جهان دل به باد، که خواهد مگر

از طرف آن بهار، بوی هوایی دمید

مقصد و مقصود دل، جز دهن تنگ او

نیست دریغا که هست، مقصد دل ناپدید!

گر تو چو شمعم کشی، از تو نخواهم نشست

ور تو به تیغم زنی، از تو نخاوهم برید

از می و مطرب مکن، مدعیا منع من

تا غزلی‌تر بود، قول تو خواهم شنید

بر در ارباب دل، از در رحمت در آی

کانکه به جایی رسید، از در رحمت رسید

فتح رفیق کلید، دانی سلمان چراست؟

کز بن دندان کند، خدمت در چون کلید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها