قطعه شمارهٔ ۴۱
صدر عالی، کمال دولت و دین
ای به تو کشور کرم، آباد
در سخا و مروت و احسان
مثل تو مادر زمانه نزاد
هر که او دست در رکاب تو زد
پای بر فرق فرقدان بنهاد
از بزرگان روزگار تویی
خوب خلق و اصیل و نیک نهاد
یک قرابه شراب نیکم بخش
که تو را کردگار بد مد هاد
بنده بیتی همی کند تضمین
که از آن خوبتر ندارد یاد
بخت نیکت به منتهای امید
برساناد و چشم بد مرساد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
قطعه شمارهٔ ۴۹
ایا شاهی که بر الواح گردون
فلک نقش ثنایت مینگارد
دعاگو یک سخن دارد اجازت
اگر باشد در آید عرضه دارد
قطعه شمارهٔ ۴۳
ای خیام دولتت برکنده دور آسمان
چون خیامت بارگاه آسمان برکنده باد
جز که چشم حاسدان از باغ شاهی برنکند
سر و قدت را که چشم حاسدان برکنده باد
گر گشاید باز مرز نگوش و نرگس چشم و گوش
بی تو چشم و گوششان در بوستان بر کنده باد
بعد ازین سنگین دلی گر دل نهد بر تاج و تخت
چون زر و یاقوت و لعلش خان و مان بر کنده باد
عین آب ار وا شود بعد از تو بر صحرا و کوه
چشمهای روشن آب روان برکنده باد
قطعه شمارهٔ ۵۰
دیدی که محمد مظفر
در کسوت فاقه چون به سر برد
میزیست به جامههای کرباس
وانگه که بمرد در کول مرد
قطعه شمارهٔ ۵۲
ای شهنشاهی که این چرخ مقوس روز رزم
طایران فتح را از پر تیرت بال کرد
طینت پاک تو را از جوهر عقل آفرید
آن خداوندی که شخص آدم از صلصال کرد
گرد خیلت را ظفر در چشم دولت سرمه کرد
ظل چترت را فلک بر روی دولت خال کرد
دست تو ابواب آمال خلایق کرد باز
دامن خواهندگان از مال مالامال کرد
همتت راضی نشد ورنه ز گرد موکبت
خواست رضوان حوریان را یاره و خلخال کرد
تیزیی میکرد خنجر بهر خون دشمنت
آمد اندر سر بخونش بس که استعجال کرد
زر غلام حلقه در گوش غلامان تو شد
زان جهان نامش گهی دینار و گه مثقال کرد
فیض دستت دید دریا زیر لب با ابر گفت
گر نوالی میکنی باید بدین منوال کرد
هر که در مدح تو چون سوسن نشد رطب اللسان
لاله سان گردون زبانش را سیاه و لال کرد
پادشاها گر چه گستاخی است لیکن واجب است
عرض حال خود مرا پیشت علی الا جمال کرد
بر من از دین است باری بس قوی و من ضعیف
چون توانم احتمال این چنین اثقال کرد
طوبی بار آور طبع مرا طوبی له
تند باد صر صر غم خواهد استیصال کرد
بر ادا قرض سلمان وعدهها دادند لیک
دولت توفیق شاه آن وعدهها پامال کرد
بود مقصودش که در دست تو گردد ساخته
در ادا قرض من دوران ازان اهمال کرد
کعبه آمال چون درگاه گردون قدرت است
خواستم زین پیش عزم کعبه آمال کرد
مرغ جان ناتوانم بال پریدن نداشت
در هوای عزم درگاه تو پر از بال کرد
داشتم عزم سفر چون ماه بهر اجتماع
ناگه از یک ماهه ره خورشیدم استقبال کرد
التفاتی گر کند رای قدر فرمان تو
میتواند بنده را تدبیر جبر حال کرد
حاجت من بنده میداند که خواهم شد روا
چون دعاگو روی دل در قبله اقبال کرد
روز حشرت از حساب سال و ماه و عمر باد
کز پی عمرت فلک تدبیر ماه و سال کرد
قطعه شمارهٔ ۵۱
سپهر فضل و هنر شمس دین که شمس و قمر
جز از غبار درت توتیا نخواهد کرد
صفای نیت و صدق تو صبح اگر بیند
ز شرم دعوی صدق و صفا نخواهد کرد
برید باد بهاری به بوی نافه مشک
به عهد خلق تو فکر خطا نخواهد کرد
خجسته رای تو گویی ز روی لطف هنوز
نظر به حال پریشان ما نخواهد کرد
طبیب خلق تو دردی که در درون من است
به حسن تربیت آن را دوا نخواهد کرد
در تو ملجا فضل است و بنده جز به درت
به هیچ جای دگر التجا نخواهد کرد
اگر چه این قدرم خود محقق است که کس
به سعی کار خلاف قضا نخواهد کرد
ولی رضای تو جویم از آنکه میدانم
قضا خلاف رضای شما نخواهد کرد
گرفتم آنکه دعاگو برای ساز سفر
حدیث خیمه و اسب و قبا نخواهد کرد
قراضهای که درین مدت از مسلمانان
ستانده است رهی تا ادا نخواهد کرد
یقین بدان که غریم مشنع بی شرم
به هیچ راه رهی را رها نخواهد کرد
محقری که بنامم مقرر است امروز
بوجه هیچ معامل وفا نخواهد کرد
روا مدار که حاجات بنده را به کسی
کنی حواله که دانی روا نخواهد کرد
جهان به کام تو بادا که بنده تا زنده
بود همیشه جز اینت دعا نخواهد کرد
قطعه شمارهٔ ۴۴
کنار حرص الا پر کجا توانی کرد
تو از طمع که سه حرف میان تهی افتاد
عزیز من در درویشی و قناعت زن
که خواری از طمع و عزت از قناعت زاد
قطعه شمارهٔ ۵۴
میر مسعود پیر گشت و هنوز
همچو اطفال کعب میبازد
قدمی و دمی عجب دارد
که بدین تیزد و بدان تازد
هر کجا او قدم زند یادم
ز آدمی آن طرف بپردازد
دم او کشوری بگنداند
قدمش عالمی بر اندازد
قطعه شمارهٔ ۵۳
هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر
نامهای دوش به سلمان ز سلیمان آورد
سحری پیک نسیم آمد و از خاک درش
مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد
یا ایاز طرف بارگه محمودی
مژده مرحمت و تحفه احسان آورد
آن نبی خلق که نامش چو نبی محمود است
با وجود عظمت یاد ز سلمان آورد
باز گردید همان طائر فرخنده قدم
به تو از بنده دعاهای فراوان آورد
داد شوریده از شور بیابان مشتی
به ملک تا به در روضه رضوان آورد
برد تر دامنی از عین مقیر طرفی
به خضر تا به لب چشمه حیوان آورد
آفرین باد برین خواجه مخدوم پرست
که ز تیغش خرد انگشت به دندان آورد
حق گذاری ولی نعمت و مخدوم به جای
کس ازین بیش نیاورده و نتوان آورد
ای خدیوی که به تکلیف و ارادت تقدیر
طوق فرمان تو در گردن کیوان آورد
به درستی شرف منزلت کسرویت
بس شکستا که برین طاق نه ایوان آورد
غیرت دست تو کان خلنه کان را بر کند
ای بسا آب که در دیده عمان آورد
هر صباحی که به صوبی ز دیار تو سفر
کرد ازان ملک بضاعت همگی جان آورد
کوه اگر سر بکشد از تو، ضعیفی چو نسیم
از درت رفت و کشانش به گریبان آورد
پشت ملک است به رای تو قوی با رایت
روی در بارگه دولت سلطان آورد
ابر دستت نظر از تربیت دریا یافت
آفتابی مدد از سایه یزدان آورد
زود رای تو ازین نیت نیکو خواهد
گوی خورشید فلک در خم چوگان آورد
حلقه در گوش به پا بوس تو چیپال آمد
تاج بر دوش به درگاه تو خاقان آورد
باد مقرون به ابد دور بقایت که تو را
آسمان از پی جمعیت دوران آورد
قطعه شمارهٔ ۴۸
شها قمری طوقدار تو آمد
که تا آستان بوسد و باز گردد
اگر هست ره تا چو دولت در آید
وگر نیست چون بلا باز گردد
قطعه شمارهٔ ۵۵
ایا کریم نهادی که پیش نعمت تو
همه خزائن کان خاک خان نمیارزد
دو قرص چرخ که خواننده ما و خورشیدش
به سفره کرمت بر دونان نمیارزد
به گوهری ز کلام تو پیش تیر دبیر
مرصع کمر تو امان نمیارزد
بر تجرد نفست قبای اطلس چرخ
به گرد دامن آخر زمان نمیارزد
تو نازنین جهانی به یک سر مویت
تنعم همه ملک جهان نمیارزد
اگرچه راح روان بخش جوهری است شریف
ولی به جوهر قدسی جان نمیارزد
مضرت است و منافع شراب را بسیار
اگر قیاسی کنی این بدان نمیارزد
همیشه باد، تنت در امان صحت و ناز
که ملک کون به ملک اما نمیارزد
قطعه شمارهٔ ۵۶
همنشین بدان مباش که نیک
از بدان جز بدی نیاموزد
خار آتش فروز سوختنی
که ز گل جاه و شوکت اندوزد
عاقبت بر کند دل از صحبت
وز برای گل آتش افروزد
خار کاتش بود بدوزنده
آتش کشتنیش میسوزد
قطعه شمارهٔ ۵۷
من که باشم که شوی رنجه به پرسیدن من
این چنین لطف و کرم هم ز شما برخیزد
پادشاهی تو هم عذر تو خواهه ورنه
چه ز دست من درویش گدا برخیزد
قطعه شمارهٔ ۵۸
ای صاحبی که صاحب دیوان چرخ را
در مجلس تو منصب بالا نمیرسد
آنجا که کاتبان تو تحریر میکنند
حکم قلم به صاحب جوزا نمیرسد
دریا چو جوش میزند از جود خود مگر
صیت مکارم تو به دریا نمیرسد
امروز در بسیط زمین با وجود تو
آیین سروری دگری را نمیرسد
یکدم نمیرود که ز دریای خلق تو
صد کاروان عنبر سارا نمیرسد
جم رتبتا به حضرت اعلی آصفی
احوال عجز بنده همانا نمیرسد
بگذشت چار مه که ز دیوان روزیم
یک جو به وجه را تب و اجرا نمیرسد
زیر کبودی فلک احسان نمانده است
یا خود برات رزق ز بالا نمیرسد
کارم رسیده است به جایی و آن چه جا
جایی که هیچ خیرم از آنجا نمیرسد
ز ابر قطره به کف ما نمیفتد
و ز باد راحتی به دل ما نمیرسد
گفتن دروغ راست نباشد همی کند
گه گاه وجود مکرمت اما نمیرسد
با این نظام حال و منال و فراغ بال
هیچم به قرض خواه و تقاضا نمیرسد
ز انعام عام اصلی خویشم مدد فرست
ز احسان دیگری نه که اصلا نمیرسد
داعی پیاده است و گران بار ناتوان
هر روز ازین به مجلس اعلا نمیرسد
صیت تو از ثری به ثریا رسیده باد
پیوسته تا ثری به ثریا نمیرسد
قطعه شمارهٔ ۶۰
ای امیری که شهسوار فلک
با تو پیوسته هم عنان باشد
با سوار فلک اگر گویی
که مرو بعد ازین بران باشد
هر کجا فتح در حدیث آید
تیغ تیز تواش زبان باشد
خسروا خواستم ز شه اسبی
که مه نو رکاب آن باشد
کی مه نو رکاب من گردد
گرنه پای تو در میان باشد
باد نوعی که دایم اقبال است
از مقیمان آستان باشد