0

غزلهای رهی معیری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غرق تمنای تو ام

در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای

آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را

تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام

من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی

چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

خندهٔ مستانه

با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام

در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام

از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار

در سرای اهل ماتم خندهٔ مستانه‌ام

نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی

گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانه‌ام

از چو من آزاده‌ای الفت بریدن سهل نیست

می‌رود با چشم گریان سیل از ویرانه‌ام

آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای

تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانه‌ام

گرمی دلها بود از ناله جانسوز من

خندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانه‌ام

هم عنانم با صبا سرگشته‌ام سرگشته‌ام

همزبانم با پری دیوانه‌ام دیوانه‌ام

مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟

گرد از گردون برآرد همت مردانه‌ام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

نای خروشان

چو نی بسینه خروشد دلی که من دارم

بناله گرم بود محفلی که من دارم

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

بروی آب بود منزلی که من دارم

دل من از نگه گرم او نپرهیزد

ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش

درون سینه بود قاتلی که مندارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟

که با تو شرح دهد مشکلی که مندارم

رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ترک خودپرستی کن

گر به چشم دل جاناجلوه های ما بینی

در حریم اهل دل جلوه خدا بینی

راز آسمانها را در نگاه ما خوانی

نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی

در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی

با شکوه درویشان شاه را گدا بینی

گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را

عشق را هنر یابی درد را دوا بینی

چون صبا ز خار و گل ترک آشنایی کن

تا بهر چه روی آری روی آشنا بینی

نی ز نغمه واماند چون ز لب جدا ماند

وای اگر دل خود را از خدا جدا بینی

تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم

رند عافیت سوزی همچو ما کجا بینی

تابد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها

صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی

ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن

تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ساغر هستی

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم

ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق

موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

تشنهٔ درد

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم

و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم

نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی

دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم

چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه می‌ریزد

من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم

ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها

به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم

چنان با جان من ای غم درآمیزی که پنداری

تو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم

به سودای محالم ساغر می خنده خواهد زد

اگر پیمانهٔ عیشی در این ماتم‌سرا خواهم

نیابد تا نشان از خاک من آیینه رخساری

رهی خاکستر خود را هم‌آغوش صبا خواهم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

جلوهٔ ساقی

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟

مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست

ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی

برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است

در هوای مردمی از کید مردم سوختیم

در دل ما آتش از موج سراب افتاده است

طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید

از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

آسمان در حیرت از بالانشینیهای ماست

بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است

گوشهٔ عزلت بود سرمنزل عزت رهی

گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پرنیان‌پوش

ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی

ز دلها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی

منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی

منم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی

ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی

سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی

بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را

به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی

به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را

به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی

به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما

چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی

چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟

که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ماجرای اشک

تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک

باران صبحگاه ندارد صفای اشک

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست

روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه

ماییم و دیده‌ای که بود آشنای اشک

گوش مرا ز نغمه ی شادی نصیب نیست

چون جویبار ساخته ام با نوای اشک

از بسکه تن ز آتش حسرت گداخته است

از دیده خون گرم فشانم بجای اشک

چون طفل هرزه پوی بهر سوی می دویم

اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک

دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت

آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک

خواب آور است زمزمه جویبارها

در خواب رفته بخت من از هایهای اشک

بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم

از بسکه دردناک بود ماجرای اشک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سایه آرمیده

لاله داغدیده را مانم

کشت آفت رسیده را مانم

دست تقدیر از تو دورم کرد

گل از شاخ چیده را مانم

نتوان بر گرفتنم از خاک

اشک از رخ چکیده را مانم

پیش خوبانم اعتباری نیست

جنس ارزان خریده را مانم

برق آفت در انتظار من است

سبزه نو دمیده را مانم

تو غزال رمیده را مانی

من کمان خمیده را مانم

به من افتادگی صفا بخشید

سایه آرمیده را مانم

در نهادم سیاهکاری نیست

پرتو افشان سپیده را مانم

گفتمش ای پری که رامانی؟

گفت : بخت رمیده را مانم

دلم از داغ او گداخت رهی

لاله داغدیده را مانم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

نازک اندام

ز جام آینه گون پرتو شراب دمید

خیال خواب چه داری ؟ که آفتاب دمید

درون اشک من افتاد نقش اندامش

به خنده گفت : که نیلوفری ز آب دمید

ز جامه گشت پدیدار گوی سینه او

ستاره ای ز گریبان ماهتاب دمید

کشید دانه امید ما سری از خاک

که برق خنده زنان از دل سحاب دمید

بباد رفت امیدی که داشتم از خلق

فریب بود فروغی که از سراب دمید

غبار تربت ما بوی گل دهد گویی

که جای لاله ازین خاک مشک ناب دمید

رهی چو برق شتابنده خنده ای زد و رفت

دمی نماند چو نوری که از شهاب دمید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سودازده

آن که سودا زده چشم تو بوده است منم

و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم

آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت

ره به سر منزل وصلش ننموده است منم

آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش

آفرین گفته و دشنام شنوده است منم

آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی

و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم

ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک

آن که چون آه به دنبال تو بوده است منم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پایان شب

رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز

غرق گل است بسترم از بوی او هنوز

دوران شب ز بخت سیاهم بسر رسید

نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز

از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد

جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز

دردا که سوخت خار و خس آشیان ما

نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز

روزی فکند یار نگاهی بسوی غیر

باز است چشم حسرت من سوی او هنوز

یکبار چون نسیم صبا بر چمن گذشت

می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز

روزیکه داد دل به گل روی او رهی

مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

باران صبحگاهی

اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی

خرم کند چمن را باران صبحگاهی

عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم

دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی

چون زلف و عارض او چشمی ندیده هرگز

صبحی بدین سپیدی شامی بدان سیاهی

داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی؟

مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی؟

ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی

وی ناله در عذابم همراز اشک و آهی

چندین رهی چه نالی از داغ بی نصیبی؟

در پای لاله رویان این بس که خاک راهی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

عمر نرگس

آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست

برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست

مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟

پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست

آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم

پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست

قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس

هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست

همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک

گل دوروزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست

ناگزیر از ناله ام در ماتم دل چون کنم؟

مرهم داغ عزیزان غیر شیون نیست نیست

در پناه می ز عقل مصلحت بین فارغیم

در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست نیست

بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی

داغ ظلمت بر جبینم صبح روشن نیست نیست

نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی

رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 9 فروردین 1395  4:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها