حق من نیست چنین پای دلم لنگ شود
راه دیدار تو با خون جگر رنگ شود
حق من نیست به وقت طرب و شور و نوا
ساز وصل تو به هر پرده بد آهنگ شود
باورم نیست که در مهلکه ی دلشدگان
عنبر زلف تو بیگانه ی این چنگ شود
رستم انگاشته ای درصف عشاق مرا
تا شغاد غم تو در پی نیرنگ شود
توسلیمانی و من مور ضعیفم مپسند
بین دریای تو و قطره ی من جنگ شود
من که یوسف نیم ای عشق چرا خواسته ای
همچو خویشان من اینگونه دلت سنگ شود
کاروانی گذرد کاش براین چاه بلا
تا به اقبال تو مانی من ارژنگ شود
آنقدر خاطر عشق تو شریف است که دل
با همه جور وجفای تو هماهنگ شود
(مرتضی برخورداری)